جدول جو
جدول جو

معنی ضیق - جستجوی لغت در جدول جو

ضیق
تنگ نظر
تصویری از ضیق
تصویر ضیق
فرهنگ فارسی عمید
ضیق
تنگ شدن، تنگی، سختی
تصویری از ضیق
تصویر ضیق
فرهنگ فارسی عمید
ضیق
(حَذذ)
تنگ شدن. (منتخب اللغات) (تاج المصادر) (زوزنی) (منتهی الارب) (دهار) ، بخیل شدن مرد، نگنجیدن چیز در چیزی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ضیق
(ضَ)
از قرای یمامه. و آن را ضیق قرقری نیز گویند. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
ضیق
(ضَ)
جمع واژۀ ضیقه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ضیق
(ضَیْ یِ)
تنگ. (منتهی الارب) (منتخب اللغات) (مهذب الاسماء). گویند: ضیق لیق، اتباع. (مهذب الاسماء) :
خانه گهواره و ضیق مدار
تا تواند کرد بالغ انتشار.
مولوی.
، بخیل. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
ضیق
جمع واژۀ ضیقه، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ضیق
ضد سعه، تنگ، (منتهی الارب) (منتخب اللغات) (مهذب الاسماء)،
شک در دل، شک که در دل گذرد (بفتح اول نیز آید)، (منتهی الارب)،
تنگدستی، درویشی، آنچه گاهی گشاده باشد وقتی تنگ، مانند سرای و جامه، (منتهی الارب)، تنگی در خانه و جامه و جز آن، (منتخب اللغات)، تنگی، مقابل وسعت، گشادی، ج، اضیاق: و لشکر ری از جانب مشهد داعی بسبب ضیق حال و قلت زاد و انقطاع امداد با جانب محمدآباد نشستند، (ترجمه تاریخ یمینی ص 266)،
- ضیق حدقه، تنگ شدن ثقبۀ عنبیه، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، از معتاد تنگتر بودن ثقبۀ عنبیه،
- ضیق صدر، انقباض سینه،
- ضیق نفس، تنگی دم، کوته دمی، نام مرضی که بهندی دمه (دما) گویند، (غیاث)، نفس تنگی، تاسه، ربو، بهر، غنص، (منتهی الارب)، ضریر انطاکی در تذکره گوید: الربو، و هو اشتغال قصبهالرّئه بمواد تعاوق المجری الطبیعی فان ضر بالنفس فهو ’ضیق النفس’ اوحلل المفاصل و القوی ̍ فهو ’البهر’ و ان لم یکن معه السکون الا قائماً مادّاً عنقه فهو الانتصاب، صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: ضیق نفس، نزد اطبّا با بیماری ربو یکیست چنانچه در قانونچه ذکر کرده، و در آقسرائی گوید: ضیق نفس عبارتست از اینکه هوائی که در نفس می باشد منفذی برای بیرون شدن خود نیابد مگر راهی بس تنگ که اندک اندک از آن مجری بیرون شود، و اما آفتی که در نفس می باشد سببش آفتی است که در عصب و پردۀ مجرای تنفس ایجاد شده و مناسبتر آن است که این بیماری را به عسرالنفس تعبیر کنند چه ضیق النفس آن است که آفت آن تنگی مجری باشد و ابداً آفتی که در عصب و پردۀ مجری تولید می شود ربطی به تنگی نفس ندارد، و ضیق نفس از مرض خناق اعم است، و اما ربو عبارتست از عسرالنفس که نفس بیمار در این بیماری نفس کسی را مانند است که بر اثر رنج و تعب بسیار به سختی نفس زند، و نفس او را سرعت و تواتر و صغری همراه باشد، سواء کان معه او لا، هذا کلام الشیخ، و سمرقندی بین ضیق النفس و بهر و ربو فرقی قائل نیست و هر سه لفظ را مترادف می پندارد، و در حدودالامراض از گفتار قرشی نقل می کند که او گفته: هنگامی که هوا برای استنشاق داخل مجرای تنفس می شود و بیرون می آید اگر مانند آن بود که از مجرای تنگی می گذرد آن را ضیق النفس نامند - انتهی
لغت نامه دهخدا
ضیق
تنگی، آنچه باعث تنگی سینه باشد تنگ، ضد وسیع، تنگدستی، درویشی
تصویری از ضیق
تصویر ضیق
فرهنگ لغت هوشیار
ضیق
((ضَ یِ))
تنگ، مقابل وسیع
تصویری از ضیق
تصویر ضیق
فرهنگ فارسی معین
ضیق
((ضَ یا ض یِ))
تنگ شدن، بخیل گشتن، تنگی، سختی
تصویری از ضیق
تصویر ضیق
فرهنگ فارسی معین
ضیق
تنگ، تنگنا، تنگی، کم وسعت، مضیقه، سختی
متضاد: وسیع
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ضیا
تصویر ضیا
(پسرانه)
نور، روشنی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مضیق
تصویر مضیق
جای تنگ، تنگنا، تنگه ای که دو دریا را به هم وصل می کند
فرهنگ فارسی عمید
تنگ شدن. (زوزنی) (آنندراج). تنگ گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ضد اتساع. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ ضَیْ یِ)
تنگ کننده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
تنگ شدن. (تاج المصادر)
لغت نامه دهخدا
(مُ ضَیْ یَ)
تنگ کرده و تنگ گرفته بر کسی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ضَیْ یِ قَ)
تأنیث ضیّق
لغت نامه دهخدا
(قَ)
راهی است بین طائف و حنین. (منتهی الارب). زمینی است بین طائف و حنین. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
(قا)
ضوقی. تأنیث اضیق. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جای تنگ. (غیاث). مکان تنگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). جای تنگ. مکان تنگ. (ناظم الاطباء) : برگشت به هزیمت و بدو رسیدند در مضیقی که میگریخت بکشتندش. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 244).
کار من بالانمی گیرد در این شیب بلا
در مضیق حادثاتم بستۀبند عنا.
خاقانی.
در مضیق حرب کسی افتد که در فسحت رای و عرصۀ صلاح مجال تردد و مکنت تمکن نیابد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 197). خلف در مضیق آن حصار بی قرار شد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 244). در طی آن منازل و مراحل به مضیقی رسیدند که جمهوری عام از لشکر غور به حراست آن ثغر موکل بودند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 323). وآن مخاذیل را به تدریج از آن مضیق دور میکرد. (ترجمه تاریخ یمینی) ، کار سخت. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). کار سخت و دشوار. ج، مضایق. (ناظم الاطباء) : و کار سلطان در میان آن قوم در حالت وصول او نیک تنگ درآمده بود و در مضیقی عظیم افتاده بود. (جهانگشای جوینی).
هست سنت ره جماعت چون رفیق
بی ره و بی پا درافتی در مضیق.
مولوی (مثنوی چ خاور ص 360)
تنگه. بغاز. بوغاز. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(ضَ قَ)
تنگدستی. (منتخب اللغات). درویشی. (منتهی الارب) (منتخب اللغات). ج، ضیق. تنگی. (دهار). بدحالی. (منتخب اللغات)،
{{صفت}} بدحالت. (منتهی الارب). رجوع به ضیقه شود،
{{اسم خاص}} منزلی است مر ماه را میان ثریاو دبران. (منتهی الارب). رجوع به ضیقه (ق ) شود
لغت نامه دهخدا
(اَضْ یَ)
تنگ تر. دشوارتر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج).
- امثال:
اضیق من النخروب.
اضیق من تسعین.
اضیق من خرت الابره.
اضیق من زج ّ.
اضیق من سم الخیاط.
اضیق من ظل ّالرمح. (فرائدالادب المنجد).
اضیق من مبعج الضّب. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زیق
تصویر زیق
زه پیراهن، ریسمان لادگران (- بنایان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریق
تصویر ریق
بقیه جان، قوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضیق
تصویر مضیق
جای تنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تضیق
تصویر تضیق
تنگ شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضیق
تصویر اضیق
تنگ تر تنگتر، دشوارتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضیقت
تصویر ضیقت
تنگدستی و فقیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضیقه
تصویر ضیقه
تنگدستی درویشی
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی ک چپک چوبک پارسی است پرده مانندی که آنرا از چوبهای باریک سازند و جلو در اطاق آویزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضیق
تصویر اضیق
((اَ ض ِ))
تنگ تر، دشوارتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مضیق
تصویر مضیق
((مَ))
جای تنگ، تنگنا، تنگه ای که دو دریا را به هم وصل می کند
فرهنگ فارسی معین
تنگنا، تنگ جا، دشوار، سخت، شاق، مشکل
فرهنگ واژه مترادف متضاد