جدول جو
جدول جو

معنی ضیف - جستجوی لغت در جدول جو

ضیف
مهمان، آنکه به خانۀ کس دیگر می رود و در آنجا از او پذیرایی می کنند، آنکه در هتل، مهمان خانه، مسافرخانه و مانند آن اقامت دارد، آنکه موقتاً و یا بدون دریافت و پرداخت پول به کاری می پردازد مثلاً دانشجوی مهمان، بازیگر مهمان، استاد مهمان، در ورزش ویژگی تیمی که در خانۀ تیم حریف بازی می کند
تصویری از ضیف
تصویر ضیف
فرهنگ فارسی عمید
ضیف
(حِ دَ)
نزدیک شدن آفتاب به فروشدن. (منتهی الارب). نزدیک شدن آفتاب بغروب. (منتخب اللغات) ، بیک سو رفتن تیر از نشانه، فرودآمدن غم بر کسی. (منتهی الارب) (منتخب اللغات) ، مهمان شدن نزد کسی. ضیافه. (منتهی الارب). مهمان شدن. (زوزنی). مهمان داشتن کسی را. (منتخب اللغات) ، بی نمازی شدن زن، چسبیدن و میل کردن. (منتهی الارب). چسبیدن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
ضیف
(ضَ)
احمد (الدکتور). مدرس بالجامعه المصریه. له مقدمه لدرسه بلاغه العرب و بلاغهالعرب فی الاندلس. (معجم المطبوعات ج 2 ستون 1220)
لغت نامه دهخدا
ضیف
(ضَ)
پهلو. (منتهی الارب) (منتخب اللغات) ، بازو، ضیفا الوادی، دو کرانۀ رودبار. (منتهی الارب). کنار رود. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
ضیف
میهمان
تصویری از ضیف
تصویر ضیف
فرهنگ لغت هوشیار
ضیف
((ضَ یْ))
مهمان، جمع اضیاف، ضیوف
تصویری از ضیف
تصویر ضیف
فرهنگ فارسی معین
ضیف
مدعو، میهمان
متضاد: میزبان
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ضیا
تصویر ضیا
(پسرانه)
نور، روشنی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مضیف
تصویر مضیف
محل ضیافت، جای پذیرایی مهمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مضیف
تصویر مضیف
مهماندار
فرهنگ فارسی عمید
(ضَ فَ تُ)
موضعی است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
ابن حارث سامی، مکنی به ابواسماء. تابعی است. صاحب الاصابه گوید: غضیف بن حارث کندی تابعی معروفی است و ابن عبدالبر بین این غضیف بن حارث کندی و غضیف بن حارث دیگر فرق قائل شده است لیکن نگفته است که شخص اخیر صحابی بوده یا نه. رجوع به الاصابه جزء خامس ص 199 شود
لغت نامه دهخدا
(غُ ضَ)
ابن حارث بن غضیف ثمالی یا سکونی. صحابی است، و الصواب بالظاء. (منتهی الارب). صاحب تاج العروس گوید: غضیف بن حارث کندی یا حارث بن غضیف ثمالی یا یمانی یا سکونی، نزیل حمص بود. یا درست آن به طاء است. رجوع به الاصابه جزء خامس ص 189 و 199 و رجوع به غطیف شود
لغت نامه دهخدا
(غُ ضَ)
نام جایی است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
باریک و تنک و نحیف. ج، قضفان، قضاف. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ ضَیْ یَ)
مهمان. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
آنکه می خماند و میل میدهد، مهماندار و خداوند مهمانخانه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
پلید. (آنندراج) (ناظم الاطباء). نجس. (متن اللغه) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد). چرکین. (ناظم الاطباء). نضف. (متن اللغه) (المنجد). رجوع به نضف شود
لغت نامه دهخدا
مهمان شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). مهمان گردیدن نزدیک کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بمهمانی آمدن کسی را. (از اقرب الموارد) ، خواستن از کسی تا او را مهمان کند. (از اقرب الموارد) ، به غروب نزدیک شدن آفتاب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خمیدن ومیل کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حُ دا)
بگشتن تیر از نشانه. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(مُ ضَیْ یِ)
صاحب منزل. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ ضیف، (منتهی الارب)، رجوع به ضیف شود
لغت نامه دهخدا
(ضَ فَ)
طفیلی. (دهار) (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). مهمان ناخوانده. ج، ضیافن، ضیوف. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(ضَ فَ)
تأنیث ضیف. زن مهمان، زن حائض، بی نمازی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
جد ملک الحارث الرایش حمیری. (مجمل التواریخ و القصص ص 154)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
شیر سنگ تاب کرده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گوشت برسنگ بریان کرده. ج، رضاف. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نضیف
تصویر نضیف
پلید، نجس، چرکین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضیف
تصویر مضیف
میزبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قضیف
تصویر قضیف
لاغر تکیده: مرد، سست نازک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تضیف
تصویر تضیف
میهمان شدن، گراییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضیف
تصویر مضیف
((مَ))
جای پذیرایی از مهمان، محل ضیافت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حیف
تصویر حیف
افسوس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از طیف
تصویر طیف
بیناب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ضعیف
تصویر ضعیف
نزار، لاغر، ناتوان
فرهنگ واژه فارسی سره
مهمان خانه، مهمان سرا
فرهنگ واژه مترادف متضاد