جدول جو
جدول جو

معنی ضیعان - جستجوی لغت در جدول جو

ضیعان
جمع واژۀ ضوع و ضوع، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ریعان
تصویر ریعان
اول و بهترین چیزی، بهترین موقع و موسم چیزی مثلاً ریعان شباب
فرهنگ فارسی عمید
جمع واژۀ قاع، (منتهی الارب)، بمعنی زمین پست هموار نرم دور از کوه، (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ یَ)
روانی و گداختگی. (ناظم الاطباء). روانی. آبناکی. (یادداشت مؤلف).
- میعان داشتن، روان شدن. جاری گشتن
لغت نامه دهخدا
(کُ)
گرسنه شدن، بددل گشتن. (منتهی الارب). ترسیدن و بی تابی کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَفْهْ)
نالیدن و تپیدن وتفته گردیدن از اندوه و تنگدل شدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ صاع، جمع واژۀ صواع، (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ثَ فَ)
یازیدن ستور بازوها را در رفتن. (منتهی الارب). ضبوع. ضبع. دراز کردن ستور بازوها را در رفتار. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
نام بلاد هوازن، ذکر آن در شعر آمده است. (معجم البلدان). ضبعان، (مثنی) موضعی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضِ)
کفتار نر. (دهار) (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (منتخب اللغات). ج، ضباعین، ضبعان امدر، کفتار نر کلان شکم برآمده هر دو پهلو. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
آشکاری. ذیع. ذیوع: ذیعان خبر، ذیع و ذیوع آن، پراکنده و فاش شدن آن. فاش و منتشر و گسترده گشتن خبر، آشکارا کردن. (تاج المصادربیهقی)
لغت نامه دهخدا
(تَلْ)
ریع. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به ریع شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
شهری است یا کوهی است. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
اول هر چیزی و بهتر آن، و منه ریعان الشباب و ریعان السراب، نمایش آن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از غیاث اللغات) (از اقرب الموارد).
- ریعان الشباب، ریق الشباب. اول جوانی. (مهذب الاسماء).
- ریعان سراب، اضطراب آن. جنبش آن. لرزش و درخشش آن. (یادداشت مؤلف).
- ریعان شباب یا جوانی، اول جوانی. روق. شرخ. عنفوان. (یادداشت مؤلف) : این پسر هنوز از باغ زندگانی بر نخورده و از ریعان جوانی تمتع نیافته. (گلستان). اول ریعان شباب که هنگام استحکام قواعد فضایل و آداب بود. (تاریخ جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
ثمر سعدان است. (فهرست مخزن الادویه) (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
به معنی شیع است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به شیع شود
لغت نامه دهخدا
(حُ)
ضیط. جنبانیدن دوش و اندام را در رفتار با بسیاری گوشت و فروهشتگی اندام. ضیطنه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ طِ)
رجل تیعان، مرد شتابنده بسوی بدی و یا بسوی هر چیز که باشد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به تیع شود
تاع تیعاً و تیعاً و تیعاناً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به تیع شود
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
نعت ازضیط. رجوع به ضیط شود. (منتهی الارب). مرد دوش و بدن جنباننده با بسیاری گوشت در رفتار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَیْ یِ)
مثنای بیّع. خرنده و فروشنده، مانند قمران. (از منتهی الارب). البائع و المشتری،و منه الحدیث: البیعان (المتبایعان) بالخیار ما لم یتفرقا. (از ذیل اقرب الموارد بنقل از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
اسپی بود که گاهی ماده را در زیر نکشید و هرگز بر ماده نجهید. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
ضیج. میل کردن. (منتهی الارب). چسبیدن. عدول کردن. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
نوعی از رفتار مرد فربه ران و آن حرکت دادن دوش و گشاده داشتن هر دو زانو است در رفتن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ ضیف، (منتهی الارب)، رجوع به ضیف شود
لغت نامه دهخدا
(ضَیْ یا)
گیاهی است از جنس پیچک و زینتی است
لغت نامه دهخدا
تصویری از ریعان
تصویر ریعان
بهاد اول هر چیز و بهترین آن بهترین موسم: ریعان شباب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیعان
تصویر لیعان
نالیدن، تپیدن، تفنگی از اندوه، تنگدل شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضجعان
تصویر ضجعان
خم کنک از خرفستران انگلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضبعان
تصویر ضبعان
نر کفتار کفتار نر، جمع ضباعین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضیعن
تصویر ضیعن
بشتام بشتالم مهمان ناخوانده
فرهنگ لغت هوشیار
زریون پیچ از گیاهان گیاهی است زینتی جزو تیره آلاله. گل آن دارای 4 کاسبرگ و ساقه اش پیچنده است شقایق پیچ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریعان
تصویر ریعان
((رَ یَ))
اول هر چیز و بهترین آن
فرهنگ فارسی معین
گداختگی، گداز، مذاب، روانی
فرهنگ واژه مترادف متضاد