دیلم، میلۀ آهنی ضخیم برای سوراخ کردن یا حرکت دادن چیزهای سنگین، بارم نوعی پارچۀ نخی نازک، برای مثال به تیر با سپر کرگ و مغفر پولاد / همان کند که به سوزن کنند با بیرم (فرخی - ۲۳۱)
دِیلَم، میلۀ آهنی ضخیم برای سوراخ کردن یا حرکت دادن چیزهای سنگین، بارَم نوعی پارچۀ نخی نازک، برای مِثال به تیر با سپر کرگ و مغفر پولاد / همان کند که به سوزن کنند با بیرم (فرخی - ۲۳۱)
دوال از پوست شکار که از آن بند شمشیر و خنجر درست کنند، تسمه، برای مثال برای مصلحت کار دوستان تو هردم / زمانه برکشد از پشت دشمنان تو سیرم (ابن یمین - ۱۳۴)
دوال از پوست شکار که از آن بند شمشیر و خنجر درست کنند، تسمه، برای مِثال برای مصلحت کار دوستان تو هردم / زمانه برکشد از پشت دشمنان تو سیرم (ابن یمین - ۱۳۴)
ابن مالک مکنی به ابومالک العابد. مردی پرهیزکار ودیندار و متقی بود و از زهد و ورع وی حکایتها نقل کرده اند. عبیدالله بن عمر قال: اتیت صاحباً لی یقال له عمران بن مسلم فارانی موضعین مبتلین فی مسجده احدهما بحذاء الاّخر، فقلت ما هذا، قال هذا و الله من دموع ضیغم البارحه بین المغرب و العشاء و هو راکع. ازهر بن مروان الرقاشی قال رأیت ضیغم العابد و کنت اذا رأیت رجلاً لایشبه الناس من الخشوع و الضر و طول الحزن. محمد بن الحسین قال: حدثنی مالک بن ضیغم قال قالت امﱡه یعنی ضیغماً ذات یوم: ضیغم ! قال: لبیک یا اماه. قالت کیف فرحک بالقدوم علی الله. قال فحدثنی غیر واحد من اهله انه صاح صیحهً لم یسمعوه صاح مثلها قط و سقط مغشیاً علیه فجلست العجوز تبکی عند رأسه و تقول: بابی انت ما نستطیع ان نذکر بین یدیک شیئاً من امر ربک. قال و قالت له یوماً: ضیغم ! قال: لبیک یا اماه. قالت تحب الموت ؟ قال نعم یا اماه. قالت و لم یا بنی ؟ قال رجاء خیر ما عند الله. قال فبکت العجوز و بکی فتسامع اهل الدار فجلسوا یبکون لبکائهم. قال و قالت له یوماً آخر: ضیغم ! قال: لبیک یا اماه. قالت تحب الموت ؟ قال لا یا اماه. قالت لم یا بنی ؟ قال لکثره تفریطی و غفلتی عن نفسی. قال فبکت العجوز و بکی ضیغم و اجتمع اهل الدار و جعلوا یبکون، و کانت امه عربیه کأنها من اهل البادیه. رجوع به صفه الصفوه ج 3 ص 270 شود
ابن مالک مکنی به ابومالک العابد. مردی پرهیزکار ودیندار و متقی بود و از زهد و ورع وی حکایتها نقل کرده اند. عبیدالله بن عمر قال: اتیت صاحباً لی یقال له عمران بن مسلم فارانی موضعین مبتلین فی مسجده احدهما بحذاء الاَّخر، فقلت ما هذا، قال هذا و الله من دموع ضیغم البارحه بین المغرب و العشاء و هو راکع. ازهر بن مروان الرقاشی قال رأیت ضیغم العابد و کنت اذا رأیت رجلاً لایشبه الناس من الخشوع و الضر و طول الحزن. محمد بن الحسین قال: حدثنی مالک بن ضیغم قال قالت اُمﱡه یعنی ضیغماً ذات َ یوم: ضیغم ! قال: لبیک یا اماه. قالت کیف فرحک بالقدوم علی الله. قال فحدثنی غیر واحد من اهله انه صاح صیحهً لم یسمعوه صاح مثلها قط و سقط مغشیاً علیه فجلست العجوز تبکی عند رأسه و تقول: بابی انت ما نستطیع ان نذکر بین یدیک شیئاً من امر ربک. قال و قالت له یوماً: ضیغم ! قال: لبیک یا اماه. قالت تحب الموت ؟ قال نعم یا اماه. قالت و لِم َ یا بنی ؟ قال رجاء خیر ما عند الله. قال فبکت العجوز و بکی فتسامع اهل الدار فجلسوا یبکون لبکائهم. قال و قالت له یوماً آخر: ضیغم ! قال: لبیک یا اماه. قالت تحب الموت ؟ قال لا یا اماه. قالت لِم َ یا بنی ؟ قال لکثره تفریطی و غفلتی عن نفسی. قال فبکت العجوز و بکی ضیغم و اجتمع اهل الدار و جعلوا یبکون، و کانت امه عربیه کأنها من اهل البادیه. رجوع به صفه الصفوه ج 3 ص 270 شود
بانوی اعظم و خاتون بزرگ را گویند. (برهان) (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (از ناظم الاطباء). بانوی بزرگ حرم شاه را گویند. (انجمن آرا) (آنندراج).... تیر به معنی برگزیده و ’میم’ بر نعت زنان زاید کنند چون بیگم و خانم پس معنی تیرم، زن برگزیده است. (فرهنگ رشیدی). در ترکی به معنی بانوی بزرگ و ارجمند است. (حاشیۀ برهان چ معین) : اندر این عهد از بزرگی کشور خوارزمشاه ستر عالی مهد عالم تیرم ترکان توئی. استاد (از فرهنگ رشیدی)
بانوی اعظم و خاتون بزرگ را گویند. (برهان) (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (از ناظم الاطباء). بانوی بزرگ حرم شاه را گویند. (انجمن آرا) (آنندراج).... تیر به معنی برگزیده و ’میم’ بر نعت زنان زاید کنند چون بیگم و خانم پس معنی تیرم، زن برگزیده است. (فرهنگ رشیدی). در ترکی به معنی بانوی بزرگ و ارجمند است. (حاشیۀ برهان چ معین) : اندر این عهد از بزرگی کشور خوارزمشاه ستر عالی مهد عالم تیرم ترکان توئی. استاد (از فرهنگ رشیدی)
ابن معشربن ذهل بن تیم بن عمرو بن مالک بن حبیب بن عمر بن غنم بن تغلب، ملقب به افنون، از بنی تغلب است. صاحب عقد الفرید ذیل عنوان: ’من رثی نفسه و قبره و وصف ما یکتب علی القبر’ درباره وی آرد: او کاهنی را در جاهلیت دیدار کرد، کاهن وی را گفت که تو بجایگاهی الاهه نام در خواهی گذشت. ضریم روزگاری بزیست آنگاه با قوم خود سفری بشام کرد. هنگام بازگشت راه را گم کردند و از مردی جویای طریق شدند، وی گفت چون مسافتی بپیمائید و بزمینی چنین و چنین رسید راه بر شما ظاهر شود و بسرزمین الاهه خواهیدافتاد و الاهه قارّتی است به سماوه. کاروانیان برفتند و چون به الاهه رسیدند همگی فرودآمدند مگر ضریم که از فرودآمدن امتناع وزرید و همچنان بر اشتر بماند، اما هم در آن حال که برنشسته و اشتر به چرا سرگرم بودماری بر لفچ شتر وی بچسبید و اشتر سر خویش بجنبش درآورد و مار بر ساق افنون زخمی زد. افنون برادر خویش معاویه را گفت مرا گوری بکن که درگذشتم و از هلاکت خویش پیش از مرگ آگاهی داد و گریان بر نفس خویش گفت: لست علی شی ٔ فروحاً معاویا و لا المشفقات یتبعن الحوازیا و لا خیر فیما کذب المرء نفسه و تقواله للشی ٔ یالیت ذالیا و ان اعجبتک الدهر حال، من امری ٔ فدعه و واکل حاله و اللیالیا یرحن علیه او یغیّرن ما به و ان لم یکن فی حوبه العیش وانیا فطاء معرضا ان ّ الحتوف کثیره و انک لاتبقی بنفسک باقیا لعمرک مایدری امرؤٌ کیف یتقی اذا هو لم یجعل له الله وافیا کفی حزناً ان یرحل الرکب غدوه و اترک فی اعلی الاهه ثاویا. (عقد الفرید ج 3 ص 200 و 201)
ابن معشربن ذهل بن تیم بن عمرو بن مالک بن حبیب بن عمر بن غنم بن تغلب، ملقب به افنون، از بنی تغلب است. صاحب عقد الفرید ذیل عنوان: ’من رثی نفسه و قبره و وصف ما یکتب علی القبر’ درباره وی آرد: او کاهنی را در جاهلیت دیدار کرد، کاهن وی را گفت که تو بجایگاهی الاهه نام در خواهی گذشت. ضریم روزگاری بزیست آنگاه با قوم خود سفری بشام کرد. هنگام بازگشت راه را گم کردند و از مردی جویای طریق شدند، وی گفت چون مسافتی بپیمائید و بزمینی چنین و چنین رسید راه بر شما ظاهر شود و بسرزمین الاهه خواهیدافتاد و الاهه قارّتی است به سماوه. کاروانیان برفتند و چون به الاهه رسیدند همگی فرودآمدند مگر ضریم که از فرودآمدن امتناع وزرید و همچنان بر اشتر بماند، اما هم در آن حال که برنشسته و اشتر به چرا سرگرم بودماری بر لفچ شتر وی بچسبید و اشتر سر خویش بجنبش درآورد و مار بر ساق افنون زخمی زد. افنون برادر خویش معاویه را گفت مرا گوری بکن که درگذشتم و از هلاکت خویش پیش از مرگ آگاهی داد و گریان بر نفس خویش گفت: لست علی شی ٔ فروحاً معاویا و لا المشفقات یتبعن الحوازیا و لا خیر فیما کذب المرء نفسه و تقواله للشی ٔ یالیت ذالیا و ان اعجبتک الدهر حال، من امری ٔ فدعه و واکل حاله و اللیالیا یرحن علیه او یغیّرن ما به و ان لم یکن فی حوبه العیش وانیا فطاء معرضا ان ّ الحتوف کثیره و انک لاتبقی بنفسک باقیا لعمرک مایدری امرؤٌ کیف یتقی اذا هو لم یجعل له الله وافیا کفی حزناً ان یرحل الرکب غدوه و اترک فی اعلی الاهه ثاویا. (عقد الفرید ج 3 ص 200 و 201)
تسمه و دوالی باشد سفید که چشمۀ آن را کنده باشند بجهت آنکه نرم شود و از آن بند شمشیر کنند و بند کارد و خنجر و شکاربند پرندگان شکاری نیز سازند. (برهان) (آنندراج). دوال سفید که چشمۀ آن راکنده باشند تا نرم شود. (فرهنگ رشیدی) : سیرم پشتش از ادیم سیاه مانده زین کوهه رامیان دو راه. نظامی. سیرم از پشت جدی نپسندم نسزد زآن دوال شه بندم. امیرخسرو (از فرهنگ رشیدی)
تسمه و دوالی باشد سفید که چشمۀ آن را کنده باشند بجهت آنکه نرم شود و از آن بند شمشیر کنند و بند کارد و خنجر و شکاربند پرندگان شکاری نیز سازند. (برهان) (آنندراج). دوال سفید که چشمۀ آن راکنده باشند تا نرم شود. (فرهنگ رشیدی) : سیرم پشتش از ادیم سیاه مانده زین کوهه رامیان دو راه. نظامی. سیرم از پشت جدی نپسندم نسزد زآن دوال شه بندم. امیرخسرو (از فرهنگ رشیدی)
بیرام. نام مؤسس فرقۀ دراویش بیرمیه است. وی در سال 833 هجری قمری / 1429 یا 1430 میلادی درگذشت و قبر او مجاور کتیبه های معروف آنکارا واقع است. (از دایره المعارف اسلامی). رجوع به بیرام شود نام او مصطفی بک فرزند بیرم تونسی خامس. قاضی دادگاه مختلط در قاهره. او راست تاریخ الازهر. (از معجم المطبوعات)
بیرام. نام مؤسس فرقۀ دراویش بیرمیه است. وی در سال 833 هجری قمری / 1429 یا 1430 میلادی درگذشت و قبر او مجاور کتیبه های معروف آنکارا واقع است. (از دایره المعارف اسلامی). رجوع به بیرام شود نام او مصطفی بک فرزند بیرم تونسی خامس. قاضی دادگاه مختلط در قاهره. او راست تاریخ الازهر. (از معجم المطبوعات)
نریمان. پدر سام. (جهانگیری) (رشیدی) (برهان قاطع). جد رستم. (برهان قاطع). رجوع به نریمان شود: ز ما باد برسام نیرم درود خداوند شمشیر و کوپال و خود. فردوسی. تو پور گو پیلتن رستمی ز دستان سامی و از نیرمی. فردوسی. توگفتی گو پیلتن رستم است و یا سام شیر است و یا نیرم است. فردوسی
نریمان. پدر سام. (جهانگیری) (رشیدی) (برهان قاطع). جد رستم. (برهان قاطع). رجوع به نریمان شود: ز ما باد برسام نیرم درود خداوند شمشیر و کوپال و خود. فردوسی. تو پور گو پیلتن رستمی ز دستان سامی و از نیرمی. فردوسی. توگفتی گو پیلتن رستم است و یا سام شیر است و یا نیرم است. فردوسی
نوعی از پارچۀ ریسمانی باشد شبیه به مثقالی عراق. لیکن از او باریکتر و نازکتر است. (برهان). نوعی از پارچۀ ریسمانی باشد که شبیه بود بمثقال (بمثقالی) و از او باریکتر و لطیف تر شود. (از رشیدی) (از جهانگیری) (از انجمن آرا) (ازآنندراج) (از ناظم الاطباء). نوعی از پارچۀ باریک. (غیاث). پارچۀ نازک نخی، در شواهد ذیل ظاهراً بمعنی پارچۀ ابریشمی و دیباست: چو خورشید در قیر زد شعر زرد گهربفت شد بیرم لاجورد. فردوسی. به تیربا سپر کرگ و مغفر پولاد همان کند که بسوزن کنند با بیرم. فرخی. گهی سرخ چون بادۀ ارغوانی گهی زرد چون بیرم زعفرانی. فرخی. بیرم سبز برفکنده بلند شاخ او کرد بسدین مشجب. فرخی. یکی چون زمردین بیرم، دوم چون بسدین مجمر سیم چون مرمرین افسر، چهارم عنبرین بدری. منوچهری. طوطی به حدیث و قصه اندر شد با مردم روستائی و شهری پیراهنکی برید و شلوارکی از بیرم سرخ و از گل حمری. منوچهری. یکی برگ او بیرم و شاخ بسد یکی برگ او کژدم و شاخ نشتر. ناصرخسرو. خوی نیک بیرم خوی بد چو کژدم تو کژدم بینداز و بردار شکر. ناصرخسرو. برین اقوال چون بیرم نگر وافعال خود سرشان بسان نامه های زشت زیر خوب عنوانها. ناصرخسرو. بر بیرم کبود چنین هر شب چندین هزار چون شکفد عبهر. ناصرخسرو. خیمه ها ساختم ز بیرم چین فرش کردم ز دیبه ششتر. مسعودسعد. قباب صوف با دستار بیرم همه کس دوست میدارند منهم. نظام قاری (دیوان البسه ص 97). بجای شمسی و بیرم مرا رسدریشه زهی زمانۀ بدمهر و دور ناهموار. نظام قاری (دیوان البسه ص 80). ز یمن کلفتن و بیرم طلادوزی علم شدیم و سرآمد بشیوۀ اشعار. نظام قاری (دیوان البسه ص 81). - بیرم سلطانی، نوعی بیرم: به بیرم که سلطانی او راست نام بدادند دستارها را تمام. نظام قاری (دیوان البسه ص 175). بدستار طلادوزی و بیرمهای سلطانی که ماه شمس ایقادی چو کتان میبرد تابم. نظام قاری (دیوان البسه ص 98). چندی راه هندوستان پیموده مانند شمسی و سالوی ساغری و دو چنبری و بیرم سلطانی و دو تارۀ کربرکه ای. (دیوان البسۀ نظام قاری ص 152)
نوعی از پارچۀ ریسمانی باشد شبیه به مثقالی عراق. لیکن از او باریکتر و نازکتر است. (برهان). نوعی از پارچۀ ریسمانی باشد که شبیه بود بمثقال (بمثقالی) و از او باریکتر و لطیف تر شود. (از رشیدی) (از جهانگیری) (از انجمن آرا) (ازآنندراج) (از ناظم الاطباء). نوعی از پارچۀ باریک. (غیاث). پارچۀ نازک نخی، در شواهد ذیل ظاهراً بمعنی پارچۀ ابریشمی و دیباست: چو خورشید در قیر زد شعر زرد گهربفت شد بیرم لاجورد. فردوسی. به تیربا سپر کرگ و مغفر پولاد همان کند که بسوزن کنند با بیرم. فرخی. گهی سرخ چون بادۀ ارغوانی گهی زرد چون بیرم زعفرانی. فرخی. بیرم سبز برفکنده بلند شاخ او کرد بسدین مشجب. فرخی. یکی چون زمردین بیرم، دوم چون بسدین مجمر سیم چون مرمرین افسر، چهارم عنبرین بدری. منوچهری. طوطی به حدیث و قصه اندر شد با مردم روستائی و شهری پیراهنکی برید و شلوارکی از بیرم سرخ و از گل حمری. منوچهری. یکی برگ او بیرم و شاخ بسد یکی برگ او کژدم و شاخ نشتر. ناصرخسرو. خوی نیک بیرم خوی بد چو کژدم تو کژدم بینداز و بردار شکر. ناصرخسرو. برین اقوال چون بیرم نگر وافعال خود سرشان بسان نامه های زشت زیر خوب عنوانها. ناصرخسرو. بر بیرم کبود چنین هر شب چندین هزار چون شکفد عبهر. ناصرخسرو. خیمه ها ساختم ز بیرم چین فرش کردم ز دیبه ششتر. مسعودسعد. قباب صوف با دستار بیرم همه کس دوست میدارند منهم. نظام قاری (دیوان البسه ص 97). بجای شمسی و بیرم مرا رسدریشه زهی زمانۀ بدمهر و دور ناهموار. نظام قاری (دیوان البسه ص 80). ز یمن کلفتن و بیرم طلادوزی علم شدیم و سرآمد بشیوۀ اشعار. نظام قاری (دیوان البسه ص 81). - بیرم سلطانی، نوعی بیرم: به بیرم که سلطانی او راست نام بدادند دستارها را تمام. نظام قاری (دیوان البسه ص 175). بدستار طلادوزی و بیرمهای سلطانی که ماه شمس ایقادی چو کتان میبرد تابم. نظام قاری (دیوان البسه ص 98). چندی راه هندوستان پیموده مانند شمسی و سالوی ساغری و دو چنبری و بیرم سلطانی و دو تارۀ کربرکه ای. (دیوان البسۀ نظام قاری ص 152)
بیرام. بایرام. عید و جشن. (غیاث اللغات). نام دو عید از بزرگترین اعیاد مسلمانان، عید فطر و عید اضحی و اول را کوچک بیرامی (عید کوچک) یا شکر بیرامی (عید حلوا) و دوم را بیوک بیرام (عید بزرگ) یا بریان بیرامی میخوانند. (از دایره المعارف اسلامی). رجوع به بیرام شود
بیرام. بایرام. عید و جشن. (غیاث اللغات). نام دو عید از بزرگترین اعیاد مسلمانان، عید فطر و عید اضحی و اول را کوچک بیرامی (عید کوچک) یا شکر بیرامی (عید حلوا) و دوم را بیوک بیرام (عید بزرگ) یا بریان بیرامی میخوانند. (از دایره المعارف اسلامی). رجوع به بیرام شود
نام یکی از دهستانهای سه گانه بخش گاوبندی که در شهرستان لار واقع است این دهستان از 31 پارچه آبادی تشکیل شده و قراء مهم آن عبارتند از: بالاده، آبکنه، ده کهنه، ملائی نعمه، شیخ عامر، جوزقدان. جمعیت دهستان در حدود 7000 تن است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7). دهستان شهرستان لار فارس دارای 21 آبادی که 7000 تن سکنه دارد. مرکزش ده بیرم با 1644 تن سکنه است. (از دایره المعارف فارسی). از مضافات لار فارس و از آنجاست عابد بیرمی شاه زین العباد. (از ریاض العارفین ص 110)
نام یکی از دهستانهای سه گانه بخش گاوبندی که در شهرستان لار واقع است این دهستان از 31 پارچه آبادی تشکیل شده و قراء مهم آن عبارتند از: بالاده، آبکنه، ده کهنه، ملائی نعمه، شیخ عامر، جوزقدان. جمعیت دهستان در حدود 7000 تن است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7). دهستان شهرستان لار فارس دارای 21 آبادی که 7000 تن سکنه دارد. مرکزش ده بیرم با 1644 تن سکنه است. (از دایره المعارف فارسی). از مضافات لار فارس و از آنجاست عابد بیرمی شاه زین العباد. (از ریاض العارفین ص 110)