جدول جو
جدول جو

معنی ضولع - جستجوی لغت در جدول جو

ضولع
(ضَ لَ)
مائل هوا و خواهش. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مولع
تصویر مولع
آزمند و حریص شده به چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضلوع
تصویر ضلوع
استخوان های پهلو
فرهنگ فارسی عمید
(کَ لَ)
ریم و چرک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ضَوْ وا)
روباه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ لَ)
راه فراخ و نرم. (ناظم الاطباء) از (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زَ لَ)
از ’زل ع’، مرد کوفته پاشنه ها. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مرد کفته پاشنه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(طَ لَ)
قی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ لَ)
سنان زدوده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ لَ)
صبر تلخ. (منتهی الارب) (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(ضَ لِ)
جمع واژۀ ضالع. رجوع به ضالع شود
لغت نامه دهخدا
(لِ)
ستمکار. جورکننده، کژ که نه از خلقت باشد. (منتهی الارب). میل کننده. (منتخب اللغات) ، شتر هفت ساله
لغت نامه دهخدا
(لَ لَ)
سیاهی سر پستان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ / هُو لَ)
شتابنده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ وَلْ لَ)
ملمع و پیسه. (ناظم الاطباء). پیسه. (منتهی الارب) (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
نعت است از ایلاع به معنی آزمند کردن و برانگیختن. (منتهی الارب). صیغۀ اسم مفعول به معنی حریص گردانیده شده. (غیاث) (آنندراج). حریص. (دهار). حریص و آزمند. (ناظم الاطباء). آزمند. ولع. ولوع. آزور. سخت حریص. باولع. (یادداشت مؤلف) : از شعرا ازرقی بدین صنعت (تشبیه) مولعتر بوده است. (المعجم ص 257)، آرزومند و مشتاق و بسیار مایل از روی خشم و قهر. باطمع. طمعکار. (ناظم الاطباء). شیفته. سخت مشتاق. (یادداشت مؤلف) : ولیکن با ایشان مولع مباش. (منتخب قابوسنامه ص 35). و عظیم مولع بود بر کار بنا و عمارت فرمودن. (مجمل التواریخ و القصص). آفت ملک شش چیز است:... مولع بودن به زنان. (کلیله و دمنه).
قومی مطوقند و به معنی چو حرف قوم
مولع به نفس خویش و مزور چو قلب کان.
خاقانی.
گر درآمیزد تو گویی طامع است
ورنه گویی در تکبر مولع است.
مولوی.
بودسنقر سخت مولع در نماز
گفت ای میر من ای بنده نواز.
مولوی.
مولعیم اندر سخنهای دقیق
بر گرهها باز کردن ما عشیق.
مولوی.
یاد دارم که در عهد طفولیت متعبد بودم و شبخیزو مولع زهد و پرهیز. (گلستان).
- مولع شدن بر چیزی، حریص شدن بدان چیز. سخت شیفته و علاقه مند گشتن بدان:
مولع شده بر گفتن شکر تو شب و روز
چون عابد بیدار به تسبیح سحر بر.
امیرمعزی.
- مولع گشتن، حریص و آزمند شدن. شایق و شیفته گردیدن:
گفت مولع گشته این مفتون بر این
بی خبر کاین چه خسار است و غبین.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(ضُ)
بانگ چوکک. (منتهی الارب). بانگ کوک نر. (مهذب الاسماء). بانگ مرغ ضوع. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
زمین کج، راهها از سنگلاخ سوخته. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَ لَ)
سیم (و صواب به صاد مهمله است). (منتهی الارب). اسم عربی فضه است (افصح به صاد مهمله است). (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(ضُ)
جمع واژۀ ضلع. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ وُ)
حرص کردن و هوسناکی. (غیاث اللغات) (آنندراج). حریص و آزمند شدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
دیوانگی. جنون. (ناظم الاطباء). شبه جنون. (اقرب الموارد). یقال: به الاولع، او جنون دارد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ لَ)
بیم طاری بر دل که گویا جن مس کرده، قمارباز بدبخت که داو او نیاید، کودک کثیر الجنایات و گول، راهبی دانا، گرگ، غول. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ)
مرد بسیارخوار. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
جمع ضعلع، پهلوها برها استخوان های پهلو کنار جانب، استخوان پهلو دنده، پهلو، هر یک از خطوط مستقیم یا یک سطح هندسی که محیط بر زوایاست، جمع اضلاع ضلوع
فرهنگ لغت هوشیار
گول، گرگ، کبست کوفته، دلهره، بد بیار منگیاگر (قمار باز)، سکگوشت گونه ای خوراک: گوشت در سرکه جوشانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تولع
تصویر تولع
حریص شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سولع
تصویر سولع
سبر زرد از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مولع
تصویر مولع
آزمند و حریص گردانیده به چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضالع
تصویر ضالع
ستمکار، کژ پسند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لولع
تصویر لولع
سیاهی سر پرستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دولع
تصویر دولع
زمین نرم، شسن شکمپا ناخن پریان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مولع
تصویر مولع
((لِ))
حریص، آزمند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ضلع
تصویر ضلع
دیواره، راستا، راسته
فرهنگ واژه فارسی سره
آزمند، آزور، حریص، مشتاق، شایق
فرهنگ واژه مترادف متضاد