جدول جو
جدول جو

معنی ضولج - جستجوی لغت در جدول جو

ضولج
(ضَ لَ)
سیم (و صواب به صاد مهمله است). (منتهی الارب). اسم عربی فضه است (افصح به صاد مهمله است). (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صولج
تصویر صولج
نقرۀ خالص، نقرۀ پاکیزه و بی غش، سیم شاخ دار، نقرۀ بی غشّ، نقرۀ شاخ دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ولج
تصویر ولج
ورتیج، برای مثال پخته بسی مرغ به صد گونه طرز / از ولج و تیهو و دراج و چرز (امیرخسرو - لغتنامه - ولج)
فرهنگ فارسی عمید
(دَ لَ)
سمج. (منتهی الارب) (آنندراج). خانه زیرزمینی. (ناظم الاطباء) ، خانه وحوش. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) ، گرمابه، ج، دوالج. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(وَ لَ)
راه ریگستان. (منتهی الارب). راه در رمل. (اقرب الموارد). راه در ریگ. (مهذب الاسماء) ، جمع واژۀ ولجه، به معنی سمج کوه و خم وادی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به ولجه شود
لغت نامه دهخدا
(وُ لُ)
جمع واژۀ ولاج. (اقرب الموارد). کرانها. (منتهی الارب) (آنندراج). نواحی. (اقرب الموارد) ، کوهها. (منتهی الارب) (آنندراج) ، کوچه ها. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) ، کفلیزهای انگبین. (منتهی الارب) (آنندراج). مغارف العسل. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ حَ جَ)
میل کردن. (منتهی الارب) ، میل کردن تیراز هدف. (منتخب اللغات). چسبیدن تیر از نشانه. برگردیدن تیر از نشانه. (منتهی الارب) ، فراخ گردیدن. (منتهی الارب). فراخ شدن. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
خم رودبار. (منتهی الارب). گردش رود. (مهذب الاسماء). ج، اضواج
لغت نامه دهخدا
(مَ لِ)
جایی که در آن چیزی درج می شود و درمی آید و فراهم می گردد. ج، موالج. (ناظم الاطباء) ، مدخل. ج، موالج. (اقرب الموارد) (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(ضَ لَ)
مائل هوا و خواهش. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَهَْ هَُ)
داخل شدن. (از اقرب الموارد). درآمدن. دخول. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تَ لَ)
جای باش وحوش. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). خانه ای که بسازند از شاخ درخت. (از مهذب الاسماء). یقال: دخل الظبی فی التولج. (اقرب الموارد). گفته اند: ’تا’ مبدل ’واو’ است و اصل آن وولج (فوعل) است نه تفعل. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
درشونده تر: اولج من ریح. اولج من زج ّ
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ / اَلِ)
خوشۀ کوچک از انگور. (ناظم الاطباء) ، نابینایان. (ترجمان القرآن).
- اولوالطریق، رهبانان و قسیسان و پیشوایان مذهب. (آنندراج).
- اولوالعزم، صاحبان عزم. خداوندان صبر. (ترجمان القرآن جرجانی) :
در آنروز کز فضل پرسند و قول
اولوالعزم را تن بلرزد ز هول.
سعدی.
- ، اولوالعزم از پیغمبران آنانکه بر امور عهدکردۀ خود و سپردۀ خدای تعالی آهنگ و کوشش کردند. بعضی گفته اند پیغمبران اولوالعزم، نوح و ابراهیم و موسی و محمد صلوات الله علیهم اند و برخی نوح و ابراهیم و اسحاق و یعقوب و یوسف و ایوب و موسی و داود وعیسی را گفته اند و نیز در زمخشری اولوالعزم به معنی صاحبان کوشش وثبات و عزم آمده است. (منتهی الارب) (آنندراج).
- اولوالقربی، خویشان نزدیک. (ترجمان علامۀ جرجانی، ترتیب عادل بن علی).
- اولوالنهی، اولوالالباب. صاحبان خرد. خردمندان. ذوی العقول. رجوع به اولوالالباب شود
لغت نامه دهخدا
زردک. حویج. اما ظاهراً مصحف حویج باشد
لغت نامه دهخدا
(وَ / وِ / وَ لَ)
پرنده ای است از تیهو کوچکتر که به عربی سلوی گویند و به ترکی بلدرچین و به هندی بودنه، و این همان مرغی است که صاحب جهانگیری وشم خوانده است. (انجمن آرا) (برهان) (آنندراج). کرک. ولچ:
جوزه را ماند اگر جوزه بود در ته زین
ولج را ماند اگر ولج بود آخورزاد.
مظهری (از انجمن آرا).
پخته بسی ورغ به صد گونه طرز
از ولج و تیهو و دراج و چرز.
امیرخسرو دهلوی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
بدر امکد خانه جانوران در سوراخ های پای درختان، خانه زیر زمینی زیرزمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ولج
تصویر ولج
بلدرچین کرک: (پخته بسی مرغ بهر گونه طرز ازولج و تیهو و دارج و چرز) (امیرخسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صولج
تصویر صولج
نقره خالص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تولج
تصویر تولج
کنام تولگاه
فرهنگ لغت هوشیار