جدول جو
جدول جو

معنی ضواعه - جستجوی لغت در جدول جو

ضواعه
(حِ بَ)
خواری و فروتنی کردن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(ضُ عَ)
قلعتی است به یمن. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(ضُ)
بانگ چوکک. (منتهی الارب). بانگ کوک نر. (مهذب الاسماء). بانگ مرغ ضوع. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
مثانه مانندی که از شرم ناقه برآیدپیش از ولادت. (منتهی الارب) ، افزونی که بر گردن برآید. (مهذب الاسماء). ورمی است که در شتر عارض شود. گویند: بالبعیر ضواه، ای سلعه. (منتهی الارب) ، شور و غوغا و بانگ و فریاد مردم
لغت نامه دهخدا
(مَ)
فرومایه و ناکس و دون مرتبه گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، پسرخوانده گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دعی و زنازاده بودن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَُ عَ)
آنچه از گلوی قی کننده برآید. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ضُ عَ)
دختر زفر بن حارث که اشاره کرد پدر را به رها کردن بند قطامی و منت نهادن بر سر وی که اسیر بود و پس رها کرد او را و بخشید به وی صد ناقه پس گفت قطامی:
قفی قبل التفرق یا ضباعاً
و لایک موقف منک الوداعا.
(اراد یا ضباعه فرخم، ای قفی و دعینا ان عزمت علی فرقتنا فلا کان منک الوداع لنا فی موقف). (منتهی الارب)
دختر عامر بن صعصعه. رسول صلوات الله علیه او را بزنی کرد و نادیده طلاق گفت
دختر عامر بن قشیر، و آن ضباعۀ کبری و از صحابیات است. (منتهی الارب)
دختر عمران بن حصین. (منتهی الارب)
دختر عامر بن قرط. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضُ عَ)
کوهی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رُ عَ)
ناقه رواعهالفؤاد، شتر مادۀ تیزخاطر و تیزهوش. (منتهی الارب) (از معجم متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ عَ)
مؤنث قواع، خرگوش. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خرگوش ماده. (ناظم الاطباء). رجوع به قواع شود
لغت نامه دهخدا
(ضُ زَ)
ضوز. پارۀ جداافتاده از مسواک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَ کَ)
گروه از هر چیزی. ضویکه. (منتهی الارب). گویند: رأیت ضواکه و ضویکه، ای جماعه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
مانده گردیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَ کَ عَ)
مرد بسیارگوشت گران سنگ. گول سست بدن سست رای. (منتهی الارب). احمق گرانجان. (مهذب الاسماء) ، زنی که پیچان پیچان رود و سستی و تمهل کند در رفتن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خُ عَ)
آب بینی و دماغ. (منتهی الارب) (از تاج العروس). مخاط و رطوبتی که از بینی آید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ضَوْ وا)
روباه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ضلاعه
تصویر ضلاعه
پهلو یابی پهلو دار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
فروتنی نمودن، خواری نمودن حقیر گردیدن، بزاری خواستن زاریدن تضرع کردن، سست و ناتوان گردیدن، رام شدن، فروتنی، خواری، زاری
فرهنگ لغت هوشیار