جدول جو
جدول جو

معنی ضهول - جستجوی لغت در جدول جو

ضهول
(ضَ)
شترمرغ سپید. (منتهی الارب) ، چاه اندک آب. (مهذب الاسماء) (منتخب اللغات). چاه کم آب، گوسفند یا ناقۀ کم شیر. ج، ضهل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ضهول
(حِدْ دَ)
گرد آمدن شیر. (منتهی الارب) ، کم شیر گردیدن ناقه. (منتهی الارب) (منتخب اللغات) ، اندک اندک فراهم آمدن چیز. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ضهول
شترمرغ سپید، چاه کم آب، ماده کم شیر
تصویری از ضهول
تصویر ضهول
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مهول
تصویر مهول
ترسناک، مخوف، پربیم و ترس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جهول
تصویر جهول
نادان، بی خرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ذهول
تصویر ذهول
فراموش کردن، فراموشی، غافل شدن، غفلت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سهول
تصویر سهول
سهل ها، مقابل صعب ها، آسان ها، کنایه از کم اهمیت ها، غیرقابل توجه ها، زمینهای نرم و هموار، جمع واژۀ سهل
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
هائل. ترسناک. (غیاث). بسیار ترس آور. خوفناک. هولناک. سهمگین. سهمناک. پر بیم و ترس. مخوف. هول مهول، تأکید است. (منتهی الارب) :
سیل مرگ از فراز قصد تو کرد
تیز برخیز از این مهول مسیل.
ناصرخسرو.
آن بیابان که گرد این طرف است
دیولاخی مهول و بی علف است.
نظامی (هفت پیکر).
این حالت کآلت قبول است
در دیدۀ غافلان مهول است.
نظامی (الحاقی).
هرکجا حرب مهولی آمدی
غوثشان کراری احمد بدی.
مولوی.
شاه موصل دید پیکار مهول
پس فرستاد از درون پیشش رسول.
مولوی.
خود یکی بوطالب آن عم رسول
می نمودش شنعت عربان مهول.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(کُ)
جمع واژۀ کهل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) :
انبیااند بدانگاه که پیران وکهولند
حکمااند از آن وقت که اطفال و صغارند.
ناصرخسرو.
و شیوخ و کهول از سرمستی دست بسته شده. (جهانگشای جوینی). و رجوع به کهل شود
لغت نامه دهخدا
(اَهَْ وَ)
باهول تر. ترسناک. یقال: ما اهول، چه هولناک است. (ناظم الاطباء). هول تر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). گویند: اهول من الحریق. اهول من السیل. و رجوع به مجمعالامثال میدانی شود، در اصطلاح، عبارت از دانشمندان یونانی.
- کتب اوائل، کتب پیشینیان از دانشمند یونانی:
ولیکن اوستادان مجرب
چنین گفتند در کتب اوائل
که عاشق طعم وصل آنگاه داند
که عاجز گردد از هجران عاجل.
منوچهری.
، قدما. پیشینیان:
یونان که بود مادر یونس ز بطن حوت
یادی نکرد و کرد ز عصمت جهان بخود
تا تازه کرد یاد اوایل بدین خویش
تا زنده کرد مذهب یونانیان بخود.
دقیقی.
قصۀ لیلی مخوان و غصۀ مجنون
عشق تو منسوخ کرد ذکر اوایل.
سعدی.
- علم اوائل، علمی است که بدان اوائل وقایع و حوادث بحسب مواطن و نسب شناخته میشود و موضوع این علم و غایت آن ظاهر است و این علم از فروع علم تواریخ و محاضرات است ولی در کتب موضوعات ذکری از آن نرفته است و بعض متأخرین مباحث اواخر را به آن ملحق ساخته اند. در این باره کتابهای بسیاری تألیف گردیده است از آنجمله است، کتاب الاوائل از ابن هلال حسن عبداﷲ العسکری متوفی به سال 395 هجری قمری و این نخستین کتابی است که در این زمینه تألیف شده است. و آنرا ملخصی است بنام الوسائل از جلال الدین سیوطی و دیگر کتاب اقامه الدلائل ابن حجر و دیگر محاسن الوسائل از شبلی و محاضره الاوائل از علی دده و دیگر ازهار الجمال از ابن دوقه. (از کشف الظنون)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
زن خواستن. با اهل شدن. (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (بحر الجواهر). تأهل. زن خواستن. با اهل شدن.
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
گمراه. (منتهی الارب). بسیار گمراه. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
(حَ دَ)
پس ماندن، ضعیف و سست گردیدن، مانا بمردان نشدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
خشک شدن پوست بر استخوان یا بخصوص از کثرت عبادت پوست بر استخوان خشک شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به قهل شود
لغت نامه دهخدا
(زَ رَ)
کهل گردیدن، و کاهل اسم فاعل است از آن، و یا ثلاثی مجرد آن، فعل مرده ای است. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). صاحب منتهی الارب در ذیل اکتهال آرد: کهل گردیدن و دومو شدن، و هکذا قالوا و لایقال کهل من المجرد
لغت نامه دهخدا
(کَهَْ وَ)
تننده، یا نوعی از آن. (منتهی الارب). عنکبوت. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). رجوع به معنی اول مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(ضَهَْ وَ)
ایستادنگاه آب. (منتهی الارب). برکۀ آب. (منتخب اللغات). ج، اضهاء
لغت نامه دهخدا
(سُ)
جمع واژۀ سهل. (دهار) (آنندراج) (منتهی الارب) : چون برق خاطف و ریح عاصف سهول و ضراب و سهوب و شعاب آن مسافت درنوردید. (ترجمه تاریخ یمینی)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دوایی که شکم راند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مشغول شدن. (زوزنی) (دهار) ، مشغول کردن. (زوزنی) ، فراموشی. فراموش کردن. (منتهی الارب). غافل شدن. (منتهی الارب). و رجوع به کلمه ’نسیان’. در کشاف اصطلاحات الفنون شود:
از غلط ایمن شوند و از ذهول
بانگ مه غالب شود بر بانگ غول.
مولوی.
، بی پروائی از. غفلت از. ترک چیزی یا کسی به عمد یا بعلت شغلی که ترا در پیش است. یا آن سلو و خرسندی نفس است و بی غمی از دوستی و الف. قوله تعالی: یوم ترونها تذهل کل مرضعه عما ارضعت. (قرآن 22 / 2) ، شغلی که مورث حزنی یا نسیانی شود
لغت نامه دهخدا
(ضُ)
جمع واژۀ ضحل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ وْ وِ)
سوگند به آتش خوراننده. (منتهی الارب). محلّف. (اقرب الموارد) (لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(تَ کُ)
چشم زخم رسانیدن خواستن بر مال کسی، ترسانیدن شتر را بدانچه خود را در صورت گرگ نمائی به وی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، به شگفت آوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، هائل شدن مرد. (از اقرب الموارد). رجوع به هائل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مهول
تصویر مهول
ترسناک، خوفناک، هولناک، سهمناک
فرهنگ لغت هوشیار
میانسال دو موی، تننده (ص) مردی که در ریش او مو های سیاه و سفید باشد، عنکبوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضلول
تصویر ضلول
گمراه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سهول
تصویر سهول
جمع سهل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهول
تصویر تهول
ترسناک شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهول
تصویر اهول
خوارتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جهول
تصویر جهول
نادان، بی خرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذهول
تصویر ذهول
رفتن، گذشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کهول
تصویر کهول
((کَ))
مردی که در ریش او موهای سیاه و سفید باشد، عنکبوت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ذهول
تصویر ذهول
((ذُ))
فراموش کردن، غافل شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جهول
تصویر جهول
((جَ))
نادان، بی خرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مهول
تصویر مهول
((مَ))
مخوف، ترسناک
فرهنگ فارسی معین