جدول جو
جدول جو

معنی ضهز - جستجوی لغت در جدول جو

ضهز(حِ / حُ)
نیک کوفتن کسی را. سخت پاسپر کردن چیزی را، آرمیدن با زن، به پیش دهان گزیدن ستور کسی یا چیزی را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(ضَ)
ضرز الارض، نیک همواری زمین و قلت درشتی آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
ضوازه. پارۀ جداافتاده از مسواک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
کم کردن و نقصان کردن در حق کسی. (منتهی الارب) ، جور کردن در حکم. (منتخب اللغات). جور و ستم کردن بر کسی در حکم. (منتهی الارب) ، خائیدن خرما را. (منتهی الارب) (منتخب اللغات). خائیدن. (تاج المصادر)
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ)
موضعی است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
جامۀ پشمی سرخ مانند مرغزی و گاهی ابریشم راهم در آن خلط کنند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). و گویند آن خود ابریشم است و گویند جامه ای است سپید آمیخته با حریر. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). نوعی است از جامۀ پشمین چون مرغزی و گاه باحریر مخلوط است. (از معجم البلدان) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ عَ)
برجهیدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
رهزان. جنبیدن و حرکت کردن آنکه با زنی آرمیده است از روی نشاط و خوش آیندی. (از ناظم الاطباء). جنبیدن. (دهار). جنبیدن در مجامعت. (تاج المصادر بیهقی)
حرکت و جنبش. (ناظم الاطباء). جنبش برای رفت و آمد و آن از رهس مبدل است. (از اقرب الموارد). رجوع به رهس شود
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
برکندن چشم کسی را. (منتهی الارب). بحض
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
ضهب القوم، هر جنس مردم بهم آمیخته. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَ بِ)
ذئب ضبز، گرگ سخت نظر افروخته چشم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
سختی نگاه. نگاه سخت. (منتهی الارب). نگاه تند. نگاه تیز
لغت نامه دهخدا
(حَءْ حَ ءَ)
نیک کوفته و پاسپرده کردن چیزی را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ثَ هََ)
دشوارخو گردیدن، خشمناک شدن، کام بر هم چفسیده گردیدن. (منتهی الارب). چسبیده شدن حنک اعلی به حنک اسفل. (کنز اللغات) (شمس اللغات)
لغت نامه دهخدا
(ضَ فَ)
کبیدۀ جو برای علف شتر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ کَ رَ)
فروبردن شتر لقمه را، بکراهت فروبردن شتر لقمه را، راندن. (منتهی الارب) ، وطی کردن (منتهی الارب). جماع. (تاج المصادر) ، دویدن، جهیدن. برجستن، زدن به دست یا به پا، درآوردن لگام را در دهن اسب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حِجْ جی زا)
برگردانیدن چیزی را به آتش و تغییر دادن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَدد)
نیک پاسپر کردن چیزی را. (منتهی الارب). پایمال کردن
لغت نامه دهخدا
(ضِ زِ)
ناکس و فرومایه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
چیره شدن بر کسی. مغلوب کردن کسی را. (منتهی الارب). مقهور گردانیدن. (زوزنی) (تاج المصادر). قهر کردن. (منتخب اللغات) ، ستم کردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
قبیله ای است و از آن قبیله است حجاج بهزی بن علاط و ضمره بهزی بن ثعلبه که صحابی بوده اند. (از منتهی الارب). قبیله ای است. (آنندراج). قبیله ای از عرب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
راندن و دور کردن کسی را از خویشتن بدرشتی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). بدرشتی دور کردن کسی را و دفعکردن او را. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(حَ دَ / حَ)
کم کردن حق کسی را. (منتهی الارب). نقصان کردن. (زوزنی) ، ستم کردن بر کسی. (منتهی الارب). جور کردن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(ضَ هی ی)
مانا. مانند. یقال: هذا ضهیّک، ای شبیهک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
بی نماز شدن زن، بار نگرفتن زن، پستان ناکردن زن، نرویانیدن زمین گیاه را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
جای درشت، پشتۀ دشوارگذار، پشتۀپست، هر کوه جداگانه که در آن سنگ سرخ و سخت باشد و در آن خاک و گل نبود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
خاموش ماندن و حرفی نزدن. (منتهی الارب). خاموش شدن. (زوزنی). خاموش بودن. (تاج المصادر). سخن ناگفتن وخاموش بودن. (منتخب اللغات) ، فروبردن لقمه را، نگاه داشتن شتر دبه را در دهن و نشخوار ناکردن آن. (منتهی الارب). نشخور باززدن شتر را (؟). (تاج المصادر) ، برچفسیدن بچیزی و لازم گرفتن آن را و قیام و ثبات ورزیدن بر آن. (منتهی الارب). چسبیدن بچیزی. (منتخب اللغات) ، حریصی و آزمندی کردن بر چیزی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
فشارش سخت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضُ هَُ)
جمع واژۀ ضهول. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
شیر گردآمده. هر چیز که اندک اندک و یکی بعد دیگری فراهم آمده باشد. (منتهی الارب) ، آب اندک. (منتهی الارب) (منتخب اللغات). آب اندک در جوی. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(حَ ثَ)
اندک اندک فراهم آمدن چیزی. (منتهی الارب) ، اندک و تنک گشتن شراب و نوشیدنی. (تاج المصادر) (منتهی الارب) ، بازگشتن بسوی اصل، بازگشتن بسوی کسی نه به وجه مقاتله و مغالبه، یا عام است. (منتهی الارب). بازگردیدن. (تاج المصادر). بازگردیدن بسوی کسی نه به وجه مقاتله و مغالبه. (منتخب اللغات) ، کم کردن و باطل ساختن حق کسی را. (منتهی الارب) ، اندک اندک دادن. (منتهی الارب) (تاج المصادر) (زوزنی) ، برداشتن و منسوب کردن خبر را بکسی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَدْءْ)
بدندان پیشین گزیدن ستور کسی را. (منتهی الارب). گزیدن به پیش دهان. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
کبیده کردن جو. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نهز
تصویر نهز
اندازه، قدر، صرب و دفع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهز
تصویر بهز
راندن دور کردن: به درشتی چیرگی
فرهنگ لغت هوشیار