جدول جو
جدول جو

معنی ضنیک - جستجوی لغت در جدول جو

ضنیک(ضَ)
زندگانی تنگ. تنگدستی. (منتهی الارب). عیش تنگ. (منتخب اللغات) ، مرد سست تدبیر و عقل و ضعیف بدن و جان. (منتهی الارب). ضعیف رای و ضعیف تن. (منتخب اللغات) ، خادم که بر نان خدمت کند. (منتهی الارب). کردی خوردی، بریده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ضنیک
زندگانی تنگ، سست رای، سست خرد، پیشیار زنان
تصویری از ضنیک
تصویر ضنیک
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نیک
تصویر نیک
(پسرانه)
خوب، نیکو، آدم خوب، شخص صالح
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ژنیک
تصویر ژنیک
(دخترانه)
با استعداد، نابغه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نیک
تصویر نیک
خوب، خوش، به خوبی، شخص نیکوکار، بسیار، کاملاً، سودمند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضنین
تصویر ضنین
بخیل، خسیس
فرهنگ فارسی عمید
(ضُنْ نا)
ابوضنی سعید بن ضنی. محدث است. (منتهی الارب). عنوان محدث تنها به کسی داده می شد که هم علم و هم تقوای لازم برای نقل حدیث را دارا بود. این افراد با حفظ سنت نبوی، در برابر تحریف ها ایستادند و با نوشتن کتاب های حدیثی معتبر، دین اسلام را به شکل صحیح به نسل های آینده منتقل کردند. آنان نه تنها ناقلان حدیث، بلکه نگهبانان فرهنگ اسلامی بودند که با جدیت در انتقال صحیح معارف اسلامی کوشیدند.
لغت نامه دهخدا
(ضُ)
زکام. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (منتخب اللغات). ضنکه. (منتهی الارب). چایمان. چاییدگی. سرماخوردگی
لغت نامه دهخدا
(حِ)
گشاده و متفرق انداختن شتر پای خود را از سختی گرما و قادرنبودن بفراهم آوردن ران خود را بر پستان، خشم گرفتن بر کسی و خشمناک شدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضُیْ یَ)
جمع واژۀ ضائک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نام گیاهی است که از آن جاروب می سازند. (ناظم الاطباء). مننگ. (شعوری ج 2 ص 352) :
ریش بزرگ او را جاروب در خلا بود
گویا منیک رسته در مزبله گیاهی است.
ابوالمعالی (از شعوری ج 2 ص 352)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
ریگ تودۀ برهم نشسته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ریگ و شن برهم افتاده و متعقد. (از اقرب الموارد). ج، عنک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ضَ / ضِ)
زن پرگوشت. زن درشت. (منتهی الارب). زن آگنده گوشت. (منتخب اللغات) (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
کرکس نر. (منتهی الارب) (منتخب اللغات) (فهرست مخزن الادویه) ، مرد گول. (منتهی الارب). نادان. (منتخب اللغات) ، برجای مانده. (منتهی الارب) ، نابینا. (منتهی الارب) (منتخب اللغات) (مهذب الاسماء) ، فقیر. (منتهی الارب). محتاج. (منتخب اللغات). درویش. (مهذب الاسماء) ، بدحال. (منتهی الارب) (منتخب اللغات). ج، ضرائک، ضرکاء
لغت نامه دهخدا
(ضِ)
استوارخلقت. (منتهی الارب) (منتخب اللغات). توانا. قوی (مذکر و مؤنث در وی یکسانست) ، زن گران سرین (اصمعی گوید شتر را نیز گویند). (منتهی الارب). گران کفل. (منتخب اللغات). ضناک. زن پرگوشت. (منتهی الارب) ، درخت بزرگ. (منتهی الارب) (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تانیک. موصوف آن کلمه اسید است، به اصطلاح کیمیا مادۀقابضی را گویند که با بزها (بازها) مرکب شده تولیدتنات کند، و آن را تنن نیز گویند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
نوعی از لباس خشن و درشت که درویشان پوشند. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
آزموده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، مرد استوارخرد بتجربه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
ابریشم فرومایه و آنرا کژو کج و قز گویند. (برهان). ابریشم فرومایه و پست که کج نیز گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به بنیسک شود
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
بخیل. (منتخب اللغات) (دهار) (مهذب الاسماء). شحیح. زفت و ناکس. (منتهی الارب). ج، اضنّه، اضنّاء. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فنیک
تصویر فنیک
کرانه زنخ، دمغازه در پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضریک
تصویر ضریک
کرکس نر، گول مرد، نابینا، تهی دست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضنین
تصویر ضنین
ناکس، حسود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیک
تصویر نیک
خوب، خوش، مطلوب خوب نیکو هژیر: مقابل بد: (تا دامن قیامت این چمشه نیک از چشم بد مصون باد خ)، یا نام نیک. شهرت خوب و پسندیده: (نام نیک ار طلبد از تو غریبی چه شود ک تویی امروز درین شهر که نامی داری) (حافظ. 313)، زیبا، سعد: (... هر دو را بفال نیک گرفت) یا نیک بزرگ. سعد اکبر: مشتری. یا نیک خرد. سعد اصغر زهره، شخص نیکو کار نیکو کردار: جمع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضنی
تصویر ضنی
بیماری پوشیده که هر گاه گمان بهی کنند باز گردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضناک
تصویر ضناک
چایمان سخت نیرومند، درخت انبوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیک
تصویر نیک
خوب، خوش، زیبا، خیلی، زیاد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نیک
تصویر نیک
حسنه
فرهنگ واژه فارسی سره
شپش
فرهنگ گویش مازندرانی
جرقه ی آتش
فرهنگ گویش مازندرانی
نوک، منقار، قلاب
فرهنگ گویش مازندرانی
بالای سینه ی پرنده و پایین تر از گردن
فرهنگ گویش مازندرانی
سنگ دان پرنده
فرهنگ گویش مازندرانی
نیشگون، یک تکه از چیزی، واحد اندازه گیری، خیلی کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی
مقدار کم در بیان کمیت
فرهنگ گویش مازندرانی