جدول جو
جدول جو

معنی ضنوط - جستجوی لغت در جدول جو

ضنوط
(ضَ)
زن دو دوست گیرنده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

ماده ای خوش بو و مانند کافور که پس از غسل دادن مرده به جسد او می زنند، مالیدن این ماده به جسد مرده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منوط
تصویر منوط
معلق، به چیزی آویخته، مربوط، وابسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قنوط
تصویر قنوط
ناامید شدن، ناامیدی
فرهنگ فارسی عمید
(حِ بَ)
ضن ء. ضناء. ضن ء. بسیاربچه شدن زن و جز از زن. (منتهی الارب). بسیارفرزند شدن. (تاج المصادر) (زوزنی) ، بسیار شدن شتران. (منتهی الارب). بسیار شدن مال. (تاج المصادر) ، رفتن و پنهان شدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
کژ شدن زنخ و کژی آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
فربه و پرگوشت شدن، شادمانی. شادمانی کردن، لاف زدن، بی بهره شدن زن از شوی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
دو بار گرفتن زن، تنگی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَ نَ)
په. پیه. (منتهی الارب). شحم
لغت نامه دهخدا
(ضَنْوْ / ضِنْوْ)
فرزند. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
از ’ن و ط’، آویخته. یقال هذا منوط به. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). وابسته و به چیزی درآویخته شده. (غیاث) (آنندراج). موقوف و متعلق و بسته و وابسته و پیوسته و مربوط. (ناظم الاطباء) : امن راهها و قمع مفسدان... به سیاست منوط. (کلیله و دمنه). در تفویض وزارت به کسی از کفات ملک که نظم امور برای او منوط مضبوط باشد مشورت کرد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 176). هولاکو فرمود مصلحت آن به ارغون مفوض است و به صواب دید او منوط. (جهانگشای جوینی) ، مرد که به قوم دیگر درآید یا خود را بدان منسوب کند. (منتهی الارب) : هو منوط بالقوم، ای دخیل فیهم او دعی لیس من مصاصهم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
مرد گوززن. تیزدهنده. ضرّوط. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضِرْ رو)
تندار. ضخم. یقال: انه لضرّوط. (منتهی الارب)
گوززن. تیزدهنده. ضروط. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
نومید. قانط. قنط. (اقرب الموارد) : و ان مسه الشر فیؤس قنوط. (قرآن 49/41)
لغت نامه دهخدا
(حَثْوْ)
بسیار انبوهی کردن بر چاه و مانند آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ نَوْ وُ / تُ نَوْ وِ)
انجیرخواره. (زمخشری). مرغی است خرد برابر گنجشک که در جنگلها از تار برگ درختان آشیانۀخود را همچو قاروره ای سازد و خانه او از شاخ باریک آونگان باشد بر تار ضعیف. به هندی بیا است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
بوی مردگان. (مهذب الاسماء). ج، حنط. (مهذب الاسماء). بوی خوش برای مردگان. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). عطر مردگان. بوی خوش و هر ادویه ای که از فساد جلوگیری کند، از قبیل: ذریره و مشک و عنبر و کافور و جز آن از قصب هندی و صندل که جسد میت را پس ازخشک شدن با آنها پر کنند تا از پوسیدن آن تا زمان درازی جلوگیری نماید. (از اقرب الموارد) :
از دانۀ انگور بسازید حنوطم
وز برگ رز سبز ردا و کفن من.
منوچهری.
هر دو میگفتند کز خوف سقوط
جان سپردن به از این بوی حنوط.
مولوی
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ نیاط، رجوع به نیاط شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از منوط
تصویر منوط
آویخته، موقوف و متعلق و بسته و وابسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنوط
تصویر قنوط
مایوس و ناامید شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضروط
تصویر ضروط
تیز دهنده گوز زن: مرد تندار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنوط
تصویر سنوط
کوسه که هیچ ریش ندارد یا مرد سبک ریش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنوط
تصویر تنوط
بافکار از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حنوط
تصویر حنوط
بوی خوش برای مردگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منوط
تصویر منوط
((مَ))
متعلق، وابسته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قنوط
تصویر قنوط
((قُ))
ناامیدی، ناامید شدن
فرهنگ فارسی معین
((حَ))
دارویی معطر مانند کافور که پس از غسل میت به جسد می زنند تا دیرتر متلاشی شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منوط
تصویر منوط
باز بسته
فرهنگ واژه فارسی سره
بسته، مربوط، مشروط، موقوف، موکول، وابسته
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر حنوط بر وی پراکنند، دلیل که تائب شود و به خدای تعالی بازگردد. اگر این خواب را کسی بیند که مصلح بود، دلیل که از ترس و بیم ایمن گشته از غم ها فرج یابد و کارها به مرادش شود. محمد بن سیرین
اگر بیند که حنوط خوش باز کرد، ستایش مردم است با خطر، زیرا بعضی زا معبران گفته اند نیکنامی بود بر اهل بیت و خویشان به اندازه حنوط.
فرهنگ جامع تعبیر خواب