جدول جو
جدول جو

معنی ضناءه - جستجوی لغت در جدول جو

ضناءه
(ضُ ءَ)
ضناءه. حاجت. ضرورت. گویند: قعد فلان مقعد ضناءه، ای ضروره. (منتهی الارب)
ضناءه. ضرورت و حاجت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اِ رَ)
رجوع به انأت شود
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
اقامت به جایی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَثْیْ)
ضنک. ضنوکه. تنگ شدن. (منتهی الارب). تنگ عیش شدن. (تاج المصادر) ، سست رای و ضعیف عقل و سست بدن و سست جان گردیدن، ضنک (مجهولاً) ، بزکام گرفتار گشت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زَنْ نا ءَ)
حمدونۀ ماده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). قرده، کثیرالزناء. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طَ نَ ءَ)
زناکاران. طناه. جمع واژۀ طانی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ثَ طَ لَ)
آزمند و حریص گردیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ هََ)
نیکو کردن طعام را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ مَ زَ)
گوارنده گردیدن طعام بعد ناگواری، بی رنج و مشقت رسیدن. (منتهی الارب) ، اصلاح کردن طعام را. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
گوارنده گردیدن طعام بعد ناگواری. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
ضنی. بسیاربچه شدن زن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ضناکه
تصویر ضناکه
تنگ شدن، سست خرد شدن، سست اندام شدن، چاییدن سرما خوردن
فرهنگ لغت هوشیار