ضمن الکتاب، طی آن است. گویند: کان ذلک فی ضمنه، ای طیّه. (منتهی الارب). شکن و نورد کتاب و جز آن. (منتخب اللغات). اندرون. (غیاث) : و رهینۀ دوام ملک در ضمن آن به دست آید. (کلیله و دمنه). عتبی می گوید و آن رساله را به اشارت سلطان در ضمن شرح حال امیر نصر ثبت کردم. (ترجمه تاریخ یمینی ص 442). - ضمناً، در ضمن. - ضمن اللفظ، صنعتی است در شعر که از میان لفظی، لفظ دیگر مذکور سازند، چنانکه در این بیت: تو بی نظیر جهانی و من نظر نکنم بجانبی که ندارد رخ تو تاب نظر. ؟ (از آنندراج و غیاث). - ضمن صحبت، در میان سخن. در اثناء کلام
ضمن الکتاب، طی آن است. گویند: کان ذلک فی ضمنه، ای طیّه. (منتهی الارب). شکن و نورد کتاب و جز آن. (منتخب اللغات). اندرون. (غیاث) : و رهینۀ دوام ملک در ضمن آن به دست آید. (کلیله و دمنه). عتبی می گوید و آن رساله را به اشارت سلطان در ضمن شرح حال امیر نصر ثبت کردم. (ترجمه تاریخ یمینی ص 442). - ضمناً، در ضمن. - ضمن اللفظ، صنعتی است در شعر که از میان لفظی، لفظ دیگر مذکور سازند، چنانکه در این بیت: تو بی نظیر جهانی و من نظر نکنم بجانبی که ندارد رخ تو تاب نظر. ؟ (از آنندراج و غیاث). - ضمن صحبت، در میان سخن. در اثناء کلام
عاشق. (منتهی الارب) (منتخب اللغات) ، بیمار در جای بمانده. زمینگیر. ج، ضمنی ̍. (مهذب الاسماء). برجای مانده و مبتلی شدۀ بمرض. (منتخب اللغات). برجای مانده و مبتلی در عاهت بدنی، و فی الحدیث: من اکتب ضمناً بعثه اﷲ ضمناً، ای من کتب نفسه فی دیوان الضمنی او الزمنی لیعذر عن الجهاد بعث کذلک
عاشق. (منتهی الارب) (منتخب اللغات) ، بیمار در جای بمانده. زمینگیر. ج، ضُمَنی ̍. (مهذب الاسماء). برجای مانده و مبتلی شدۀ بمرض. (منتخب اللغات). برجای مانده و مبتلی در عاهت بدنی، و فی الحدیث: مَن اَکتب ضمناً بعثه اﷲ ضمناً، ای من کتب نفسه فی دیوان الضمنی او الزمنی لیعذر عن الجهاد بعث کذلک
بر جای ماندن و عاجز شدن. (منتهی الارب). بر جای ماندن. (منتخب اللغات). برجاماندگی. (منتهی الارب) (منتخب اللغات). زمین گیری، پذیرفتن چیزی را. (منتهی الارب)
بر جای ماندن و عاجز شدن. (منتهی الارب). بر جای ماندن. (منتخب اللغات). برجاماندگی. (منتهی الارب) (منتخب اللغات). زمین گیری، پذیرفتن چیزی را. (منتهی الارب)