جدول جو
جدول جو

معنی ضمضم - جستجوی لغت در جدول جو

ضمضم
(ضُ مَ ضِ)
ضماضم. شیر خشم آلود ودلیر. شیر که آمیزد هر چیز را (؟). (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ضمضم
(ضَ ضَ)
مرد خشمناک. (منتهی الارب). خشمگین. ج، ضماضم. (مهذب الاسماء) ، شیر خشم آلود، مرد تندار آمیزنده هر چیز را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ضمضم
(ضَ ضَ)
مدینی. یکی از بطالین معروف، و بنام او کتابی کرده اند. (ابن ندیم)
لغت نامه دهخدا
ضمضم
(ضَ ضَ)
ابن عمرو غفاری. از یاران ابوسفیان است. صاحب کتاب حبیب السیر در سبب غزوۀ بدر گوید: هنگامی که ابوسفیان با قریشیان و اموال فراوان از شام بازگشته متوجه مکۀ مکرمه بودند، حضرت رسول با سیصدوپنج نفر از اصحاب که از آن جمله هشتاد کس از مهاجر و باقی از انصار بودند و هفتاد شتر و دو یا سه اسب و شش زره و هشت شمشیر داشتندبعزیمت گرفتن سر راه کاروان در دوازدهم یا ششم یا سیم ماه مبارک رمضان از مدینۀ طیبه روان شدند. ابوسفیان از این واقعه آگاهی یافته ضمضم غفاری را روانه کرد تا از قریش استمداد کند. چون ضمضم به حریم رسید و پیغام ابوسفیان به قوم رسانید اکثر اکابر و اصاغر قریش تهیۀ اسباب سفر کرده نهصدوپنجاه نفر از مشرکان متوجه حرب پیغمبر گشتند و در میان ایشان هفتصد شتر و صد سر اسب بود و مجموع سواران و بعضی از پیادگان زره داشتند... صاحب امتاع الاسماع گوید: ’... فادرکهم (ای ادرک عیر قریش) رجل ٌ من جذام بالزرقاء من ناحیه معان و هم منحدرون الی مکه. فاخبرهم ان محمداً صلی الله علیه و سلم قد کان عرض لعیرهم فی بدأتهم و انه ترکه مقیماً ینتظر رجعتهم و قد حالف علیهم اهل الطریق و وادعهم. فخرجوا خائفین الرصد و بعثوا ضمضم بن عمرو حین فصلوا من الشام و کانوا قد مروا به و هو بالساحل معه بکران فاستأجروه بعشرین مثقالاً و امره ابوسفیان صخربن حرب بن امیه ان یخبر قریشاً ان محمداً قد عرض لعیرهم و امره ان یجدع بعیره اذا دخل مکه و یحول رحله و یشق قمیصه من قبله و دبره و یصیح: الغوث الغوث، و یقال بعثوه من تبوک. و کان فی العیر ثلاثون رجلاً من قریش فیهم عمرو بن العاص و مخرمه بن نوفل فلم یرع اهل مکه الا و ضمضم یقول: یا معشر قریش، یا آل لوی بن غالب اللطیمه، قد عرض لها محمد فی اصحابه، الغوث الغوث !و الله ما اری ان تدرکوها. و قد جدّع اذنی بعیره، و شق قمیصه، و حول رحله، فلم تملک قریش من امرها شیئاً حتی نفروا علی الصّعب و الزلول، و تجهزوا فی ثلاثه ایام، و یقال فی یومین، و اعان قویهم ضعیفهم...’. آنگاه درباره خواب دیدن عاتکه و ضمضم آرد: ’... و رأی ضمضم بن عمرو ان وادی مکه یسیل دماً من اسفله و اعلاه ورأت عاتکه بنت عبدالمطلب رؤیاها التی ذکرت فی ترجمتها...’. رجوع به امتاع الاسماع ص 66، 68 و 69 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ضمام
تصویر ضمام
آنچه با آن چیزی را به چیز دیگر ضمیمه کنند، آنچه دو یا چند چیز را به یکدیگر پیوند دهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضمیم
تصویر ضمیم
صاحب، همراه
فرهنگ فارسی عمید
(ضِ)
ابن اسماعیل المصری، ابواسماعیل. تابعی است. (عیون الاخبار ج 3 ص 304). اصطلاح تابعی در تاریخ اسلام به فردی گفته می شود که حلقه ارتباطی میان صحابه و مسلمانان قرون بعدی است. آنان با اخلاق، علم و زهد خود، جایگاه خاصی در جامعه اسلامی پیدا کردند و آموزه های پیامبر را با دقت از صحابه اخذ و به نسل های بعد منتقل نمودند. این مفهوم در علم رجال و حدیث نقش تعیین کننده ای دارد.
ابن ثعلبه. وافد سعد بن بکر. (امتاع الاسماع ص 495)
لغت نامه دهخدا
(اَ ضَ ضَ)
کلابی، کنیت دیگر او ابوعثمان و نام او سعید بن ضمضم است. او ازشعرای بدوی است و نزد حسن بن سهل رفته و او را مدح گفته است. (ابن الندیم).
لغت نامه دهخدا
(اَ ضَ ضَ)
یکی از مغفلین (چون حجی و بهلول و ملانصرالدین) و کتاب نوادر ابی ضمضم شامل حکایات مضحکه اوست. (از ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ مُ ثَنْ نا)
ضمضم الاملوکی. صفوان بن عمرو از او روایت کند
لغت نامه دهخدا
(ضَ ضَ)
ابن جوس. تابعی است. (منتهی الارب). در تاریخ اسلام، تابعی به کسی گفته می شود که از نسل دوم مسلمانان بوده و صحابی پیامبر اسلام را درک کرده ولی خود مستقیماً پیامبر را ندیده است. تابعین با آنکه پیامبر را ندیدند، اما با صحابه ارتباط مستقیم داشته و از آن ها علم، حدیث، و سنت را فراگرفتند. این افراد نقش بسیار مهمی در انتقال میراث دینی و فرهنگی اسلام به نسل های بعد داشتند و بسیاری از بزرگان فقه، تفسیر و حدیث از میان تابعین برخاسته اند.
لغت نامه دهخدا
(ضَ ضَ)
ابن قتاده. صحابی است (منتهی الارب). صحابی در اصطلاح اسلامی به شخصی گفته می شود که پیامبر اسلام حضرت محمد (ص) را دیده، با او معاشرت داشته، ایمان آورده و در همان حالت مسلمانی از دنیا رفته باشد. این عنوان افتخاری نشان دهنده جایگاه خاص این افراد در تاریخ اسلام است. صحابه نه تنها در ثبت سنت و احکام دینی نقش داشتند، بلکه در سیاست، قضاوت و گسترش اسلام نیز اثرگذار بودند.
لغت نامه دهخدا
(ضَ ضَ)
ابن حارث. صحابی است (منتهی الارب). در منابع حدیثی و تاریخی، صحابی عنوانی است که به کسی داده می شود که در زمان حیات پیامبر اسلام (ص) با او دیدار داشته، به دین اسلام گرویده و مسلمان از دنیا رفته باشد. این افراد از مهم ترین پایه های انتقال آموزه های نبوی به نسل های بعد هستند. تحلیل شخصیت و عملکرد صحابه یکی از موضوعات اصلی در علم رجال، تاریخ اسلام و فقه است.
ابوالحصین المرّی. مردی از عرب که در یوم المریقب به دست عنتره الفوارس کشته شد. (عقد الفرید ج 6 ص 19 و 20 و 25)
لغت نامه دهخدا
(مَ ضَم م)
جای ضمیمه شدن. جای پیوستن: و از چند مخارم که از سم خیاط و مضم قماط تنگ تر بود بگذشتند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 338)
لغت نامه دهخدا
(ضَ ضَ)
شیر بیشه. (منتهی الارب). اسد. (فهرست مخزن الادویه) ، ددنر. (منتهی الارب). سباع نر. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(ضُ ضِ)
ضمضم. شیر خشم آلود ودلیر. شیر که آمیزد هر چیز را (؟). (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضِ / ضُ)
آنچه بدان فراهم آورند چیزی را. (منتهی الارب). چیزی که بدان چیزها را بهم فراهم کنند چون رشته و جز آن. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
(ضِ)
ضم ّ. بلای سخت (قال کأنه تصحیف، و الصواب بالصاد المهمله). (منتهی الارب)
آلت فراهم آوردن چیزی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
آنکه فراهم آورد و احاطه کند هر چیز را. (منتهی الارب). چیزی که بر چیز دیگر مشتمل باشد. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
هر رودباری که میان دو پشتۀ بلند و دراز جاری باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
از قرای یمن بناحیۀ جهران از اعمال صنعاء. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
شجاع کردن دل خود را، گرفتن همه را، بانگ زدن شیر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ ضَ ضَ)
صاحب الاصابه و هم مؤلف استیعاب و دیگر علمای رجال آورده اند که رسول صلوات الله علیه فرمود: الا تحبّون ان تکونوا کابی ضمضم. قالوا یا رسول الله و من ابوضمضم قال ان ّ اباضمضم کان اذا اصبح قال اللهم ّ انّی قد تصدّقت بعرضی علی من ظلمنی. و در این حدیث ارشاد است در تحمل و بردباری در مقابل بدزبانی و دشنام سفهاء قوم
لغت نامه دهخدا
تصویری از ضمام
تصویر ضمام
گیره گیره کاغذ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضمیم
تصویر ضمیم
همراه، گرد آورده همراه صاحب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضمیم
تصویر ضمیم
((ضَ))
همراه، صاحب
فرهنگ فارسی معین