جدول جو
جدول جو

معنی ضلی - جستجوی لغت در جدول جو

ضلی
(حَتْءْ)
هلاک گردیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قلی
تصویر قلی
(پسرانه)
غلام، بنده، به صورت پسوند همراه با بعضی نامها می آید و نام جدید می سازد مانند حسینقلی، حسنقلی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از علی
تصویر علی
(پسرانه)
نام مستعار، نام حضرت علی (ع)، امام اول شیعیان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گلی
تصویر گلی
(دخترانه)
مانند گل، قرمز رنگ، منسوب به گل، مانند گل، به رنگ گل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ولی
تصویر ولی
(پسرانه)
پدر و مادر، کفیل، دوست، یار نیکان، بالاترین مقام در دین اسلام پس از پیامبر (ص)، لقب علی (ع)، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ضلیع
تصویر ضلیع
قوی، زورآور
فرهنگ فارسی عمید
(ضَ لی لا)
نام جایگاهی است (ابن القطاع آن را در ابنیۀممدوده آورده و ضلیلاء گفته است). (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
مولانا، عبدالرحیم خوافی، معروف به پیر تسلیم. از مشایخ قرن هشتم هرات و مورد احترام ملک معزالدین حسین است، چون بر کفر ترکان غز بادغیس فتوی نوشت غزان هرات را محاصره کردند و ’پیغام فرستادند که غرض ما... قتل کسی است که ما را کافر اعتقاد کرده اکنون اگر مردم هرات می خواهند که مال و جان ایشان در عرصۀ هلاک نیفتد باید که آن شخص را بیرون فرستند... هرویان فتوی نوشتند که ضرر خاص برای نفع عام جایز است و در محلی که خدمت مولوی وعظ می گفت آن نوشته را بدستش دادند مولانا علی الفور از منبرفرود آمده غسل کرده... از شهر بیرون رفت... دشمنان او را کشتند و در خیابان دفن کردند و ترک محاصره هرات کرده روی به مساکن خود نهادند. (از رجال حبیب السیرص 57). و نیز رجوع به حبیب السیر جزو 2 ج 3 ص 78 شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
منسوب به ابوبکر محمد بن فضل امام بخارا. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
لازم گرفتن گمراهان و اختیار کردن صحبت آنان را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
بزرگ پهلو. (مهذب الاسماء). سخت بازو. (منتخب اللغات). آنکه بازوی قوی دارد. آنکه استخوانهای پهلوی او سخت و محکم باشد. (منتخب اللغات). مرد زورآور و سخت و کلان جثۀ بزرگ سینۀ فراخ پیشانی. ج، اضلاع، ضلع، فرس ٌ ضلیع، اسبی تمام خلقت بزرگ و فراخ میان درشت استخوان بسیارپی سطبرسرین. (منتهی الارب). اسب تمام خلقت سطبرسرین بسیارعصب بزرگ میان. (منتخب اللغات) ، رجل ٌ ضلیعالفم، مرد کلان دهن یا بزرگ دندان با هم نزدیک شده. (و العرب تحمد سعه الفم و تذم ّ صغره). (منتهی الارب) ، کج. (منتخب اللغات) ، کمانی که چوب آن خم و کجی داشته باشد و باقی بدن مانند قبضه باشد یعنی همه تن آن برابر بود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
بسیار در پی گمراهی رونده. (منتهی الارب). گمراه. بیراه. (دهار) ، رجل ٌ ضلیل، مردی بی دین. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(ضِلْ لی)
الملک الضلیل، لقب امروءالقیس بن حجر الکندی است، و فیه الحدیث: اشعر الناس الملک الضّلیل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضِلْ لی)
بسیار گمراه. (منتخب اللغات). مرد سخت گمراه و بسیار در پی ضلالت رونده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فُ ضَ)
منسوب به فضیل که نام جد خاندانی است. (از سمعانی)
لغت نامه دهخدا
کیسه ای که در آن وسایل خیاطی (سوزن نخ انگشتانه و غیره) را جا دهند، دست افزار حجام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلی
تصویر خلی
آسوده دل، کندو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلی
تصویر حلی
زیور و زینت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چلی
تصویر چلی
احمقی بیعقلی، دیوانگی سفاهت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلی
تصویر جلی
واضح، روشن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلی
تصویر پلی
فرانسوی چین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلی
تصویر بلی
آری، بله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آلی
تصویر آلی
گوسفند بزرگ دنبه وهر جسمی که دارای آلات متعدد باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلی
تصویر دلی
جمع دلو، سبوها دهوها مغولی گنج (خزانه)، سازمان، دریا راه روشن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضلیل
تصویر ضلیل
مرد بی دین، گمراه، بیراه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فضلی
تصویر فضلی
فزونی فرجادی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضلیع
تصویر ضلیع
زور آور، درشت اندام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلی
تصویر سلی
زهنیام نیام یا پوسته زه یارک منسوب به سل مزاج سلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آلی
تصویر آلی
ابزاری، نهادی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از الی
تصویر الی
تا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ضلع
تصویر ضلع
دیواره، راستا، راسته
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ولی
تصویر ولی
سرپرست
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ملی
تصویر ملی
میهنی، مردمی، مردمانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ولی
تصویر ولی
اما
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کلی
تصویر کلی
بسیار، همادی، همه گیر، فراگیر
فرهنگ واژه فارسی سره