- ضلوع
- جمع ضعلع، پهلوها برها استخوان های پهلو کنار جانب، استخوان پهلو دنده، پهلو، هر یک از خطوط مستقیم یا یک سطح هندسی که محیط بر زوایاست، جمع اضلاع ضلوع
معنی ضلوع - جستجوی لغت در جدول جو
- ضلوع
- استخوان های پهلو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بسیار بلعنده، دیگ بزرگ
زبان بیرون آمده، راه فراخ، پیشرو اشتر
برآمد، پگاه، بردمیدن
گشاده چهرگی در زنان
برآمدن خورشید یا ستاره، برآمدن، ظاهر شدن، سر زدن
جمع ضرع، پستان ها بزرگ پستان، خوار و فروتن
زور آور، درشت اندام
گمراه
سست رای مرد، بار سنگینی، کند رو چون ابر
برآمدن آفتاب و مانند آن، طالع شدن، بر آمدن، ببالا بر شدن
شمشیر بران
آزور آزمند، آز آزمندی آزمند شدن حریص گشتن، آزمندی حرص، بسیارآزمند سخت حریص
ناشکیبا
قوی، زورآور
بسیار آزمند، حریص و شیفته، (مصدر) آزمند شدن، حریص شدن به چیزی
دیواره، راستا، راسته
پاره خطی که با پاره خط دیگر تشکیل زاویه می دهد، سمت، پهلو
جنباندن کسی را، بی آرام کردن، بر کندن، ترسانیدن، شکافتن دو پاره کردن چوکک کوچ نر بوف نر از پرندگان
دنده، پهلو، اضلاع
بد دل شدن، دل کسی را سوزاندن، بدخو شدن، رنگ باختن ازآفتاب
پنج پهلو
ده پهلو (کثیرالاضلاع ده ضلعی)