- ضریر
- کور، نابینا، بیمار نزار، لاغر، نحیف، آنچه آمیخته به ضرر باشد
معنی ضریر - جستجوی لغت در جدول جو
- ضریر
- کور، مرد نابینا، بی دیده، اعمی
- ضریر ((ضَ))
- مرد کور، نابینا، نحیف، جمع اضراء، اضرار
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مونث ضریر: نابینا زن، بیمار زن مونث ضریر زن نابینا، جمع ضرایر
(پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
از شخصیتهای شاهنامه، نام فرزند لهراسپ پادشاه کیانی و برادر گشتاسپ و از مبلغان بزرگ آیین زرتشتی
ابریشم، پرنیان
گرد اندام، ستور تیزرو، چراغ روشن، تیز دویدن، خویروانی روان شدن خوی
اندرون
مرد تیز هوش و سبک روی
افسار شتر
ابریشم
آواز کردن بهنگام خواب یا بهنگام جنگی، بانگ کردن آب
پریروز: (پریر قبله احرار زاولستان بود چنانکه کعبه است امروز اهل ایمانرا) (ناصر خسرو) یا پریر پریر. روز پیش از پریر
تخت پادشاه
بدکار، صاحب شر
فریاد کردن و بانگ کردن، صدای قلم هنگام نوشتن
جوان بی تجربه، مغرور
لازم، واجب، نیاز، حاجت
بدکار، صاحب شرّ، شرور
ضرر رساننده، زیان رساننده
آنکه چشمش به شادی روشن شود
ضرر زدن، زیان رساندن، گزند رساندن
ضرّه ها، سختی ها، جمع واژۀ ضرّه
غشای نازک روی استخوان، گیاهی بدبو، عوسج
عددی که نشان دهندۀ مقدار خاصیت یا مشخصه ای است، در ریاضیات عاملی عددی که قبل از یک کمیت مجهول در یک جملۀ جبری قرار می گیرد مثلاً در عبارت y١4 + ٢x٣y٧ + ٢x4، ضریب ٢x، 4 است، ضریب ٢x٣y، ٧ است و ضریب y، ١4 است
باطن انسان، اندرون دل، اندیشه و راز نهفته در دل، در دستور زبان علوم ادبی کلمه یا حرفی که به جای اسم قرار می گیرد و دلالت بر شخص یا شیء می کند
ضمیر منفصل: در دستور زبان علوم ادبی ضمیری که به تنهایی ذکر می شود مانند من، تو، او و آن
ضمیر متصل: در دستور زبان علوم ادبی ضمیری که به تنهایی استعمال نمی شود و به آخر اسم یا فعل می چسبد مانند «م»، «ت» و «ش» در «کتابم»، «کتابت» و «کتابش»
ضمیر غایب: در دستور زبان علوم ادبی ضمیری که دربارۀ شخصی که حضور ندارد به کار برود مانند او، وی و ایشان
ضمیر منفصل: در دستور زبان علوم ادبی ضمیری که به تنهایی ذکر می شود مانند من، تو، او و آن
ضمیر متصل: در دستور زبان علوم ادبی ضمیری که به تنهایی استعمال نمی شود و به آخر اسم یا فعل می چسبد مانند «م»، «ت» و «ش» در «کتابم»، «کتابت» و «کتابش»
ضمیر غایب: در دستور زبان علوم ادبی ضمیری که دربارۀ شخصی که حضور ندارد به کار برود مانند او، وی و ایشان
ابریشم، تاری بسیار نازک و محکم که از باز کردن پیلۀ کرم ابریشم تهیه می شود و در صنایع نساجی و تهیۀ تار بعضی از سازهای موسیقی به کار می رود، قزّ، کج، کناغ، بریشم، سیلک، دمسق، بهرامه، دمسه، پناغ
پارچۀ ابریشمی
جامۀ ابریشمی، پرنیان، پرند
پارچۀ ابریشمی
جامۀ ابریشمی، پرنیان، پرند
زوزۀ سگ، بانگ سگ از سرما، مکروه داشتن و ناپسند داشتن چیزی
اسپرک، گیاهی علفی یکساله با برگهای دراز، گلهای زرد و میوۀ کپسولی که در رنگرزی به کار می رود، ورس، سپرک، اسفرک
صدایی که از قلم نی به وقت نوشتن برمی آید، کنایه از آواز، صدا
حریق