جدول جو
جدول جو

معنی ضریحه - جستجوی لغت در جدول جو

ضریحه
(ضَ حَ)
ماشوره. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
ضریحه
(ضَ حَ)
موضعی است. (منتهی الارب). موضعی است در شعر عمرو ذی الکلب الهذلی. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
ضریحه
گور گورابه
تصویری از ضریحه
تصویر ضریحه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جریحه
تصویر جریحه
جراحت، زخم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قریحه
تصویر قریحه
استعداد، ادراک و قدرت طبیعی در آفرینش و درک آثار هنری، طبع و ذوق طبیعی در سرودن شعر و نویسندگی، اول هر چیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضریبه
تصویر ضریبه
سرشت، خوی، عادت، طبیعت، سجیه، خراج، جزیه، زده شده به شمشیر
فرهنگ فارسی عمید
(طَ حَ)
گوشت بر آتش افکنده. (نسخه ای خطی از مهذب الاسماء متعلق به کتاب خانه مؤلف). در یک نسخۀ دیگر خطی از مهذب الاسماء (نیز متعلق به کتاب خانه مؤلف) این لفظ را طرائحه ضبط کرده، با همان معنی بالا. ’طریحه، گوشت بریان به آتش است که به فارسی کباب آتشی نامند’. (فهرست مخزن الادویه). ظاهراً این لفظ بدین معنی مولد باشد
لغت نامه دهخدا
(ضَ عَ)
گوسفند بزرگ پستان. (منتهی الارب). شاه ضریعه، گوسفندی بزرگ پستان. (مهذب الاسماء) ، زن بزرگ پستان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ذَ حَ)
ذروح. رجوع به ذراح و ذروح و ذراریح شود
پشته. هضبه. ج، ذرایح
لغت نامه دهخدا
(سَ حَ)
دوال که بدان نعل و مانند آن دوزند. (منتهی الارب) (آنندراج). آن دوال که نمدزین با زین بر آن بندند. (مهذب الاسماء) ، خط دراز از خون، راه روشن از زمین تنگ بسیاردرخت، پاره ای از جامه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَ حَ)
اول آبی که از چاه برآید، اول هر چیزی، طبیعت مردم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). ج، قرائح. (منتهی الارب). و این معنائی است مستعار. (اقرب الموارد) : قریحهالانسان، طبیعتهم التی جبل علیها. (بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا
(ضُ رَیْ وَ)
حصاری است از حصارهای صنعاء به یمن. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(ضُ رَ مَ)
قلعتی است به یمن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَ سَ)
نوعی رستنی که به لاتینی ’آنتی رینوم اژیپ تیاکوم’ گویند
لغت نامه دهخدا
(ضُ رَ طَ)
نعجهٌ ضریطه، گوسفند مادۀ فربه. در مثل است: الاخذ سریطی و القضاء ضریطی، یعنی وقت گرفتن قرض در حلق فروبردن است و در وقت وام گوز زدن. در حق شخصی گویند که در ادای وام سست و محیل باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ حَ)
تأنیث صریح. خالص و بی آمیغ. (منتهی الارب). رجوع به صریح شود
لغت نامه دهخدا
(ضَ سَ)
شهری از بربر
لغت نامه دهخدا
(ضَرَ)
تأنیث ضریر. زن بیمار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَ جَ)
ماشوره. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(ضَ بَ)
سرشت. گویند: کریم الضریبه و لئیم الضریبه. (منتهی الارب). خوی. (منتهی الارب) (دهار) (مهذب الاسماء). طبیعت. (منتخب اللغات) ، مزد غلام، گویند: کم ضریبه عبدک ای غلته، دخل سرای زر. عایدی ضرابخانه. (منتهی الارب). جزیه. (مهذب الاسماء) ، گمرک، مبلغی که اداء آن را بر بنده ای یا مردی ذمّی و امثال آن دو الزام کنند، خراج و مانند آن. (منتهی الارب). خراج زمین. (زمخشری) : مر این سهل بن احمد راغونی را بر اهل سکجکت ضریبه ای بوده است هر سالی دوهزار درم قسمت بر خانها کردندی پس از این ضریبه بازگرفتند دو سه سال. (تاریخ بخارا). عمر بن الخطاب درهم را کوچک و قفیز (کیله) را بزرگ گردانید (یعنی جریب قرار داد) محض رفق و مدارا و سهولت امر و احسان در حق رعیت بود تا اینکه خراج وضریبه ای که برای رزق و جیرۀ جیش مقرر است از آن دراهم صغیره مأخوذ دارند. (رسالۀ اوزان و مقادیر) ، مرد کشته بشمشیر. (منتهی الارب). زده شدۀبشمشیر هرچه باشد. (منتهی الارب) (منتخب اللغات) ، تیزی شمشیر. (منتخب اللغات). جای تیزی شمشیر. (منتهی الارب) ، زخمگاه، شمشیر. (منتهی الارب) (منتخب اللغات) ، گیسویک ریسمان. (مهذب الاسماء) ، پاره ای از پنبه و پشم دسته کرده برای رشتن. (منتخب اللغات). پلیتۀ دسته کرده از پشم و پاغنده که بریسند. ج، ضرائب. (منتهی الارب). پاره ای از پنبه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَ بَ)
رودباری است به حجاز که به ذات عرق ریزد. (منتهی الارب) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مَ حَ)
انقراقون. خرم. (ابن البیطار)
لغت نامه دهخدا
(شَ حَ)
پارۀ گوشت. (منتهی الارب). پارۀ گوشت بدرازابریده. (از مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). شریح. شرحه. (یادداشت مؤلف). پاره ای از گوشت، مانند شرحه. (از اقرب الموارد). رجوع به شریح شود، کمان که از دو چوب مختلف کرده باشند. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قریحه
تصویر قریحه
ذوق، طبع
فرهنگ لغت هوشیار
خوی، ساو (مالیات)، پاره برف، داغ زخم، زده شده، گزیت سرشت خوی، عایدی ضرابخانه دخل دارالضرب، جزیه گزیت، خراج زمین و مانند آن، گمرک، تیزی شمشیر، شمشیر، زخمگاه، زده شده به شمشیر کشته شده به شمشیر، عوارضی که برای تسعیر مالیاتی که در یک جا تعیین اما در جای دیگر پرداخته شده باشد برقرار و معمول بود، جمع ضرایب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضریره
تصویر ضریره
مونث ضریر: نابینا زن، بیمار زن مونث ضریر زن نابینا، جمع ضرایر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صریحه
تصویر صریحه
مونث صریح بی آمیغ، آشکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شریحه
تصویر شریحه
قطعه گوشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جریحه
تصویر جریحه
فگارش جراحت خستگی زخم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذریحه
تصویر ذریحه
پشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قریحه
تصویر قریحه
((قَ حَ یا حِ))
طبع، ذوق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ضریبه
تصویر ضریبه
((ضَ بِ یا بَ))
سرشت، خوی، عایدی ضرابخانه، دخل
دارالضرب: جزیه، گزیت، خراج زمین و مانند آن، گمرک، تیزی شمشیر، شمشیر، زخمگاه، زده شده به شمشیر، کشته به شمشیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شریحه
تصویر شریحه
((شَ حَ یا حِ))
قطعه گوشت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جریحه
تصویر جریحه
((جَ حِ))
زخم
فرهنگ فارسی معین
جراحت، جرح، خستگی، زخم
فرهنگ واژه مترادف متضاد