- ضرورت
- بایستگی
معنی ضرورت - جستجوی لغت در جدول جو
- ضرورت
- چیزی که به آن احتیاج داشته باشند، نیاز، حاجت
به ضرورت: به ناچار، از روی ناچاری، ناگزیر
- ضرورت
- نیاز، حاجت
- ضرورت ((ضَ رَ))
- نیاز، حاجت، اجبار، الزام، جمع ضرورات
- ضرورت
- Imperativeness, Necessitation
- ضرورت
- настоятельность , необходимость
- ضرورت
- Imperativität, Notwendigkeit
- ضرورت
- імперативність , необхідність
- ضرورت
- imperatywność, konieczność
- ضرورت
- imperatividade, necessidade
- ضرورت
- imperatività, necessità
- ضرورت
- imperatividad, necesidad
- ضرورت
- impérativité, nécessité
- ضرورت
- dringendheid, noodzakelijkheid
- ضرورت
- अनिवार्यता , आवश्यकता
- ضرورت
- keharusan, kebutuhan
- ضرورت
- إلزاميّةٌ , إضطرارٌ
- ضرورت
- 절박함 , 필수
- ضرورت
- צוֹרֶךְ , הכרח
- ضرورت
- 必然性 , 必要性
- ضرورت
- zorunluluk, gereklilik
- ضرورت
- umuhimu, hitaji
- ضرورت
- ความจำเป็น , ความจำเป็น
- ضرورت
- বাধ্যতামূলকতা , প্রয়োজনীয়তা
- ضرورت
- ضروری ہونا , ضرورت
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بایسته
آزادی، آزاد مردی
واجب، لازم، آنچه مورد لزوم و احتیاج باشد، کاری که انسان ناگزیر از انجام دادن آن باشد
گزند رسانیدن، آسیب رساندن، صدمه زدن، گزند رساندن
ضرورت، چیزی که به آن احتیاج داشته باشند، نیاز، حاجت
ناچار، ناگزیر، بایسته
نیاز حاجت آنچه که بدان محتاج باشند، اجبار الزام ناگزیری، امتناع انفکاک چیزیست از چیزی دیگر بر حسب حکم عقلی. بالجمله چون گویند نسبت حیوانیت بانسان ضروری است مراد این است که عقل حکم می کند که انفکاک حیوانیت از انسان محال است، هر گاه مقدمات برهان علمی یقینی بود و دایم باشد و متغیر نشود باید که ضروری باشد، ضرورت انواع دارد بداهت، آن چه که ما لابد انسان است در بقا، حقوق نفس. یا ضرورت شعری. عبارتست از مراعات وزن شعر که بر حسب ضرورت شاعر را باموری وا دارد که اجرای آن امور در نثر جایز نیست ولی در شعر رواست
نابینا شدن، گزند رسانیدن، نابینایی