جدول جو
جدول جو

معنی ضراکه - جستجوی لغت در جدول جو

ضراکه(ثُ مَ)
نابینا شدن، درویش شدن، بدحال شدن، گول گردیدن، بر جای ماندن، درشت و سخت شدن پی و رگ حلق. (منتهی الارب). سخت اندام شدن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دراکه
تصویر دراکه
نیک دریابنده
فرهنگ فارسی عمید
(تَ کَ / کِ)
ارث و میراث و ترکه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ثَ طَ لَ)
آزمند و حریص گردیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ثُ)
نابینا شدن. (منتخب اللغات). نابینائی. (دهار) ، کمی در اموال و ذوات. (منتهی الارب) ، گزند رسانیدن. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(ضُ عَ)
قلعتی است به یمن. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(ضُ فَ)
جایگاهی است به نجد میان بصره و کوفه. (معجم البلدان). موضعی است نزدیک لعلع. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضِ مَ)
ضرام. رجوع به ضرام شود، درخت حبهالخضراء که بفارسی بن گویند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَحْ حا کَ)
نام آبی است ازآن بنی سبیع. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُ کَ)
شیر که پیش فیقۀ نخستین دوشند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَ گَ)
قریه ای است در دوفرسنگی مغرب قلعه سوخته در فارس. (از فارسنامۀ ابن بلخی)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ را کَ)
دراکه. دریافت کننده. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- قوه دراکه، قوه دریافت کننده و فهم و عقل و شعور. (ناظم الاطباء) : آدمی را قوه ای است دراکه که منتقش شود در وی صور موجودات. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(ضَ کَ)
گروه از هر چیزی. ضویکه. (منتهی الارب). گویند: رأیت ضواکه و ضویکه، ای جماعه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَثْیْ)
ضنک. ضنوکه. تنگ شدن. (منتهی الارب). تنگ عیش شدن. (تاج المصادر) ، سست رای و ضعیف عقل و سست بدن و سست جان گردیدن، ضنک (مجهولاً) ، بزکام گرفتار گشت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
الثقفی. شاعری است و او را مرثیه ایست عمرو بن اراکه را و این ابیات از آنست:
لعمری لئن اتبعت عینک ما مضی
به الدهر او ساق الحمام الی القبر
لتستنفدن ماءالشئون بأسره
و ان کنت تمریهن من ثبج البحر
تبین فان کان البکا رد هالکا
علی احد فاجهد بکاک علی عمرو
فلاتبک میتاً بعد موت احبّه
علی و عباس و آل ابی بکر.
(عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 3 ص 251 و 252)
لغت نامه دهخدا
(چِ کِ)
کلمه تعلیل. یعنی زیرا که. (ناظم الاطباء). زیرا. ازیرا. ازیرک. ازیراکه. بعلت آنکه. بدلیل آنکه. بسبب آنکه. بدان دلیل که. بدان سبب که. بخاطر آنکه. بدان جهت که. چونکه:
بترک خدمت پیر مغان نخواهم گفت
چراکه مصلحت خود در آن نمی بینم.
حافظ.
رخ تو در دلم آمد مراد خواهم یافت
چراکه حال نکو در قفای فال نکوست.
حافظ.
رجوع به زیرا شود
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
ذوال اراکه،.، نخلی است بموضعی از یمامه، بنی عجل را. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
یک بنۀ اراک. یک اصلۀ پیلو. درخت مسواک. ج، ارک، ارائک. رجوع به اراک شود
نامی از نامهای زنان عرب.
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
دهی است از دهستان شوراب بخش اردل شهرستان شهرکرد، واقع در 90هزارگزی شمال باختر اردل. کنار راه مالرو بازفت. این ده در کوهستان و جنگل واقعشده، هوای آن معتدل و سکنۀ آن 137 تن است. آب آن از چشمه تأمین میشود و محصول عمده آن غلات و پشم و روغن و پیشۀ مردم کشاورزی و گله داری است. راه مالرو دارد. در زمستان بعنوان قشلاق باطراف مالامیر و مسجدسلیمان کوچ میکنند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دراکه
تصویر دراکه
دریافت دریابنده نیک دریابنده، مدرکه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کراکه
تصویر کراکه
لایروب دستگاه لایروبی
فرهنگ لغت هوشیار
گزند رساندن، نابینا شدن، کاستی: در داراک نابینا شدن، گزند رسانیدن، نابینایی
فرهنگ لغت هوشیار
فروتنی نمودن، خواری نمودن حقیر گردیدن، بزاری خواستن زاریدن تضرع کردن، سست و ناتوان گردیدن، رام شدن، فروتنی، خواری، زاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضرامه
تصویر ضرامه
بن ون از درختان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضراوه
تصویر ضراوه
آزمندی، خو گیری، پی نخچیر دویدن: سگ، درنده شدن: سگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضناکه
تصویر ضناکه
تنگ شدن، سست خرد شدن، سست اندام شدن، چاییدن سرما خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شراکه
تصویر شراکه
بطور شراکت و به همراهی یکدیگر و باتفاق هم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تراکه
تصویر تراکه
ارث و میراث و ترکه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تراکه
تصویر تراکه
منفجره
فرهنگ واژه فارسی سره