جدول جو
جدول جو

معنی ضراسی - جستجوی لغت در جدول جو

ضراسی
(ضَ سا)
جمع واژۀ ضریس. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از راسی
تصویر راسی
استوار، بر جای مانده، راسخ، ثابت، پابرجا، محکم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضرابی
تصویر ضرابی
ضرّاب، بسیار زننده، سخت زننده، آنکه سکه ضرب می کند، زرگر
فرهنگ فارسی عمید
(ضُ)
درد دندان. (مهذب الاسماء) ، کندی دندان
لغت نامه دهخدا
(سی ی)
منسوب به راس عین که نام شهری است به دیاربکر. (انساب سمعانی ص 243). ابن اثیر در اللباب فی تهذیب الانساب ج 1 ص 451 افزاید: راسی منسوب است به رأس عین و آن شهری است از الجزیره، و نسبت مشهور بدان رسعنی است. و سمعانی که گفته است آن از دیار بکر است و آب دجله از آن سرچشمه میگیرد درست نیست، بلکه رود خانه خابور از آن سرچشمه میگیرد و اصلاً ازدیاربکر نیست و از سرزمین الجزیره است بین الجزیره و حران، دو روز راه. رجوع به راسعین و راسعنی شود
لغت نامه دهخدا
سامی افندی یواکیم (متوفای 1927م،) از ادباء سوریه مقیم برازویل بوده کتابش الواجبات است درباره تهذیب اجتماع که بپدرش یواکیم مسعود الراسی اهداء کرده است و آن را بدو باب قسمت کرده: باب اول واجبات عامه و دوم واجبات انفرادی که ببعضی از افراد اختصاص دارد، (از معجم المطبوعات ج 1)
لغت نامه دهخدا
ابوالفضل جعفر بن محمد بن فضل، که منسوب است به راس عین، او از ابونعیم کوفی روایت دارد و ابویعلی موصلی و دیگران از او روایت کرده اند، (از الانساب سمعانی و لباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
ثابت، راسخ، ج، رواسی، (اقرب الموارد)، ثابت و استوار، (آنندراج) (ناظم الاطباء)، محکم و برجای مانده، لنگرانداخته شده مانند کشتی، غیرمتحرک، (ناظم الاطباء)، محکم، بیخ آور: کان رأی الامام القادر باللّه رضی اﷲ عنه و قدّس روحه نجماً ثاقباً و حلمه جبلا راسیاً، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 300)، و آشیانه ای گرفتند بر شقی راسخ و شعبی راسی که هوای او معتدل و خوش، و مرغزار او نزه و دلکش بود، (سندبادنامه ص 12)، چون در معنی با راسخ نزدیکتر است در ادب فارسی غالباً با آن مترادف آید: چون امضاء این عزیمت ... در صمیم دل ... راسخ و راسی شد، (تجارب السلف)، کوه بیخ آور، (دهار)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مرساه. (از متن اللغه). رجوع به مرساه به معنی لنگرگاه شود، گویند: القت السحابه مراسیها، یعنی ابر بر جای ماند و پیوسته بارید. (منتهی الارب) ، استقرت و جادت. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کَ سی ی)
جمع واژۀ کرسی ّ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به کرسی شود
لغت نامه دهخدا
(فِ)
منسوب به بنی فراس. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(تَرْ را)
منسوب به ترسه، که سپرفروش و سپرسازی را افاده می کند. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(خُ ی ی)
منسوب است بخراسان. خراسانی. (ازمنتهی الارب) (از معجم البلدان) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ضِ)
دهی است محاذی یمن. (منتهی الارب). دهی است در کوههای یمن. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از راسی
تصویر راسی
ثابت، راسخ، استوار، محکم، بیخ آور، سری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضراس
تصویر ضراس
دندان درد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کراسی
تصویر کراسی
تخت ها، اورنگ ها، جمع کرسی
فرهنگ لغت هوشیار
رود نواز دنبک نواز، زننده، زرابی زرابگر کسی که پول سکه زند، کارگر ضرابخانه، جمع ضرابیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کراسی
تصویر کراسی
((کَ یّ))
جمع کرسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ضرابی
تصویر ضرابی
((ضَ رّ))
کسی که پول سکه می زند
فرهنگ فارسی معین
اگر بیند درم و سره می کرد، دلیل که سخنی چند بی اصل بیاراید که لطیف و شیرین بود. اگر درم دون می زد، دلیل که سخنهای ناخوش بگوید - جابر مغربی
ضرابی کردن، دلیل است که سخنان خود را بیاراید و به فخر بازگوید. محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب
لفظی است در مقام تعجب به معنی: به راستی، راستی
فرهنگ گویش مازندرانی