- ضرار
- ضرر زدن، زیان رساندن، گزند رساندن
معنی ضرار - جستجوی لغت در جدول جو
- ضرار
- زیان رسانیدن
- ضرار ((ض))
- زیان رسانیدن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
گزند رسانیدن، آسیب رساندن، صدمه زدن، گزند رساندن
گزند رساندن، نابینا شدن، کاستی: در داراک نابینا شدن، گزند رسانیدن، نابینایی
نابینا شدن، گزند رسانیدن، نابینایی
گزند رسانیدن کسی را
ضرر رسانیدن، زیان رساندن، گزند رسانیدن
پیمان، نهش، هال، دیدار
گریز
تیزهوش دوراندیش
بسوی خود کشنده
آزاد مردی، آزاد شدن
غوره خرما، گزیده از یک نژاد گزین تبار، بریده ناف، واپسین شب ماه
پاره آتش که برجهد
غریونده جیغ کشنده جیغو جیرجیرک
چوب زیر در، آستانۀ در
بسیار گریزنده، گریزان، در علم شیمی ویژگی جسمی که به سرعت بخار شود
نرجس بری، نرگس صحرایی
لازم، واجب، نیاز، حاجت
خدعه کننده، فریب دهنده
آنچه از آتش به هوا می پرد
نسب خالص و گزیده، شب آخر ماه
مالی که امید به وصول آن نباشد، وام و وعده ای که به آن امید نتوان داشت، وام بی مدت، پنهان، نهان، مال پنهان
زمان یا مکان ملاقات، آرامش، آسودگی، رای و حکمی که دربارۀ مسئله یا امری صادر شود، عهد و پیمان، پایداری، در علم حقوق حکمی از سوی مقام قضایی
قرار دادن: جا دادن، استوار ساختن، برقرار کردن
قرار داشتن: برقرار بودن، جا داشتن، آرامش داشتن، وعدۀ ملاقات داشتن
قرار گذاشتن: شرط کردن، عهد و پیمان کردن
قرار گرفتن: استوار و محکم شدن، ساکن شدن، جا گرفتن، آرام گرفتن، ثابت گشتن
قرار مدار: بند و بست، شرط، عهد و پیمان
قرار و مدار: بند و بست، شرط، عهد و پیمان، قرار مدار
قرار دادن: جا دادن، استوار ساختن، برقرار کردن
قرار داشتن: برقرار بودن، جا داشتن، آرامش داشتن، وعدۀ ملاقات داشتن
قرار گذاشتن: شرط کردن، عهد و پیمان کردن
قرار گرفتن: استوار و محکم شدن، ساکن شدن، جا گرفتن، آرام گرفتن، ثابت گشتن
قرار مدار: بند و بست، شرط، عهد و پیمان
قرار و مدار: بند و بست، شرط، عهد و پیمان، قرار مدار
رها کردن باد صدادار از مقعد، ضرطه
ضرّه ها، سختی ها، جمع واژۀ ضرّه
جوال، کیسۀ بزرگ و ستبری از نخ ضخیم یا پارچۀ خشن که برای حمل بار بر پشت چهارپایان بارکش می اندازند، تاچه، بارجامه، گوال، گاله، غنج، ایزغنج، غراره، جوالق، شکیش
دم تیز شمشیر
خواب کم
کسادی بازار
دم تیز شمشیر
خواب کم
کسادی بازار
دور شدن ناگهانی و با سرعت زیاد از موضع خطر، دور شدن از دسترس و نظارت کسی،
کنایه از تن ندادن و تسلیم نشدن در برابر کار یا وضعیتی مثلاً فرار از خدمت سربازی
فرار دادن کسی: گریزاندن و دور کردن او از خطر
فرار کردن: فرار
کنایه از تن ندادن و تسلیم نشدن در برابر کار یا وضعیتی مثلاً فرار از خدمت سربازی
فرار دادن کسی: گریزاندن و دور کردن او از خطر
فرار کردن: فرار
اشرارها، شریران، بدکاران، جمع واژۀ اشرار
مغرور شدن، فریب خوردن، بی تجربگی، ناآزمودگی
هیزم نازک، ریزه، سست و نرم که با آن آتش روشن می کنند، هیزم افروخته
افروخته شدن آتش، زبانه کشیدن آتش، توقّد، گر زدن، التهاب، تلهّب، اشتعال، گر کشیدن، اضطرام، شعله زدن
افروخته شدن آتش، زبانه کشیدن آتش، توقّد، گر زدن، التهاب، تلهّب، اشتعال، گر کشیدن، اضطرام، شعله زدن
با کسی شمشیر زدن، نبرد کردن، با هم زد و خورد کردن