جدول جو
جدول جو

معنی ضبط - جستجوی لغت در جدول جو

ضبط
گرفتن و نگه داشتن، حفظ کردن، محکم کردن، نگه داری، بایگانی، تصرف کردن
ضبط صوت: دستگاهی که با برق یا باتری کار می کند و به وسیلۀ آن اصوات را بر روی نوار ضبط می کنند
ضبط کردن: تصرف کردن، بایگانی کردن، یادداشت کردن، حفظ کردن در ذهن
ضبط و ربط: انتظام، آراستگی، نظم و ترتیب، یادداشت کردن
تصویری از ضبط
تصویر ضبط
فرهنگ فارسی عمید
ضبط
(ثَ)
صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: در لغت بمعنی قطع است. ودر اصطلاح رساندن سخن بگوش شنونده است کما هو حقه، یعنی بهمان نحو که سخن را از دیگری فراگرفته. سپس درک سخن باشد بقسمی که در موقع رساندن بغیر معنی آن بر شنونده روشن و هویدا بود. سپس در حفظ و نگاهداری سخن چندان کوشش ورزد و در خاطر چندان آن سخن را بیاد آورد که هنگام شنواندن بغیر بتواند بدون هیچ تغییر و تبدیلی آن سخن را بنحوی که شنیده و فراگرفته ادا کند. کذا فی الجرجانی. یاد گرفتن. حفظ کردن:
کس ز کوه و سنگ عقل و دل نجست
فهم و ضبط نکتۀ مشکل نجست.
مولوی.
، نگاه داشتن چیزی را بهوش. (منتهی الارب). نگاه داشتن به حزم و هوش. (منتخب اللغات) : و احداث متعلمان بطریق تحصیل علم و موعظت نگرند و ضبط آن بر ایشان سبک خیزد. (کلیله و دمنه) ، در قبضه آوردن و اداره کردن سرزمینی آنچنان که اوضاع آن به سامان آید: آن دیار تا روم و از دیگر جانب تا مصر طولاً و عرضاً به ضبط ما آراسته گردد. (تاریخ بیهقی ص 323). اهل جمله آن ولایات گردن برافراشته تا نام ما بر آن نشیند و به ضبط ما آراسته گردد. (تاریخ بیهقی). چون پدر ما گذشته شد ما دور بودیم ازتخت ملک که... جهانی را زیر ضبط آورده. (تاریخ بیهقی) ، در حیطۀ تصرف و تسلط خود نگه داشتن: چون رسول دررسید جواب فرستاد که خراسان بشوریده است و من بضبط آن مشغول بودم. (تاریخ بیهقی) ، انجام دادن و به نظم آوردن: احمد و شکر بگریستند و بیرون آمدند و بضبط کارها مشغول شدند. (تاریخ بیهقی ص 357). اعیان و مقدمان نیک بکوشیدند تا کار ضبط شد. (تاریخ بیهقی ص 342) ، حفظ کردن و صیانت چیزی:
سلطان علاء دولت کز یمن دولتش
در ضبط دین و دنیا عالیست کار تیغ.
مسعودسعد.
ضبط مسالک و حفظ ممالک... به سیاست منوط. (کلیله و دمنه). هم سیاست پادشاهان را در ضبط ممالک بدان ملاذ تواند بود. (کلیله و دمنه).
، نگاه داشتن. (دهار) : یکی را از بزرگان بادی مخالف در شکم پیچیدن گرفت، طاقت ضبط آن نیاورد. (گلستان) ، فراهم آوردن. (دهار) ، ضبطت الارض (مجهولاً) ، باران باریده شد زمین. (منتهی الارب).
- در ضبط آوردن، به تصرف درآوردن و زیر فرمان آوردن: تا اغلب ممالک عالم در ضبط خویش آورد. (کلیله و دمنه).
- ضبطالقلم، ضبط قلم، نهادن حرکات کلمه ای را با قلم، یعنی زیر و زبر و پیش و جزم و مدّ در بالا یا زیر کلمه نهادن و یا با بیان تمام آنها را ادا کردن چنانکه گوئی طاهر به طاء مشالّۀ به الف کشیده و کسر هاء هوّز و سکون راء.
- ضبط کردن، حفظ کردن. اداره کردن. نگاهداری: پادشاه چون ملکی... بگیرد و آن را ضبط نتواند کرد... همه زبانها را در گفتن اینکه وی عاجز است مجال تمام داده باشد. (تاریخ بیهقی). ما را چندین ولایت در پیش است، آن را به فرمان امیرالمؤمنین می باید گرفت و ضبط کرد. (تاریخ بیهقی).
- ، تصرف کردن. در قبضه آوردن: و ما را با خود برد و آن نواحی ضبطکرد و بما سپرد و بازگشت بسبب نالانی و نزدیک آمدن اجل. (تاریخ بیهقی ص 216). به هرچه ایشان را دست در خواهد شد از مکر و حیل و فریفتن غلامان و ضبط ولایات...بسیار کرده اند و هیچ باقی نخواهند گذاشت. (تاریخ بیهقی ص 599).
ملک بیک حمله ضبط کردی احسنت
این ظفرت بر خلود ملک ضمانست.
؟
- ، مقاومت و پایداری کردن: خوارزمشاه بانگ برزد و مددی فرستادن از قلب، ضبط نتوانست کردن. (تاریخ بیهقی).
- ، به نظم آوردن ونیک انجام دادن. اداره کردن: دیگر روز بدرگاه آمد کار ضبط کرد و مردی شهم و کافی بود. (تاریخ بیهقی). سالاری محتشم فرستاده آید... تا آن دیار که گرفته بودیم ضبط کند و دیگر گیرد. (تاریخ بیهقی ص 76). دریغ چون اریارق که اقلیمی ضبط توانستی کردن. (تاریخ بیهقی ص 229).
- ، حفظ کردن و در اختیار داشتن: هر مردی که تن خود را ضبط تواند کرد... وی را خردمند خویشتن دار گویند. (تاریخ بیهقی).
- ، زیر فرمان آوردن: غلامان گردن آورتر از مرگ خوارزمشاه شمّتی یافته بودند شمایان را بدین رنجه کردم تا ایشان را ضبط کرده آید. (تاریخ بیهقی ص 358).
- ، حفظ کردن و در اختیار گرفتن: و ما چون از ری حرکت کردیم تا تخت ملک پدر را ضبط کرده آید و بدامغان رسیدیم بوسهل زوزنی بما پیوست. (تاریخ بیهقی ص 323).
، در ضبط آمدن، به تصرف درآمدن و زیر فرمان قرار گرفتن: و تمام ممالک غزنین و زابلستان... در ضبط فرمان آن شاهنشاه محتشم... آمد. (کلیله و دمنه).
- ضبطگونه، شبه تصرف: خراسان را ضبطگونه ای کرد. (تاریخ بیهقی ص 429).
- ضبط و ربط، از اتباع است
لغت نامه دهخدا
ضبط
(ثَ فَ)
بهر دو دست کار کردن. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
ضبط
(ضَ)
جائی که اوراق و اسناد ملی را نگهداری کنند. آنجا که اوراق اداره را نگاه دارند. بایگانی
لغت نامه دهخدا
ضبط
(ضُ)
جمع واژۀ اضبط و ضبطاء. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ضبط
نگاهداشتن چیزی را بهوش، تصرف کردن
تصویری از ضبط
تصویر ضبط
فرهنگ لغت هوشیار
ضبط
((ضَ))
حفظ کردن، نگاه داشتن، گرفتن، در تصرف آوردن، نگاه داری، حفظ
تصویری از ضبط
تصویر ضبط
فرهنگ فارسی معین
ضبط
بایگانی
تصویری از ضبط
تصویر ضبط
فرهنگ واژه فارسی سره
ضبط
تصرف، توقیف، آرشیو، بایگانی، ثبت، درج، مندرج، حبس، حفظ، نگهداری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ضبط
تسجيلٌ
تصویری از ضبط
تصویر ضبط
دیکشنری فارسی به عربی
ضبط
Impoundment
تصویری از ضبط
تصویر ضبط
دیکشنری فارسی به انگلیسی
ضبط
saisie
تصویری از ضبط
تصویر ضبط
دیکشنری فارسی به فرانسوی
ضبط
confiscación
تصویری از ضبط
تصویر ضبط
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
ضبط
арест
تصویری از ضبط
تصویر ضبط
دیکشنری فارسی به روسی
ضبط
Beschlagnahme
تصویری از ضبط
تصویر ضبط
دیکشنری فارسی به آلمانی
ضبط
конфіскація
تصویری از ضبط
تصویر ضبط
دیکشنری فارسی به اوکراینی
ضبط
konfiskata
تصویری از ضبط
تصویر ضبط
دیکشنری فارسی به لهستانی
ضبط
apreensão
تصویری از ضبط
تصویر ضبط
دیکشنری فارسی به پرتغالی
ضبط
ضبطگی
تصویری از ضبط
تصویر ضبط
دیکشنری فارسی به اردو
ضبط
বাজেয়াপ্তি
تصویری از ضبط
تصویر ضبط
دیکشنری فارسی به بنگالی
ضبط
การอายัด
تصویری از ضبط
تصویر ضبط
دیکشنری فارسی به تایلندی
ضبط
kutaifisha
تصویری از ضبط
تصویر ضبط
دیکشنری فارسی به سواحیلی
ضبط
el koyma
تصویری از ضبط
تصویر ضبط
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
ضبط
押収
تصویری از ضبط
تصویر ضبط
دیکشنری فارسی به ژاپنی
ضبط
扣押
تصویری از ضبط
تصویر ضبط
دیکشنری فارسی به چینی
ضبط
confisca
تصویری از ضبط
تصویر ضبط
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
ضبط
압류
تصویری از ضبط
تصویر ضبط
دیکشنری فارسی به کره ای
ضبط
penyitaan
تصویری از ضبط
تصویر ضبط
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
ضبط
जब्ती
تصویری از ضبط
تصویر ضبط
دیکشنری فارسی به هندی
ضبط
inbeslagneming
تصویری از ضبط
تصویر ضبط
دیکشنری فارسی به هلندی
ضبط
הַחרָמָה
تصویری از ضبط
تصویر ضبط
دیکشنری فارسی به عبری

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(ضِ بَ)
ضبیطر. توانا، فربه پرگوشت و گرداندام، شیر قوی سخت. (منتهی الارب) ، سخت. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(ضَ طَ)
بازیی است عربان را. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اضبط
تصویر اضبط
برابر دست: کسی که با هر دو دست راست و چپ کار کند شیر بیشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصادر، مصادره، ضمیمه
دیکشنری اردو به فارسی