شتر که بی شبان و صاحب در جای هلاک باشد. (منتهی الارب). گمشده (مذکر و مؤنث در وی یکسانست). (منتهی الارب) (دهار). گم گشته از حیوان (مذکر و مؤنث) و جز آن. ضایعه. چیزی گمشده. (منتخب اللغات). و در شعر بتخفیف نیز آمده است ضرورت را: سابع از ثامن ندانم ضاله ام خون همی گرید فلک از ناله ام. مولوی. حکمت قرآن چو ضالۀمؤمنست هر کسی در ضالۀ خود موقنست. مولوی. الحکمه ضاله مؤمن (حدیث)
شتر که بی شبان و صاحب در جای هلاک باشد. (منتهی الارب). گمشده (مذکر و مؤنث در وی یکسانست). (منتهی الارب) (دهار). گم گشته از حیوان (مذکر و مؤنث) و جز آن. ضایعه. چیزی گمشده. (منتخب اللغات). و در شعر بتخفیف نیز آمده است ضرورت را: سابع از ثامن ندانم ضاله ام خون همی گرید فلک از ناله ام. مولوی. حکمت قرآن چو ضالۀمؤمنست هر کسی در ضالۀ خود موقنست. مولوی. الحکمه ضاله مؤمن (حدیث)
قبیله ای است از قیس همدان. (آنندراج). و آن نام زنی از قبیلۀ همدان بوده است. فرزندانش به وی منسوبند و از آن قبیله است ابوامامۀ باهلی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نام قبیله ای از قبائل تازی. گویند این قبیله برخلاف قاعده کلیۀ اعراب به انتساب غیرمستقیم خود را به دائی و خاله منسوب سازند. (از انساب سمعانی) : نبشته سوی مهتر باهله که گر لشکر آید مکنشان یله. فردوسی. عنان را بدان باره کرده یله همی راند ناکام تا باهله. فردوسی. فاتک در باب سعید بن سلم باهلی گفته است: وان من غایه حرص الفتی طلابه المعروف فی باهله کبیرهم و غدو مولودهم تلعنه من قبحه القابله. (عیون الاخبار ص 37 ج 4)
قبیله ای است از قیس همدان. (آنندراج). و آن نام زنی از قبیلۀ همدان بوده است. فرزندانش به وی منسوبند و از آن قبیله است ابوامامۀ باهلی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نام قبیله ای از قبائل تازی. گویند این قبیله برخلاف قاعده کلیۀ اعراب به انتساب غیرمستقیم خود را به دائی و خاله منسوب سازند. (از انساب سمعانی) : نبشته سوی مهتر باهله که گر لشکر آید مکنشان یله. فردوسی. عنان را بدان باره کرده یله همی راند ناکام تا باهله. فردوسی. فاتک در باب سعید بن سلم باهلی گفته است: وان من غایه حرص الفتی طلابه المعروف فی باهله کبیرهم و غدو مولودهم تلعنه من قبحه القابله. (عیون الاخبار ص 37 ج 4)
نام زنی از همدان که فرزندانش به او منسوب هستند. (از ناظم الاطباء). و ابوامامۀ باهلی به او منسوب است. (منتهی الارب). او دختر اعصر بوده است. (از انساب سمعانی). زنی از همدان بود که به معن بن اعصر بن سعد بن قیس عیلان (ظ: غیلان) تعلق داشت و فرزندانش به او منسوبند و اینکه گویند که باهله دختر اعصر بود از نمونۀ آن است که گویند تمیم بنت مر بود چه تذکیر برای حی و تأنیث برای قبیله به یک صورت است. (از تاج العروس)
نام زنی از همدان که فرزندانش به او منسوب هستند. (از ناظم الاطباء). و ابوامامۀ باهلی به او منسوب است. (منتهی الارب). او دختر اعصر بوده است. (از انساب سمعانی). زنی از همدان بود که به معن بن اعصر بن سعد بن قیس عیلان (ظ: غیلان) تعلق داشت و فرزندانش به او منسوبند و اینکه گویند که باهله دختر اعصر بود از نمونۀ آن است که گویند تمیم بنت مر بود چه تذکیر برای حی و تأنیث برای قبیله به یک صورت است. (از تاج العروس)
آینده و روندۀ در آب خور. (منتهی الارب) (آنندراج). گروه آینده و رونده در آبخور. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه). ج، نهال، نواهل، ماده شتر نخست آب خورنده. (ناظم الاطباء). تأنیث ناهل است. رجوع به ناهل شود
آینده و روندۀ در آب خور. (منتهی الارب) (آنندراج). گروه آینده و رونده در آبخور. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه). ج، نهال، نواهل، ماده شتر نخست آب خورنده. (ناظم الاطباء). تأنیث ناهل است. رجوع به ناهل شود
مال. (ناظم الاطباء). گویند: انهم لاهل اهله. (منتهی الارب) ، بی آرام کردن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بی آرام کردن کار کسی را. (آنندراج) ، سخت پیر شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
مال. (ناظم الاطباء). گویند: انهم لاهل اهله. (منتهی الارب) ، بی آرام کردن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بی آرام کردن کار کسی را. (آنندراج) ، سخت پیر شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)