جدول جو
جدول جو

معنی ضاهله - جستجوی لغت در جدول جو

ضاهله
(هَِ لَ)
عین ٌ ضاهله، چشمۀ کم آب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ضاهله
چشمه کم آب
تصویری از ضاهله
تصویر ضاهله
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اهله
تصویر اهله
هلال ها، ماه از شب اول ماه قمری تا سه شب که در آسمان به شکل کمان دیده می شود، ماه نوها، جمع واژۀ هلال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضاله
تصویر ضاله
گمراه کننده مثلاً کتاب ضاله، در فقه و حقوق حیوان گم شده، گمراه مثلاً قوم ضاله
فرهنگ فارسی عمید
(ضالْ لَ)
شتر که بی شبان و صاحب در جای هلاک باشد. (منتهی الارب). گمشده (مذکر و مؤنث در وی یکسانست). (منتهی الارب) (دهار). گم گشته از حیوان (مذکر و مؤنث) و جز آن. ضایعه. چیزی گمشده. (منتخب اللغات). و در شعر بتخفیف نیز آمده است ضرورت را:
سابع از ثامن ندانم ضاله ام
خون همی گرید فلک از ناله ام.
مولوی.
حکمت قرآن چو ضالۀمؤمنست
هر کسی در ضالۀ خود موقنست.
مولوی.
الحکمه ضاله مؤمن (حدیث)
لغت نامه دهخدا
(اَ هَِلْ لَ)
جمع واژۀ هلال یعنی ماه نو. (آنندراج) (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
یک بنۀ ضال باشد یعنی از کنار دشتی، سلاح هرچه باشد یا تیر خاصهً
لغت نامه دهخدا
(هَِ لَ)
باهل. زن بی شوهر. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هَِ لَ)
قبیله ای است از قیس همدان. (آنندراج). و آن نام زنی از قبیلۀ همدان بوده است. فرزندانش به وی منسوبند و از آن قبیله است ابوامامۀ باهلی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نام قبیله ای از قبائل تازی. گویند این قبیله برخلاف قاعده کلیۀ اعراب به انتساب غیرمستقیم خود را به دائی و خاله منسوب سازند. (از انساب سمعانی) :
نبشته سوی مهتر باهله
که گر لشکر آید مکنشان یله.
فردوسی.
عنان را بدان باره کرده یله
همی راند ناکام تا باهله.
فردوسی.
فاتک در باب سعید بن سلم باهلی گفته است:
وان من غایه حرص الفتی
طلابه المعروف فی باهله
کبیرهم و غدو مولودهم
تلعنه من قبحه القابله.
(عیون الاخبار ص 37 ج 4)
لغت نامه دهخدا
(هَِ لَ)
نام زنی از همدان که فرزندانش به او منسوب هستند. (از ناظم الاطباء). و ابوامامۀ باهلی به او منسوب است. (منتهی الارب). او دختر اعصر بوده است. (از انساب سمعانی). زنی از همدان بود که به معن بن اعصر بن سعد بن قیس عیلان (ظ: غیلان) تعلق داشت و فرزندانش به او منسوبند و اینکه گویند که باهله دختر اعصر بود از نمونۀ آن است که گویند تمیم بنت مر بود چه تذکیر برای حی و تأنیث برای قبیله به یک صورت است. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(هَِ لَ)
ابن کاهل بن حارث از بنی هذیل از طائفۀ عدنان. وی یکی از اجداد عرب و عبدالله مسعود از اولاد اوست. (الاعلام زرکلی ص 427)
لغت نامه دهخدا
(هَِ لَ)
آینده و روندۀ در آب خور. (منتهی الارب) (آنندراج). گروه آینده و رونده در آبخور. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه). ج، نهال، نواهل، ماده شتر نخست آب خورنده. (ناظم الاطباء). تأنیث ناهل است. رجوع به ناهل شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ لَ)
وهله. اول از هر چیزی. (از منتهی الارب). اول شی ٔ. وهله. وهله. (المنجد). گویند: لقیته اول واهله، ای وهله
لغت نامه دهخدا
(هَِ لَ)
نام زن نوح (ع). (آنندراج) (غیاث اللغات) (از لطایف اللغات)
لغت نامه دهخدا
(ضَ لَ)
عطای اندک. گویند: اعطاه ضهله من ماله، ای عطیه نزره. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
کسان.
لغت نامه دهخدا
(اَ هَِ لَ)
مال. (ناظم الاطباء). گویند: انهم لاهل اهله. (منتهی الارب) ، بی آرام کردن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بی آرام کردن کار کسی را. (آنندراج) ، سخت پیر شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ضاله
تصویر ضاله
گم شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باهله
تصویر باهله
زن بی شوهر
فرهنگ لغت هوشیار
جمع هلال ماههای نو. یا اهله قمر. قسمتهایی از ماه که اهل زمین آنرا رویت کنند (هلال بدر تربیع)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضاله
تصویر ضاله
مؤنث ضال، گم گشته، گمراه کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اهله
تصویر اهله
((اَ هِ لِّ))
جمع هلال، ماه های نو
فرهنگ فارسی معین
تیرچوبی دو شاخه که از آن در ساختن نفار استفاده شود
فرهنگ گویش مازندرانی