- ضامر
- لاغر، انسان یا حیوان باریک اندام و کم گوشت
معنی ضامر - جستجوی لغت در جدول جو
- ضامر
- باریک اندام، خوابیده: نره باریک انداک باریک میان، دقیق لطیف
- ضامر
- باریک اندام، دقیق، لطیف
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مونث ضامر
پایندان
نوازنده نی نای زن. توضیح: لغویان عرب) زمار (را بدین معنی آورده اند و استعمال) زامر (رانفی کرده اند
افسانه گوینده، نقال
میوه ناک میوه دار
خردار دارنده خر، خر ماهی
امیری کردن، مشورت کردن میری کردن چیره شدن خرما فروش خرما فروش. نیک نگریستن در نگرستن اندیشه کردن اندیشیدن، درنگ. ج: تاملات
آباد کننده، معمور، آباد
ضرر رساننده، زیان رساننده
عهده دار غرامت، کفیل، ملتزم،
در علم حقوق کسی که می پذیرد بدهکار یا گناهکار را در موقع معیّن به دادگاه تحویل دهد،
نوعی وسیلۀ دکمه مانند در برخی وسایل، به ویژه در نوعی چاقو
ضامن آهو: لقب امام رضا (ع)
ضامن درک: در علم حقوق کسی که بپذیرد که هرگاه عیب و نقص یا ایرادی در کالای فروخته شده پیدا شد از عهدۀ خسارت خریدار برآید
در علم حقوق کسی که می پذیرد بدهکار یا گناهکار را در موقع معیّن به دادگاه تحویل دهد،
نوعی وسیلۀ دکمه مانند در برخی وسایل، به ویژه در نوعی چاقو
ضامن آهو: لقب امام رضا (ع)
ضامن درک: در علم حقوق کسی که بپذیرد که هرگاه عیب و نقص یا ایرادی در کالای فروخته شده پیدا شد از عهدۀ خسارت خریدار برآید
مالی که امید به وصول آن نباشد، وام و وعده ای که به آن امید نتوان داشت، وام بی مدت، پنهان، نهان، مال پنهان
افسانه گوینده، افسانه گو، قصه گو، مجلس افسانه گویان
زمین بایر و خراب که قابل کشت و زرع نباشد، مقابل عامر، ویران
مال پنهان
ضرر رساننده
زیان رساننده
سر کوه
پذیرفتار، کفیل، عهده دار غرامت
یار جدا ناشدنی
دلتنگ نا آرام دلتنگ بی آرام از غم مضطرب
کیک از خرفستران
آباد، آباد کننده، ماند گار، دراز زی، بچه کفتار آباد کننده، اقامت کننده در محلی معمور، زیاد عمر کننده، معمور آبادان
جای ویران، زمین خراب
((مِ))
فرهنگ فارسی معین
کفیل، ضمانت کننده، به عهده گیرنده غرامت، نوعی وسیله دگمه مانند در بعضی ابزارها به ویژه چاقو، آهو لقب امام رضا (ع)