گمراه. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (دهار) (منتخب اللغات). گمره. غوی. تائه. بیراه. (دهار). بیره. ج، ضالون (مهذب الاسماء) ، ضالین: بس ز نقش لفظهای مثنوی صورتش ضالست و هادی معنوی. مولوی. چونکه از میخانه مستی ضال شد تسخر و بازیچۀ اطفال شد. مولوی. وحشتت همچون موکل می کشد که بجوی ای ضال منهاج رشد. مولوی. - ضال ّبن ضال، شتمی است عربان را. (منتهی الارب). یقال: ضال ٌ بال، اتباع. (مهذب الاسماء). صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: ضال ّ، غلامی که راه خانه مولی گم کرده بی قصد اباق. بخلاف آبق که قصد گریز نیز دارد. کذا فی الجرجانی. در اصطلاح فقهی ضال ّ، انسان یا حیوان گمشده است
گمراه. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (دهار) (منتخب اللغات). گمره. غوی. تائه. بیراه. (دهار). بیره. ج، ضالون (مهذب الاسماء) ، ضالین: بس ز نقش لفظهای مثنوی صورتش ضالست و هادی معنوی. مولوی. چونکه از میخانه مستی ضال شد تسخر و بازیچۀ اطفال شد. مولوی. وحشتت همچون موکل می کشد که بجوی ای ضال منهاج رشد. مولوی. - ضال ّبن ضال، شتمی است عربان را. (منتهی الارب). یُقال: ضال ٌ بال، اتباع. (مهذب الاسماء). صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: ضال ّ، غلامی که راه خانه مولی گم کرده بی قصد اباق. بخلاف آبق که قصد گریز نیز دارد. کذا فی الجرجانی. در اصطلاح فقهی ضال ّ، انسان یا حیوان گمشده است
درخت که از آن کمان کنند، کنار که از باران آب بخورد، کنار دشتی یا درخت دیگر، کنار، درخت کنار دشتی، (منتخب اللغات)، میوه ای است سرخ چون عناب و آن را بفارسی کنار خوانند و بعربی ثمرهالسّدر خوانند و در هندوستان ببر گویند، (آنندراج) (برهان)، اسم سدر جبلی است، سدر، (تذکرۀ انطاکی)، سدر دشتی، نام ثمر سدر است، درختی است در بادیه و ذکرش در اشعار بسیار آمده، (نزهه القلوب)
درخت که از آن کمان کنند، کُنار که از باران آب بخورد، کُنار دشتی یا درخت دیگر، کُنار، درخت کُنار دشتی، (منتخب اللغات)، میوه ای است سرخ چون عناب و آن را بفارسی کُنار خوانند و بعربی ثمرهالسّدر خوانند و در هندوستان بِبْر گویند، (آنندراج) (برهان)، اسم سدر جبلی است، سدر، (تذکرۀ انطاکی)، سدر دشتی، نام ثمر سدر است، درختی است در بادیه و ذکرش در اشعار بسیار آمده، (نزهه القلوب)
شتر که بی شبان و صاحب در جای هلاک باشد. (منتهی الارب). گمشده (مذکر و مؤنث در وی یکسانست). (منتهی الارب) (دهار). گم گشته از حیوان (مذکر و مؤنث) و جز آن. ضایعه. چیزی گمشده. (منتخب اللغات). و در شعر بتخفیف نیز آمده است ضرورت را: سابع از ثامن ندانم ضاله ام خون همی گرید فلک از ناله ام. مولوی. حکمت قرآن چو ضالۀمؤمنست هر کسی در ضالۀ خود موقنست. مولوی. الحکمه ضاله مؤمن (حدیث)
شتر که بی شبان و صاحب در جای هلاک باشد. (منتهی الارب). گمشده (مذکر و مؤنث در وی یکسانست). (منتهی الارب) (دهار). گم گشته از حیوان (مذکر و مؤنث) و جز آن. ضایعه. چیزی گمشده. (منتخب اللغات). و در شعر بتخفیف نیز آمده است ضرورت را: سابع از ثامن ندانم ضاله ام خون همی گرید فلک از ناله ام. مولوی. حکمت قرآن چو ضالۀمؤمنست هر کسی در ضالۀ خود موقنست. مولوی. الحکمه ضاله مؤمن (حدیث)
شدید وسخت: داء عضال، بیماری سخت و عاجزکننده اطبا و غالب بر ایشان. (از منتهی الارب). بیماری سخت و خسته کننده و چیره شونده. (از اقرب الموارد) ، حلقه عضال، حلقۀ سخت و استوار. (از منتهی الارب). حلقۀسخت که ضعف و سستی در آن نباشد. (از اقرب الموارد) ، امر عضال، کار دشوار. (منتهی الارب)
شدید وسخت: داء عضال، بیماری سخت و عاجزکننده اطبا و غالب بر ایشان. (از منتهی الارب). بیماری سخت و خسته کننده و چیره شونده. (از اقرب الموارد) ، حلقه عضال، حلقۀ سخت و استوار. (از منتهی الارب). حلقۀسخت که ضعف و سستی در آن نباشد. (از اقرب الموارد) ، امر عضال، کار دشوار. (منتهی الارب)
تیراندازی کردن با هم و نبرد نمودن در تیراندازی. (آنندراج). با یکدیگر تیر افکندن. تناضل. (یادداشت مؤلف). مناضله. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (المنجد). نیضال. (اقرب الموارد) (المنجد) (متن اللغه). رجوع به مناضلهشود، گفتگوی عذر در پیش آوردن و دفع کردن. (آنندراج) ، حمایت کردن و جدال کردن و دفاع کردن از کسی. (ازالمنجد) (از اقرب الموارد). مناضله. نیضال. (متن اللغه) (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به مناضله شود
تیراندازی کردن با هم و نبرد نمودن در تیراندازی. (آنندراج). با یکدیگر تیر افکندن. تناضل. (یادداشت مؤلف). مناضله. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (المنجد). نیضال. (اقرب الموارد) (المنجد) (متن اللغه). رجوع به مناضلهشود، گفتگوی عذر در پیش آوردن و دفع کردن. (آنندراج) ، حمایت کردن و جدال کردن و دفاع کردن از کسی. (ازالمنجد) (از اقرب الموارد). مناضله. نیضال. (متن اللغه) (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به مناضله شود