درخت که از آن کمان کنند، کُنار که از باران آب بخورد، کُنار دشتی یا درخت دیگر، کُنار، درخت کُنار دشتی، (منتخب اللغات)، میوه ای است سرخ چون عناب و آن را بفارسی کُنار خوانند و بعربی ثمرهالسّدر خوانند و در هندوستان بِبْر گویند، (آنندراج) (برهان)، اسم سدر جبلی است، سدر، (تذکرۀ انطاکی)، سدر دشتی، نام ثمر سدر است، درختی است در بادیه و ذکرش در اشعار بسیار آمده، (نزهه القلوب)
گمراه. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (دهار) (منتخب اللغات). گمره. غوی. تائه. بیراه. (دهار). بیره. ج، ضالون (مهذب الاسماء) ، ضالین: بس ز نقش لفظهای مثنوی صورتش ضالست و هادی معنوی. مولوی. چونکه از میخانه مستی ضال شد تسخر و بازیچۀ اطفال شد. مولوی. وحشتت همچون موکل می کشد که بجوی ای ضال منهاج رشد. مولوی. - ضال ّبن ضال، شتمی است عربان را. (منتهی الارب). یُقال: ضال ٌ بال، اتباع. (مهذب الاسماء). صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: ضال ّ، غلامی که راه خانه مولی گم کرده بی قصد اباق. بخلاف آبق که قصد گریز نیز دارد. کذا فی الجرجانی. در اصطلاح فقهی ضال ّ، انسان یا حیوان گمشده است