جدول جو
جدول جو

معنی صیوان - جستجوی لغت در جدول جو

صیوان
خیمه و قصر، (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
صیوان
کاخ، چادر تاژ پارچه ای
تصویری از صیوان
تصویر صیوان
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ویوان
تصویر ویوان
(پسرانه)
نام حاکم رخّج در زمان داریوش پادشاه هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نیوان
تصویر نیوان
(دخترانه)
نیواندخت، نام مادر انوشیروان، همسر قباد پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ایوان
تصویر ایوان
(دخترانه)
ایوان، تراس (نگارش کردی: ههیوان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کیوان
تصویر کیوان
(دخترانه و پسرانه)
ستاره زحل، نام یکی از بزرگان دربار بهرام گور پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هیوان
تصویر هیوان
(دخترانه)
ایوان. تراس (نگارش کردی: هوان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حیوان
تصویر حیوان
موجود زنده، جاندار، جانور، کنایه از نفهم، بی شعور، حیات، زندگی
حیوان ناطق: در علم منطق آدمی، انسان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیوان
تصویر شیوان
آمیخته و برهم، لرزان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایوان
تصویر ایوان
صفه، پیشگاه اتاق، قسمتی از ساختمان که جلو آن باز و بی در و پنجره باشد، کاخ پادشاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صفوان
تصویر صفوان
روشنی، صفا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیوان
تصویر دیوان
دادگاه، عدالت خانه، دفترخانه
دفتر حساب، ادارۀ حسابداری، در عهد خلفا و پادشاهان ایرانی بعد از خلفا دفتر محاسبات
دفتر شعر و کتابی که اشعار شاعری در آن چاپ شده باشد
مبل یا نیمکت بدون پشتی که تشک داشته باشد
دیوان استیفا: اداره یا محلی که مالیات ها و درآمدها در آنجا جمع آوری می شد، دیوان محاسبات که حسابداران و مستوفیان در آن مشغول کار بودند، دار الاستیفا
دیوان برید: دفتر پست، اداره یا محلی (در زمان خلفای اسلام) که نامه های نوشته شده را به قاصدان یا چارپاها می دادند که به مقصد برسانند
دیوان بلخ: گویند قاضی یا دادگاهی بوده در بلخ که حکم ناحق می داده و بی گناهان را محکوم می ساخته، اکنون هر دادگاه یا قاضی که حکم ناروا بدهد او را به دادگاه یا دیوان بلخ و یا قاضی بلخ تشبیه می کنند
دیوان تمیز: دیوان تمیز، دادگاه فرجامی، دادگاه عالی که به محاکمه ای که به مرحلۀ فرجام برسد رسیدگی می کند، دیوان کشور
دیوان خراج: محل جمع آوری مالیات ها
دیوان رسائل: دار الانشا، دیوان انشا، محل نوشتن نامه ها و فرمان های خلیفه یا پادشاه
دیوان قضا: ادارۀ اجرای احکام شرعی
دیوان کشور: دیوان تمیز، دادگاه فرجامی، دادگاه عالی که به محاکمه ای که به مرحلۀ فرجام برسد رسیدگی می کند
دیوان محاسبات: اداره ای در وزارت دارایی که به حساب های کل کشور رسیدگی میکند
دیوان مظالم: دیوان رسیدگی به شکایت ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کیوان
تصویر کیوان
سیارۀ زحل، ششمین سیارۀ منظومۀ شمسی که منجمان قدیم آن را نحس اکبر می دانستند، پاسبان فلک، نحس اکبر، دیده بان فلک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لیوان
تصویر لیوان
ظرفی چینی، پلاستیکی، فلزی، اغلب استوانه ای که برای نوشیدن مایعات به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
(اَیْ / اِیْ)
صفه و طاق. (برهان). صفه و طاق عموماً و طاق و عمارتی را گویند که شکل آن محرابی وهلالی باشد خصوصاً. (آنندراج). نشستنگاه بلند که بر آن سقف باشد در کوشک و دالان بزرگ. (غیاث). خانه پیش گشاده. (دهار). درگاه. (مهذب الاسماء). طاق و نشستنگاه بزرگان. (صحاح الفرس). طاق بلند و نشستنگاه پادشاهان بود. رواق. (اوبهی). و بقول زالمان مشتق از کلمه پهلوی فارسی ’بان’ به معنی خانه است. (از حاشیۀ برهان چ معین) :
ای منظره و کاخ برآورده بخورشید
تا گنبد گردان بکشیده سر ایوان.
دقیقی.
بایوان او بود تا یک دو ماه
توانگر سپهبد توانگر سپاه.
فردوسی.
ز ره سوی ایوان شاه آمدند
بدان نامور بارگاه آمدند.
فردوسی.
گر ایوان من سر بکیوان کشید
همان شربت مرگ باید چشید.
فردوسی.
از میان ندما چشم بدو دارد و بس
چه بایوان چه به مجلس چه بمیدان چه بخوان.
فرخی.
در ایوانی که تو خواهی ترا باغ ارم سازد
چو ایوان مداین مرترا ایوان و خم سازد.
فرخی.
بنشین در بزم بر سریر به ایوان
خرگه برتر زن از سرادق کیوان.
منوچهری.
نه در گنج ماند و نه در خانه جای
نه در باغ و ایوان و نه در سرای.
اسدی.
چون دل لشکر ملک نگاه ندارد
درگه ایوان چنانکه درگه میدان
کار چو پیش آیدش بود که بمیدان
خواری بیند ز خوار کردۀ ایوان.
ابوحنیفۀ اسکافی.
گویی درشت و تیره همی بینم
آویخته ز نادره ایوانی.
ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 477).
قصری کنم قصیدۀ خود را درو
از بیتهاش گلشن و ایوان کنم.
ناصرخسرو.
وگرش ایوان و تخت از سیم و زر است
مرا از علم و دین تختست و ایوان.
ناصرخسرو.
پیل و شیر و یوز را مطیع گردانید و خیمه و ایوان اوساخت. (نوروزنامه). چون به ایوان برآمد حاجبان او را تا پیش تخت بردند و بنشاندند و بازپس آمدند. (تاریخ بخارا).
کمترین پرده سرای کاخ و ایوان تو باد
این مشبک خیمۀ سنجاب رنگ بی طناب.
سوزنی.
ری خرآس است و خراسان شب ایوان ارم
در خراسم که به ایوان شدنم نگذارند.
خاقانی.
اندرایوانش روان یک چشمه آب
با درخت سبز برنا دیده ام.
خاقانی.
بصحرایی شدند از صحن ایوان
بسرسبزی چو خضر از آب حیوان.
نظامی.
گفت ز نقشی که در ایوان اوست
در بسپیدی نه چو دندان اوست.
نظامی.
چو من یارت بدم در کاخ و ایوان
همیخوردم میی در باغ و بستان.
نظامی.
گر نخواهد زیست جان بی این بدن
پس فلک ایوان که خواهد بدن.
مولوی (مثنوی چ خاور ص 308).
دیوار سرایت را نقاش نمی باید
تو زینت ایوانی نه صورت ایوانت.
سعدی (کلیات چ مصفا ص 405).
درآمد به ایوان شاهنشهی
که بختت جوان باد و دولت رهی.
سعدی.
خانه از پای بست ویران است
خواجه در بند نقش ایوانست.
سعدی.
هر کرا خوابگه آخر مشتی خاک است
گو چه حاجت که به افلاک کشی ایوان را.
حافظ.
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نام شهریست بیمن و گویند بت معروف یعوق در قریه ای موسوم به خیوان بوده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حیوان
تصویر حیوان
زنده بودن، جاندار، جانور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صیحان
تصویر صیحان
آواز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایوان
تصویر ایوان
اطاق، پیشگاه، درگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیوان
تصویر لیوان
گیلاس آبخوری، آب وند، آبخوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صنوان
تصویر صنوان
خرمابنان یک بیخه، دو جوی از یک چشمه، برادران تنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صیدان
تصویر صیدان
مس و رز، سنگ سیم، دیگ های سنگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبوان
تصویر صبوان
جمع صبی، کودکان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلوان
تصویر صلوان
خرنوب خوکی از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
محل گرد آوری دفاتر، دفتر حساب، دفتر شعر، کتابی که اشعار شاعری در آن چاپ شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیوان
تصویر حیوان
((حِ))
جانور، جمع حیوانات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیوان
تصویر دیوان
مجموعه اشعار یک شاعر (به صورت کتاب)، وزارتخانه (در قدیم)، دفتر محاسبه، دولت، اداره (قدیم)، خزانه داری
دیوان سیاه کردن: کنایه از گناه کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کیوان
تصویر کیوان
((کَ))
سیاره زحل
فرهنگ فارسی معین
ظرف اغلب استوانه ای معمولاً بزرگتر از استکان یا فنجان برای نوشیدن مایعات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لیوان
تصویر لیوان
ایوان خیمه شاهی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایوان
تصویر ایوان
((اَ یا اِ))
صفه، پیشگاه اتاق، بخشی از ساختمان که سقف دارد اما جلو آن باز است و در و پنجره ندارد و مشرف به حیاط است، کاخ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کیوان
تصویر کیوان
زحل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دیوان
تصویر دیوان
هندسه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ایوان
تصویر ایوان
بالکن، تراس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حیوان
تصویر حیوان
جانور، جاندار، دد
فرهنگ واژه فارسی سره