جدول جو
جدول جو

معنی صیهب - جستجوی لغت در جدول جو

صیهب(صَ هََ)
شدت گرما، مرد درازبالا. (منتهی الارب) ، سنگ سخت. سنگ. (مهذب الاسماء) ، روز گرم. (منتهی الارب). روزی سخت گرم. (مهذب الاسماء) ، جای سخت، زمین هموار و سنگستان و جائی که آفتاب بر آن بحدی تابد که گوشت بر آن بریان توان کرد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
صیهب
سختی گرما، روز گرم، دراز بالا مرد، سنگناک، زمین داغ
تصویری از صیهب
تصویر صیهب
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غیهب
تصویر غیهب
ظلمت، تاریکی، شب بسیار تاریک، اسب سیاه، مرد غافل و کندذهن و ضعیف
فرهنگ فارسی عمید
(ثَ)
رسیدن کسی یا چیزی را. (منتهی الارب). رسیدن به چیزی. (تاج المصادر بیهقی) (دهار)
لغت نامه دهخدا
(صُ هََ)
ابن سنان بن مالک، مکنی به ابویحیی، از بنی نمر بن قاسط. صحابی است و از تیراندازان نامی عرب و از سابقان در اسلام است. پدر او از اشراف جاهلیت است. کسری او را بر ابلۀ بصره ولایت داد. منازل کسان او در سرزمین موصل بر شط فرات (از جانب جزیره و موصل) بود. و صهیب بسال 36 قبل از هجرت. بدانجا متولد شد. رومیان بر آنها غارت بردند و صهیب را اسیر گرفتند. یکی از بنی کلب وی را اسیر گرفت و بمکه آورد. عبدالله جدعان تیمی او را خرید، سپس آزاد کرد و او در مکه بتجارت پرداخت و چون اسلام ظاهر گشت، وی مسلمانی گرفت و سی و چندمین تن بود که اسلام آورد. چون مسلمانان عازم هجرت حبشه شدند، صهیب مالی فراوان بدست آورده بود. مشرکان از مهاجرت او ممانعت کردند و گفتند تو گدائی پست بودی و اکنون که مالی فراوان یافته ای ارادۀ رفتن داری ! گفت: اگر مال خویش را بدهم مرا در رفتن آزاد میدارید؟ گفتند: آری. وی همه مال خود بدانها داد. چون این خبر به پیغمبر رسید، گفت: ربح صهیب ربح صهیب، یعنی صهیب سود برد. صهیب در جنگ بدر و احد و دیگر غزوات حاضر بود و در صحیحین 307 حدیث از او آمده است. وی بسال 32 هجری قمری در مدینه درگذشت. (الاعلام زرکلی ص 436). صهیب بخاطر زهد و پارسائی و مقام شامخی که در متقدمین دارد بین مسلمانان شهرتی وافر داشته و در ادب فارسی نام او فراوان دیده میشود:
پیش صدر مصطفی بین هم بلال و هم صهیب
این چو عود آن چون شکر در عود سوزان آمده.
خاقانی.
چنان بزد ره اسلام غمزۀ ساقی
که اجتناب ز صهبا مگر صهیب کند.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(صَیْ یِ)
باران. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). باران پیاپی. (ترجمان علامۀ جرجانی) ، ابر باران. (منتهی الارب) : او کصیب من السماء فیه ظلمات و رعد و برق. (قرآن 19/2)
لغت نامه دهخدا
(صُ یُ)
جمع واژۀ صوب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ هََ)
سرخی یا سرخ سپیدی موی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صُ)
جمع واژۀ اصهب. (منتهی الارب). رجوع به اصهب شود
لغت نامه دهخدا
(صَ)
ناحیتی است از سواد بغداد. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(صَ هََ)
سنگ بزرگ، شتر مادۀ استوارخلقت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ هََ)
بیابانی است بین مأرب و حضرموت. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(صی یَ)
رجل صیهم، مرد درشت سطبر سخت و توانا، مرد بسیار سر بالادارنده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
رجل صیهم، مرد درشت سطبر سخت و توانا، مرد بسیار سربالادارنده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَیْ یا)
یقال: قوم صیاب، ای خیار. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صُ)
خالص و بی آمیغ و برگزیده از هر چیزی. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صُیْ یا)
برگزیدگان قوم و خلاصۀ ایشان، گزیده از هر چیزی. خالص و بی آمیغ از هر چیزی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ هََ)
مرد دراز، خانه بزرگ، شتر استوار وتوانا، سنگ سخت دراز. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ هََ)
مرد سست و ضعیف از طلب کینه و ثار. و گران و ناگوار. (منتهی الارب) (آنندراج). مرد گران وخیم و ناگوار. ومرد ضعیف و سست در طلب کینۀ خود. (ناظم الاطباء) ، گلیم بسیارپشم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کساء بسیارپشم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ضَ هََ)
هر جای تفسان به آفتاب که گوشت بر آن بریان توانند ساخت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اُ صَ هَِ)
تصغیر اصهب، بمعنی اشقر. (از معجم البلدان). رجوع به اصهب شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از صیب
تصویر صیب
رسیدن به چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تاریکی، سیاوسیر، فرناس (غافل) : مرد، گرانجان: مرد، کند هوش سختی تاریکی شب، سخت سیاه (اسب شب)، جمع غیاهب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صیوب
تصویر صیوب
باران، راست، نشانه زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیهب
تصویر غیهب
((غَ یا غِ هَ))
سختی تاریکی شب، سخت سیاه، جمع غیاهب
فرهنگ فارسی معین