جدول جو
جدول جو

معنی صیروره - جستجوی لغت در جدول جو

صیروره
(ثَش ش)
گشتن. (ترجمان علامۀ جرجانی) (تاج المصادر بیهقی) ، بازگردیدن کار، میل کردن بسوی کسی. (منتهی الارب) ، (اصطلاح فلسفه) شدن. هرقلیطوس افیسوسی که یکی از فلاسفۀ نحلۀ ایونی و از حکمای یونانی قبل از سقراط است، اصل عالم را تبدل و بی قراری و شدن میداند. وی منکر وجود ثابت و پایدار است و عالم را به رودی تشبیه میکند که همواره روان است و یک دم مانند دم دیگر نیست. او میگوید: هیچ چیز را نمی توان گفت می باشد، بلکه باید گفت میشود و شدن نتیجۀ کشمکش اضداد است. (از سیر حکمت ج 1 ص 4)
لغت نامه دهخدا
صیروره
گردیدن و شدن دگر چهرگی زبانزد فرزانی
تصویری از صیروره
تصویر صیروره
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیروزه
تصویر پیروزه
(پسرانه)
در اوستا لقب هوشنگ پسر سیامک پادشاه داستانی ایران، عنوان هر یک از پادشاهان سلسله داستانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شیرویه
تصویر شیرویه
(پسرانه)
شجاع، دلیر، شکوهمند، صاحب شأن، صاحب شوکت، نام چندتن از شخصیتهای شاهنامه از جمله نام پسرخسروپرویز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فیروزه
تصویر فیروزه
(دخترانه)
پیروزه، سنگی گرانبها با رنگ فیروزه ای آبی یا سبز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از صیرورت
تصویر صیرورت
از حالتی به حالت دیگر درآمدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیرویه
تصویر شیرویه
شیر مانند، شجاع و دلیر، صاحب شان و شوکت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قاروره
تصویر قاروره
شیشه، شیشۀ شراب، نوعی ظرف شیشۀ دهان تنگ، در طب قدیم شیشه ای که ادرار بیمار را برای معاینه یا تجزیه در آن می ریزند
فرهنگ فارسی عمید
نوعی کانی قیمتی به رنگ آبی آسمانی یا سبز که در جواهرسازی کاربرد دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیروزه
تصویر پیروزه
فیروزه، نوعی کانی قیمتی به رنگ آبی آسمانی یا سبز که در جواهرسازی کاربرد دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیرونه
تصویر شیرونه
شیرینک، جوش های ریزی که بیشتر روی پوست بدن کودکان تولید می شود، زردزخم، شیرینه
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
نام جزیره ای است در جانب شمالی که شنقار را از آنجا آورند. و شنقار پرنده ای است سفید و شکاری ازجنس سیاه چشم، و گویند مردم آن جزیره همه زال و سفیدموی میباشند. (آنندراج) (برهان) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(صَیْ یو رَ)
پایان کار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ رَ)
آنکه حج نکرده باشد. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). مرد حج ناکرده. (دهار) ، مردی که گرد زن نگردد. و قیل الصروره الذی لم یتزوج من الرجال و النساء و قیل هو الذی یدع النکاح متبتلاً و منه الحدیث لاصروره فی الاسلام. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
صارور. صاروراء. مردی که حج نکرده. (منتهی الارب). حج ناکرده. (دستورالاخوان) (مهذب الاسماء) ، آنکه گرد زن نگردد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ثَرْیْ)
گردیدن. شدن. (غیاث اللغات). گشتن. صیروره. رجوع به صیروره شود
لغت نامه دهخدا
(صُ رَ)
گویک گوه گردان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
در تمام معانی رجوع به ’طیر’ شود. سبکی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
رفتن. (تاج المصادر بیهقی). سیر. (منتهی الارب). رجوع به سیر شود، راندن. (المصادر زوزنی) (دهار)
لغت نامه دهخدا
مبروره در فارسی مونث مبرور: نیکی یافته نیکفرجام، پذیرفته، بی آک مونث مبرور جمع مبرورات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میسوره
تصویر میسوره
مونث میسور، جمع میسورات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محروره
تصویر محروره
مونث محرور
فرهنگ لغت هوشیار
مجروره در فارسی مونث مجرور کشیده، کمانه ای مونث مجرور جمع مجرورات
فرهنگ لغت هوشیار
بگیر و بده، غوغای جنگ گیرودار: کمان را بفرمود کردن بزه بر آمد خروشیدن گیرو ده
فرهنگ لغت هوشیار
پیشار برشک آمد و دید پیشار شاه سوی تندرستی نبد کار شاه (فردوسی)، شیشه آوند شیشه ای، پیکان دراز شیشه، شیشه کوچک مدور که به صورت مثانه سازند و در آن بول کنند، بول شاش تفسره، حقه باروت. یا قاروه برج. قاروره ای که از بالای برج بسوی دشمن اندازند، نوعی از پیکان، جمع قواریر. یا قاروره بر سنگ زدن، ناخوش کردن عیش منغص کردن عشرت
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از سنگهای آذرین که ترکیب آن از فسفات ئیدراته آلومینیوم طبیعی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صاموره
تصویر صاموره
شیر ترش
فرهنگ لغت هوشیار
سنگه چیزی سنگین که در کرجی برای برابر نگاهداشتن آن بر آب به کار برند
فرهنگ لغت هوشیار
زرد زخم، گیاهی است از تیره شیرینکها که به طور طفیلی بر روی درختان بلوط و شاه بلوط می روید. یا شیرینکها. تیره ایست از گیاهان دو لپه یی بی گلبرگ که به طور انگل بر روی درختان بلوط و شاه بلوط می روید. این گیاهان فاقد ریشه هستند و به وسیله مکینه هایی مواد لازم و ضروری را از گیاه میزبان خود اخذ می نمایند. برگهای گیاهان مذکور متقابل و کامل و بدون گوشوارک است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیروزه
تصویر پیروزه
فیروزه، سنگهای قیمتی بزرگ که از معدن بدست بیاید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صاقوره
تصویر صاقوره
زیر کاسه زیر کاسه سر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیروزه
تصویر پیروزه
((زِ))
فیروزه، به رنگ فیروزه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فیروزه
تصویر فیروزه
((زِ))
پیروزه، از سنگ های گران بهای معدنی به رنگ آبی آسمانی
فرهنگ فارسی معین
((رَ یا رِ))
ظرفی شیشه ای که نمونه ادرار را در آن کرده نزد پزشک برای معاینه می بردند، نوعی پیکان
فرهنگ فارسی معین