جدول جو
جدول جو

معنی صیدگیر - جستجوی لغت در جدول جو

صیدگیر
(کُ نَنْ دَ / دِ)
شکارگیر. آنچه صید بچنگ آرد. صیدشکر:
کجا گشت شاهین او صیدگیر
ز شاهی گردون برآرد نفیر.
نظامی.
روز صیادم بد و شب پاسبان
تیزچشم و صیدگیر و دزدران.
مولوی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گردگیر
تصویر گردگیر
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از پسران افراسیاب تورانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پیشگیر
تصویر پیشگیر
آنکه جلو کسی را بگیرد یا مانع کاری یا چیزی بشود، پیش گیری کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پندگیر
تصویر پندگیر
آنکه قبول پند و اندرز کند، پندگیرنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیرگیر
تصویر شیرگیر
شیر گیرنده، کسی که شیر را شکار می کند، کنایه از دلیر، پرزور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صیدگاه
تصویر صیدگاه
سرزمینی که در آن شکار فراوان باشد، جای شکار کردن، شکارگاه، شکارستان، نخجیرگاه، متصیّد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دادگیر
تصویر دادگیر
آنکه داد مظلوم از ظالم بستاند، داد گیرنده، انتقام گیرنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گردگیر
تصویر گردگیر
شجاع، دلیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دزدگیر
تصویر دزدگیر
وسیله ای که در اشیاء گران بها از قبیل خودرو، ملک یا گاوصندوق کار گذاشته می شود و در اثر تماس یا قطع و وصل شدن نور به صدا درمی آید، کسی که دزد را دستگیر کند، دزد گیرنده، دزدبگیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گردگیر
تصویر گردگیر
آنکه یا آنچه گرد و غبار چیزی را بگیرد، گردگیرنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادگیر
تصویر بادگیر
مجرای باد در دیوار یا بام خانه، راهی که برای جریان هوا در سقف یا میان دیوار اتاق درست کنند، بادخن، بادغر، حلقۀ فلزی مشبک روی سماور یا سر قلیان، خانه یا زمینی که در معرض وزش باد باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صیدگر
تصویر صیدگر
شکارچی، آنکه پیشه اش شکار کردن جانوران است، قانص، متصیّد، نخجیرگیر، نخجیرگر، صیدبند، شکارگر، حابل، شکارگیر، نخجیروال، صیدافکن، نخجیرزن، نخجیرگان، صیّاد
فرهنگ فارسی عمید
بیدگیاه، نوعی از حرشف است که کنگر باشد سرد و خشک است در اول، جراحتهای تازه را نافع باشد، (برهان) (هفت قلزم)، نوعی از حرشف است که خارهای آنرا زده بپزند و بخورند، (انجمن آرا)، مرغ، چمن، فریز، فرزد، بجم، پریز، ثئیل، (یادداشت مؤلف)، رجوع به گیا و نیز گیاه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
تعقیب کننده. دنبال گیرنده، ردزن. اثرشناس. شناسندۀ رد پا: چون سرافه بن مالک آنجا (غار ثور) رسید و او پی گیری هول بود. (تفسیر ابوالفتوح چ 1 ج 2 ص 592) ، مداوم. مصر. اصرارورزنده
لغت نامه دهخدا
(وْ)
نام شهری است در ملک دکن و در این زمان به دولت آباد شهرت دارد. (برهان) (از غیاث) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ فَ دَ /دِ)
دردگیرنده. دردناک. دردمند. (آنندراج). بادرد. دارای درد. دارای رنج. رنجور. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نوعی بازی است که آنرا خیزبگیر گویند، رجوع به خیز بگیر شود،
، کبوتر ماده که در وقت نشاط کبوتر نر مستی کند، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خوَدْ / خُدْ کُ تَ / تِ)
که داد مظلوم از ظالم ستاند، دادستان، منتقم:
جهان دادخواه است و شه دادگیر
ز داور نباشد جهان را گزیر،
نظامی
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ رَدَ / دِ)
متکبر. غیرفروتن. خودفروش
لغت نامه دهخدا
(خُ)
نوعی از مرغان شکاری که شکار ازمرغان خرد گیرند. مقابل کلان گیر. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
دریچه و روزنی که برای باد در خانه سازند، (غیاث)، رجوع به بادخور وبادپروا شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
ساروجی که از آهک و پیه و پنبه و یا مو ترتیب دهند و در حمام و حوض جهت منع تراوش آب بکار برند و پیه دارو نیز گویند.
لغت نامه دهخدا
(بَ)
که دیر مؤاخذه کند، اغماض کننده:
در خطا دیرگیر و زودگذار
در عطا سخت مهر و سست مهار،
سنایی،
در وی آهسته رو که تیزهش است
دیرگیر است لیک زودکش است،
نظامی (هفت پیکر ص 358)،
- امثال:
خدا دیرگیر است لیکن سخت گیر است
لغت نامه دهخدا
(صَ / صِ گَ)
صیدگیر. شکارچی. صیاد. شکارگر:
صیدگری بود عجب تیزبین
بادیه پیمای و مراحل گزین.
نظامی.
صیدگری دام به صحرا کشید
بر سر ره رخت تمنا کشید.
میرخسرو (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از صید گیر
تصویر صید گیر
نخچیر گیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردگیر
تصویر گردگیر
آنکه گرد و غبار چیزی را بگیرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صیدلیه
تصویر صیدلیه
مونث صیدلی: و داروخانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیرگیر
تصویر شیرگیر
گیرنده شیر و پیروزمند، شجاع، دلیر و دلاور
فرهنگ لغت هوشیار
تعقیب کننده دنبال گیرنده، آنکه رد پای کسی را دنبال کند رد زناثر شناس: چون سرافه بن مالک آنجا (غار ثور) رسید و او پی گیری هول بود، اصرار ورزنده مصر، مداوم دنباله دار: درین راه کوششهای پی گیری از طرف دانشمندان بعمل می آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادگیر
تصویر بادگیر
مجرای باد در دیوار یا بام خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یادگیر
تصویر یادگیر
تعلیم گیرنده، یاد گیرنده، آموزنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقدگیر
تصویر نقدگیر
رشوه گیر، رشوت خوار، طالب دنیا
فرهنگ فارسی معین
((دُ))
اسباب برقی یا الکترونیکی که برای پیشگیری از دزدی نصب می شود تا با کشیدن آژیر یا روشن شدن چراغ دیگران را متوجه سرقت بکند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پی گیر
تصویر پی گیر
دنبال کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بادگیر
تصویر بادگیر
خانه یا مکانی که در معرض وزش باد باشد، حلقه فلزی که روی قلیان گذارند تا تنباکو و آتش را نگه دارد
فرهنگ فارسی معین