جدول جو
جدول جو

معنی صیدن - جستجوی لغت در جدول جو

صیدن(صَ دَ)
کفتار، روباه. (منتهی الارب). نامی است روباه را. (مهذب الاسماء) ، جانورکی است که در زمین خانه سازد و آنرا ناپدید کند، چادر درشت بافت، پادشاه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
صیدن
جانوران شکاری که گوشت خوردنی ندارند، شاهنما کسی که خود را شاه وا نمود کند، سیم نما سنگ سپید، بویه فروش (عطار) که خود را دارو شناس جا بزند، خرمگس
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خیدن
تصویر خیدن
خمیدن، خم شدن، کج شدن، دولا شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صیدنه
تصویر صیدنه
علمی که دربارۀ گیاهان دارویی و خاصیت آن ها بحث می کند، گیاه شناسی، فروش عطر، دارو و گیاهان دارویی، داروفروشی، عطاری، کتاب داروشناسی، صیدنه در عربی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چیدن
تصویر چیدن
جدا کردن و کندن میوه یا گل از درخت یا بوته، برای مثال رفتم به باغ تا که بچینم سحر گلی / آمد به گوش ناگهم آواز بلبلی (حافظ۲ - ۶۳۰)، بریدن موی یا ناخن با قیچی
دانه دانه برداشتن چیزی از زمین، مثل دانه برداشتن مرغ
کنایه از برگزیدن و جدا کردن چیزی از میان چیزهای دیگر
چیزهایی را با نظم و ترتیب پهلوی هم یا روی هم قرار دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریدن
تصویر ریدن
بیرون ریختن مدفوع شکم از راه مقعد، ریستن، تغوّط کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیدن
تصویر دیدن
خوی، عادت، دأب، روش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیدن
تصویر دیدن
نگاه کردن، نگریستن، دیدار کردن
فرهنگ فارسی عمید
(صَ دَ نَ)
علم داروشناسی. (منتهی الارب). صیدله. گیاه شناسی. رجوع به صیدله شود
لغت نامه دهخدا
(صَ دَ نَ)
نام کتاب ابوریحان. (منتهی الارب). این کتاب را علی بن عثمان کاشانی ترجمه کرده است. در کشف الظنون نام کتاب را صیدله نوشته است. (کشف الظنون چ 2 استانبول ستون 1434)
لغت نامه دهخدا
(صَ نَ)
دهی است از دهستان لیریائی بخش پاپی شهرستان خرم آباد، واقع در 17 هزارگزی باختر ایستگاه سپیددشت. کوهستانی، گرمسیری و مالاریائی است. 80تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه سزار. محصول آنجا غلات، حبوبات و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
تصویری از صیان
تصویر صیان
نگاهداری خویشتنداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صیدح
تصویر صیدح
بوف کوچ جغد نر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صیدان
تصویر صیدان
مس و رز، سنگ سیم، دیگ های سنگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیدن
تصویر خیدن
کج شدن خم شدن، لنگیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چیدن
تصویر چیدن
کندن میوه یا گل از درخت یا بوته
فرهنگ لغت هوشیار
تخلیه شکم کردن بیرون ریختن فضولات شکم از راه مقعد تغوط کردن، کثافت کاری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیدن
تصویر دیدن
نگریستن، رویت کردن، نگاه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صیدنه
تصویر صیدنه
گیاه شناسی، دارو فروشی عطاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چیدن
تصویر چیدن
((دَ))
کندن میوه و گل، برگزیدن، دانه برداشتن مرغ از زمین، بر نظم و ترتیب قرار دادن اشیاء، چنیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خیدن
تصویر خیدن
((دَ))
خمیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیدن
تصویر دیدن
((دَ دَ))
خوی، عادت، روش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیدن
تصویر دیدن
((دَ))
نگاه کردن، زیارت کردن، عیادت کردن، صلاح دانستن، مصلحت دیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریدن
تصویر ریدن
((دَ))
مدفوع کردن، تخلیه شکم کردن، کنایه از خرابکاری کردن، کثافت کاری کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چیدن
تصویر چیدن
Pluck
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دیدن
تصویر دیدن
View, Behold, See, Sight
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از چیدن
تصویر چیدن
срывать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دیدن
تصویر دیدن
увидеть , видеть , видеть
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از چیدن
تصویر چیدن
zupfen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دیدن
تصویر دیدن
erblicken, sehen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از چیدن
تصویر چیدن
зірвати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دیدن
تصویر دیدن
побачити , бачити
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از چیدن
تصویر چیدن
zrywać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از دیدن
تصویر دیدن
oglądać, widzieć
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از چیدن
تصویر چیدن
دیکشنری فارسی به چینی