جدول جو
جدول جو

معنی صیدافکنی - جستجوی لغت در جدول جو

صیدافکنی
(صَ / صِ اَ کَ)
کار صیدافکن. شکارگیری. نخجیرگیری:
بشه بازگفتند کآن ماده شیر
بصیدافکنی گشت خواهد دلیر.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صیدافکن
تصویر صیدافکن
شکارچی، آنکه پیشه اش شکار کردن جانوران است، نخجیروال، متصیّد، نخجیرگان، قانص، حابل، نخجیرگر، نخجیرزن، صیدبند، نخجیرگیر، شکارگر، صیدگر، شکارگیر، صیّاد
فرهنگ فارسی عمید
(رِ اَ)
آنکه یا آنچه صید را از پای دراندازد. شکارگیر. شکاری:
چو در نالیدن آمد طبلک باز
درآمد مرغ صیدافکن بپرواز.
نظامی.
زبون گیری نکرد آن شیر نخجیر
که نبود شیر صیدافکن زبون گیر.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
دود افکندن. صفت و چگونگی دودافکن، جادویی. سحاری. پریسایی. (یادداشت مؤلف) :
جهانی چو هندو به دودافکنی
چو یغما و خلخ شد از روشنی.
نظامی.
شب و روز می گشت در چین و رنگ
به دودافکنی طشت آتش به چنگ.
نظامی.
دلش حراقۀآتش زنی داشت
بدان آتش سر دودافکنی داشت.
نظامی.
رجوع به دودافکن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
صفت و حالت شیرافکن. بر زمین افکندن شیر. غالب آمدن بر شیر، کنایه است از شجاعت و دلیری و بیباکی و دلاوری. (یادداشت مؤلف) :
به سرپنجه چو شیران دلیر است
بدین شیرافکنی یا رب چه شیر است.
نظامی.
به سرپنجه مشو چون شیر سرمست
که ما را پنجۀ شیرافکنی هست.
نظامی.
چو شد رسته تر کار شمشیر کرد
ز شیرافکنی جنگ با شیر کرد.
نظامی.
دگربار در کارزار آمدند
به شیرافکنی در شکار آمدند.
نظامی.
رجوع به شیرافکن شود
لغت نامه دهخدا
(مَ اَ کَ)
عمل مردافکن، بهادری. شجاعت. قوی پنجگی. دلیری:
چند کنی دعوی مردافکنی
کم زن و کم زن که کم از یک زنی.
نظامی.
نمایند مردی و مردافکنی.
نظامی.
و رجوع به مردافکن شود
لغت نامه دهخدا
(صَ)
منسوب است به صیداء که شهری است در ساحل بحرالروم. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا