آنکه یا آنچه صید را از پای دراندازد. شکارگیر. شکاری: چو در نالیدن آمد طبلک باز درآمد مرغ صیدافکن بپرواز. نظامی. زبون گیری نکرد آن شیر نخجیر که نبود شیر صیدافکن زبون گیر. نظامی
آنکه یا آنچه صید را از پای دراندازد. شکارگیر. شکاری: چو در نالیدن آمد طبلک باز درآمد مرغ صیدافکن بپرواز. نظامی. زبون گیری نکرد آن شیر نخجیر که نبود شیر صیدافکن زبون گیر. نظامی
دود افکندن. صفت و چگونگی دودافکن، جادویی. سحاری. پریسایی. (یادداشت مؤلف) : جهانی چو هندو به دودافکنی چو یغما و خلخ شد از روشنی. نظامی. شب و روز می گشت در چین و رنگ به دودافکنی طشت آتش به چنگ. نظامی. دلش حراقۀآتش زنی داشت بدان آتش سر دودافکنی داشت. نظامی. رجوع به دودافکن شود
دود افکندن. صفت و چگونگی دودافکن، جادویی. سحاری. پریسایی. (یادداشت مؤلف) : جهانی چو هندو به دودافکنی چو یغما و خلخ شد از روشنی. نظامی. شب و روز می گشت در چین و رنگ به دودافکنی طشت آتش به چنگ. نظامی. دلش حراقۀآتش زنی داشت بدان آتش سر دودافکنی داشت. نظامی. رجوع به دودافکن شود
صفت و حالت شیرافکن. بر زمین افکندن شیر. غالب آمدن بر شیر، کنایه است از شجاعت و دلیری و بیباکی و دلاوری. (یادداشت مؤلف) : به سرپنجه چو شیران دلیر است بدین شیرافکنی یا رب چه شیر است. نظامی. به سرپنجه مشو چون شیر سرمست که ما را پنجۀ شیرافکنی هست. نظامی. چو شد رسته تر کار شمشیر کرد ز شیرافکنی جنگ با شیر کرد. نظامی. دگربار در کارزار آمدند به شیرافکنی در شکار آمدند. نظامی. رجوع به شیرافکن شود
صفت و حالت شیرافکن. بر زمین افکندن شیر. غالب آمدن بر شیر، کنایه است از شجاعت و دلیری و بیباکی و دلاوری. (یادداشت مؤلف) : به سرپنجه چو شیران دلیر است بدین شیرافکنی یا رب چه شیر است. نظامی. به سرپنجه مشو چون شیر سرمست که ما را پنجۀ شیرافکنی هست. نظامی. چو شد رُسته تر کار شمشیر کرد ز شیرافکنی جنگ با شیر کرد. نظامی. دگربار در کارزار آمدند به شیرافکنی در شکار آمدند. نظامی. رجوع به شیرافکن شود
عمل مردافکن، بهادری. شجاعت. قوی پنجگی. دلیری: چند کنی دعوی مردافکنی کم زن و کم زن که کم از یک زنی. نظامی. نمایند مردی و مردافکنی. نظامی. و رجوع به مردافکن شود
عمل مردافکن، بهادری. شجاعت. قوی پنجگی. دلیری: چند کنی دعوی مردافکنی کم زن و کم زن که کم از یک زنی. نظامی. نمایند مردی و مردافکنی. نظامی. و رجوع به مردافکن شود