شکارچی، آنکه پیشه اش شکار کردن جانوران است، صیدبند، نخجیرگر، شکارگر، نخجیرگیر، نخجیرگان، قانص، متصیّد، نخجیروال، حابل، نخجیرزن، صیدگر، صیدافکن، صیّاد کنایه از آنکه چیزی را به دست می آورد تسخیر کننده
شِکارچی، آنکه پیشه اش شکار کردن جانوران است، صِیدبَند، نَخجیرگَر، شِکارگَر، نَخجیرگیر، نَخجیرگان، قانِص، مُتَصَیِّد، نَخجیروال، حابِل، نَخجیرزَن، صِیدگَر، صِیداَفکن، صَیّاد کنایه از آنکه چیزی را به دست می آورد تسخیر کننده
جانوری را شکار کردن، اشکردن، اصطیاد، شکردن، شکریدن، اقتناص، بشکریدن، شکاریدن صید حرم: جانوری که در سرزمین حرم (حوالی کعبه) باشد و کشتن و شکار کردن آن حرام است، برای مثال دگر به صید حرم تیغ برمکش زنهار / و ز آنچه با دل ما کرده ای پشیمان باش (حافظ - ۵۵۲) صید شدن: شکار شدن، به دام افتادن صید کردن: شکار کردن
جانوری را شکار کردن، اِشکَردَن، اِصطیاد، شِکَردَن، شِکَریدَن، اِقتِناص، بِشکَریدَن، شِکاریدَن صید حرم: جانوری که در سرزمین حرم (حوالی کعبه) باشد و کشتن و شکار کردن آن حرام است، برای مِثال دگر به صید حرم تیغ برمکش زنهار / و ز آنچه با دل ما کرده ای پشیمان باش (حافظ - ۵۵۲) صید شدن: شکار شدن، به دام افتادن صید کردن: شکار کردن
خرمابن تنهاگانه (؟) پوست رفته. (منتهی الارب) ، حرﱡ صاخدٌ، گرمای سخت، واحدٌ فاحدٌ صاخد، از اتباع است. (منتهی الارب) ، یعنی تنها و ناتوان و بی برادر و فرزند. (اقرب الموارد)
خرمابن تنهاگانه (؟) پوست رفته. (منتهی الارب) ، حَرﱡ صاخدٌ، گرمای سخت، واحدٌ فاحدٌ صاخد، از اتباع است. (منتهی الارب) ، یعنی تنها و ناتوان و بی برادر و فرزند. (اقرب الموارد)
شهری چسبیده به بلاد حوران از اعمال دمشق و آن قلعه ای است حصین و ولایتی نیکو و وسیع. شراب منسوب به آن معروف است. شاعر گفته است: و لذّ کطعم الصرخدی ترکته بارض العدی من خشیه الحدثان. (معجم البلدان). شهری است بشام و شراب را بوی منسوب کنند. (منتهی الارب) (قاموس). موضع بالجزیره. (مهذب الاسماء). و در آنجا آب نیست مگر آنچه از باران در صحرا و بادیه ها جمع میشود ’قمرا’ و ’متان’ دو قریه از این شهر میباشند. (عیون الانباء ج 1 ص 307)
شهری چسبیده به بلاد حوران از اعمال دمشق و آن قلعه ای است حصین و ولایتی نیکو و وسیع. شراب منسوب به آن معروف است. شاعر گفته است: و لذّ کطعم الصرخدی ترکته بارض العدی من خشیه الحدثان. (معجم البلدان). شهری است بشام و شراب را بوی منسوب کنند. (منتهی الارب) (قاموس). موضع بالجزیره. (مهذب الاسماء). و در آنجا آب نیست مگر آنچه از باران در صحرا و بادیه ها جمع میشود ’قمرا’ و ’متان’ دو قریه از این شهر میباشند. (عیون الانباء ج 1 ص 307)
شکاری. (منتهی الارب). نخجیرگر. (مهذب الاسماء). قانز. (منتهی الارب). شکارچی. قانص. قنّاص. دامیار. شکارگر. شکارگیر. شکارکن. ج، صیادان: کومس ارت دهی است بر سر کوهی و مردمان وی صیادانند. (حدود العالم). صیاد بی محابا هرگز چو تو ندیدم غدار و گنده پیری پر مکر و ناروائی. ناصرخسرو. امروز دو صیاد اینجا میگذشتند. (کلیله و دمنه). بلبلا خوبی صیاد بیان خواهم کرد اگر این بار سلامت به گلستان برسم. خاقانی. صیاد نه هر روز شکاری ببرد افتد که یکی روز پلنگش بدرد. سعدی (گلستان). صیادی ضعیف را ماهی قوی به دام اندر افتاد. (گلستان) ، شیر بیشه. (منتهی الارب)
شکاری. (منتهی الارب). نخجیرگر. (مهذب الاسماء). قانِز. (منتهی الارب). شکارچی. قانِص. قَنّاص. دامیار. شکارگر. شکارگیر. شکارکن. ج، صیادان: کومس ارت دهی است بر سر کوهی و مردمان وی صیادانند. (حدود العالم). صیاد بی محابا هرگز چو تو ندیدم غدار و گنده پیری پر مکر و ناروائی. ناصرخسرو. امروز دو صیاد اینجا میگذشتند. (کلیله و دمنه). بلبلا خوبی صیاد بیان خواهم کرد اگر این بار سلامت به گلستان برسم. خاقانی. صیاد نه هر روز شکاری ببرد افتد که یکی روز پلنگش بدرد. سعدی (گلستان). صیادی ضعیف را ماهی قوی به دام اندر افتاد. (گلستان) ، شیر بیشه. (منتهی الارب)
دهی است از بخش پشت آب شهرستان زابل، واقع در 12 هزارگزی شمال بیجار و 4 هزارگزی راه مالرو جلال آبادبه زابل. در جلگه قرار دارد. هوای آن گرم و معتدل است. 1040 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه هیرمند. محصول آن غلات، لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
دهی است از بخش پشت آب شهرستان زابل، واقع در 12 هزارگزی شمال بیجار و 4 هزارگزی راه مالرو جلال آبادبه زابل. در جلگه قرار دارد. هوای آن گرم و معتدل است. 1040 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه هیرمند. محصول آن غلات، لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)