جدول جو
جدول جو

معنی صیخد - جستجوی لغت در جدول جو

صیخد
(صَ خَ)
چشمۀ آفتاب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
صیخد
(صَ خَ)
موضعی است در زمین یمن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صیاد
تصویر صیاد
(پسرانه)
شکارچی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از صیاد
تصویر صیاد
شکارچی، آنکه پیشه اش شکار کردن جانوران است، صیدبند، نخجیرگر، شکارگر، نخجیرگیر، نخجیرگان، قانص، متصیّد، نخجیروال، حابل، نخجیرزن، صیدگر، صیدافکن، صیّاد
کنایه از آنکه چیزی را به دست می آورد
تسخیر کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صید
تصویر صید
جانوری را شکار کردن، اشکردن، اصطیاد، شکردن، شکریدن، اقتناص، بشکریدن، شکاریدن
صید حرم: جانوری که در سرزمین حرم (حوالی کعبه) باشد و کشتن و شکار کردن آن حرام است، برای مثال دگر به صید حرم تیغ برمکش زنهار / و ز آنچه با دل ما کرده ای پشیمان باش (حافظ - ۵۵۲)
صید شدن: شکار شدن، به دام افتادن
صید کردن: شکار کردن
فرهنگ فارسی عمید
(ثَرْ وَ)
شکار کردن، سر بلند داشتن از کبر، کج گردن شدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
کوه بزرگ و مرتفعی است به یمن در مخلاف جعفر و در قلۀ آن حصاری است موسوم به سماره. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
جمع واژۀ صیود. رجوع بدان کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(صُ یُ)
جمع واژۀ صیود. رجوع به صیود شود
لغت نامه دهخدا
(صی / صَ یَ)
بیماری است شتران را که بدان بینی آنها آب راند و بدان جهت سر را بلند دارند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ هََ نْ نُ)
نیک گرم شدن روز و غیر آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ هََ نْ نُءْ)
سوختن چیزی را آفتاب. (منتهی الارب). گرمای آفتاب در کسی اثر کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، بانگ کردن گنجشک، بانگ کردن کلاکموش. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
خرمابن تنهاگانه (؟) پوست رفته. (منتهی الارب) ، حرﱡ صاخدٌ، گرمای سخت، واحدٌ فاحدٌ صاخد، از اتباع است. (منتهی الارب) ، یعنی تنها و ناتوان و بی برادر و فرزند. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
نام اسبی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
شکاری. ج، صید. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَیْ یو)
تیر صائب و بر هدف. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ هََ)
بیابانی است بین مأرب و حضرموت. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
صخره صیخاد، سنگ بسیار سخت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صِ لَ)
جمل صلخد، شتر قوی سخت یا تیزخاطر چالاک. (منتهی الارب). رجوع به لغت فوق شود
لغت نامه دهخدا
(صَ خَ)
شهری چسبیده به بلاد حوران از اعمال دمشق و آن قلعه ای است حصین و ولایتی نیکو و وسیع. شراب منسوب به آن معروف است. شاعر گفته است:
و لذّ کطعم الصرخدی ترکته
بارض العدی من خشیه الحدثان.
(معجم البلدان).
شهری است بشام و شراب را بوی منسوب کنند. (منتهی الارب) (قاموس). موضع بالجزیره. (مهذب الاسماء). و در آنجا آب نیست مگر آنچه از باران در صحرا و بادیه ها جمع میشود ’قمرا’ و ’متان’ دو قریه از این شهر میباشند. (عیون الانباء ج 1 ص 307)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
یوم صیخود، روز نیک گرم. (منتهی الارب). روز سخت گرم. (مهذب الاسماء).
- صخره صیخود، سنگ نیک سخت تابان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صِلْ لَ)
شتر قوی سخت یا تیزخاطر چالاک. (منتهی الارب). رجوع به صلخد، صلاخد و صلخاد شود
لغت نامه دهخدا
(صَ خَ)
جمل صلخد، شترقوی سخت یا تیزخاطر چالاک. ج، صلاخد. (منتهی الارب). رجوع به لغت ذیل، صلخاد، صلخدی ̍ و صلاخد شود
لغت نامه دهخدا
(صَیْ یا)
شکاری. (منتهی الارب). نخجیرگر. (مهذب الاسماء). قانز. (منتهی الارب). شکارچی. قانص. قنّاص. دامیار. شکارگر. شکارگیر. شکارکن. ج، صیادان: کومس ارت دهی است بر سر کوهی و مردمان وی صیادانند. (حدود العالم).
صیاد بی محابا هرگز چو تو ندیدم
غدار و گنده پیری پر مکر و ناروائی.
ناصرخسرو.
امروز دو صیاد اینجا میگذشتند. (کلیله و دمنه).
بلبلا خوبی صیاد بیان خواهم کرد
اگر این بار سلامت به گلستان برسم.
خاقانی.
صیاد نه هر روز شکاری ببرد
افتد که یکی روز پلنگش بدرد.
سعدی (گلستان).
صیادی ضعیف را ماهی قوی به دام اندر افتاد. (گلستان) ، شیر بیشه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(؟ ی یا)
دهی است از بخش پشت آب شهرستان زابل، واقع در 12 هزارگزی شمال بیجار و 4 هزارگزی راه مالرو جلال آبادبه زابل. در جلگه قرار دارد. هوای آن گرم و معتدل است. 1040 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه هیرمند. محصول آن غلات، لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(صَ خَ)
سختی و صلابت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از صید
تصویر صید
شکار، آنچه از حیوانات شکاری بگیرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صیاد
تصویر صیاد
شکاری، شکارگر، جمع صیادان
فرهنگ لغت هوشیار
جمع صید، شکارها نخچیران شکار نخچیر، چاره گر چاره ساز: مرد، مرد شکار مرد فریب: زن تیر راست تیر به نشان خورده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صاخد
تصویر صاخد
گرمای سخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صید
تصویر صید
((صَ))
شکار کردن، شکار، آن چه که شکار کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صیاد
تصویر صیاد
((صَ یّ))
شکارچی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صیاد
تصویر صیاد
ماهیگیر، ماهیگیر
فرهنگ واژه فارسی سره
شکارچی، شکاری، نخجیرزن، نخجیرساز، نخجیرگر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شکار، طعمه، نخجیر، اقتناص
متضاد: صیاد
فرهنگ واژه مترادف متضاد