مربوط به ایران، از مردم ایران، تهیه شده در ایران، مجموعه ای از زبان های هند و ایرانی، شامل زبان های اوستایی، فارسی باستان، فارسی میانه، سغدی، پهلوی، تاجیکی، پشتو، بلوچی، کردی و فارسی
مربوط به ایران، از مردم ایران، تهیه شده در ایران، مجموعه ای از زبان های هند و ایرانی، شامل زبان های اوستایی، فارسی باستان، فارسی میانه، سُغدی، پهلوی، تاجیکی، پشتو، بلوچی، کردی و فارسی
ابراهیم. ملقب به برهان الدین و مکنی به ابواسحاق. وی یکی از بزرگان فقهای حنفیه است. در قاهره از حسن مقدس و دیگر دانشمندان کسب علم کرد و از ریاضی و فلک نیز مطلع بود. او راست: رساله در ربع مقنطر، و رسالۀ عروضیه، و شرح فرائض ابن شحنه. وی به سال 1197 هجری قمری در دمشق درگذشت. (ریحانه الادب از قاموس الاعلام ج 1 ص 575)
ابراهیم. ملقب به برهان الدین و مکنی به ابواسحاق. وی یکی از بزرگان فقهای حنفیه است. در قاهره از حسن مقدس و دیگر دانشمندان کسب علم کرد و از ریاضی و فلک نیز مطلع بود. او راست: رساله در ربع مقنطر، و رسالۀ عروضیه، و شرح فرائض ابن شحنه. وی به سال 1197 هجری قمری در دمشق درگذشت. (ریحانه الادب از قاموس الاعلام ج 1 ص 575)
نوعی رسم الخط. نام خطی از خطوط عربی شبیه به ثلث با اندک اختلافی. (یادداشت مؤلف). یکی از خطوط اسلامی که ابن بواب آن را اختراع کرد. (فرهنگ فارسی معین) ، شراب خوشبوی. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). شراب رقیق اخضر خوشبوی صافی و صرف و لطیف القوام. (از غیاث اللغات) (آنندراج) (یادداشت مؤلف). شراب صرف است، خوشبوی و خوش طعم. (از اختیارات بدیعی) : شراب ریحانی دل و معده را قوی کند بلاها بشکند. (نوروزنامه). ریزی بریز از آن می ریحانی سرشک وز بوی جرعه کن دم ریحان صبحگاه. خاقانی. راح ریحانی ار بدست آری تو و ریحان و راح و رای صبوح. خاقانی. در صبوح آن راح ریحانی بخواه دانۀ مرغان روحانی بخواه. خاقانی. ازگل پارسیم غنچۀ عیشی نشکفت حبذا دجلۀ بغداد و می ریحانی. حافظ. ، نوعی از زمرد جید، لیکن در رتبه دون زمرد ظلمانی باشد. (یادداشت مؤلف). زمردی سبز روشن است به رنگ برگ ریحان. (جواهرنامه). و رجوع به الجماهر ص 161 شود، قسمی از تنباکوی سوختنی که به عطریات معطر کنند. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، یک قسم برنج است که در گیلان به این اسم معروف است. (یادداشت مؤلف) ، بوستانبان. (شرفنامۀ منیری) ، گل فروش. (شرفنامۀ منیری). منسوب به ریحان که ریحان فروشی را می رساند. (از انساب سمعانی) : ای عجب در گلشنی کانجا سمن را نیست بار می رود ریحانی و خار مغیلان می برد. سلمان ساوجی (از شرفنامه). ، منسوب است به ریحان که مردی است. (از انساب سمعانی)
نوعی رسم الخط. نام خطی از خطوط عربی شبیه به ثلث با اندک اختلافی. (یادداشت مؤلف). یکی از خطوط اسلامی که ابن بواب آن را اختراع کرد. (فرهنگ فارسی معین) ، شراب خوشبوی. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). شراب رقیق اخضر خوشبوی صافی و صرف و لطیف القوام. (از غیاث اللغات) (آنندراج) (یادداشت مؤلف). شراب صرف است، خوشبوی و خوش طعم. (از اختیارات بدیعی) : شراب ریحانی دل و معده را قوی کند بلاها بشکند. (نوروزنامه). ریزی بریز از آن می ریحانی سرشک وز بوی جرعه کن دم ریحان صبحگاه. خاقانی. راح ریحانی ار بدست آری تو و ریحان و راح و رای صبوح. خاقانی. در صبوح آن راح ریحانی بخواه دانۀ مرغان روحانی بخواه. خاقانی. ازگل پارسیم غنچۀ عیشی نشکفت حبذا دجلۀ بغداد و می ریحانی. حافظ. ، نوعی از زمرد جید، لیکن در رتبه دون زمرد ظلمانی باشد. (یادداشت مؤلف). زمردی سبز روشن است به رنگ برگ ریحان. (جواهرنامه). و رجوع به الجماهر ص 161 شود، قسمی از تنباکوی سوختنی که به عطریات معطر کنند. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، یک قسم برنج است که در گیلان به این اسم معروف است. (یادداشت مؤلف) ، بوستانبان. (شرفنامۀ منیری) ، گل فروش. (شرفنامۀ منیری). منسوب به ریحان که ریحان فروشی را می رساند. (از انساب سمعانی) : ای عجب در گلشنی کانجا سمن را نیست بار می رود ریحانی و خار مغیلان می برد. سلمان ساوجی (از شرفنامه). ، منسوب است به ریحان که مردی است. (از انساب سمعانی)
بالیدن و دراز شدن خرمابن. (منتهی الارب) ، به انتها رسیدن بالیدگی عنقود و برآمدن از غلاف خود و دراز شدن با نازکی، ندا دادن به کسی، ترسیدن. بیمناک شدن، هلاک گشتن. (منتهی الارب)
بالیدن و دراز شدن خرمابن. (منتهی الارب) ، به انتها رسیدن بالیدگی عنقود و برآمدن از غلاف خود و دراز شدن با نازکی، ندا دادن به کسی، ترسیدن. بیمناک شدن، هلاک گشتن. (منتهی الارب)