معنی صیادان - جستجوی لغت در جدول جو

صیادان

لغت نامه دهخدا

آوادان

(دخترانه)

زیبا، قشنگ

فرهنگ نامهای ایرانی

صفاهان

اصفهان، برای مثال ور پردۀ عشاق صفاهان و حجاز است / از حنجرۀ مطرب مکروه نزیبد (سعدی - ۹۵ حاشیه)

فرهنگ فارسی عمید

شیردان

قسمتی از معدۀ گوسفند و سایر حیوانات نشخوار کننده که شیرۀ معده در آن مترشح می شود، شکمبۀ بره و بزغاله

فرهنگ فارسی عمید

خیابان

معبر عمومی در شهرها که مردم از طرفین آن و وسایل نقلیه در وسط آن رفت و آمد می کنند، راه راست و هموار در باغ

فرهنگ فارسی عمید

تیردان

ترکش، کیسه یا جعبه که در قدیم تیرهای کمان را در آن می گذاشتند و به پهلوی خود آویزان می کردند، تیردان، شغا، شکار، کیش

فرهنگ فارسی عمید

زیادات

زیادت، افزون شدن، بسیار شدن، افزونی، فزونی، افزون شده، افزون

فرهنگ فارسی عمید

بیابان

دشت، صحرا، زمین پهناور و بی آب و علف

فرهنگ فارسی عمید

دیگدان

جای گذاشتن دیگ، دیگ پایه، اجاق

فرهنگ فارسی عمید

خیادان

دهی است از دهستان جی بخش حومه شهرستان اصفهان واقع در 7 هزارگزی خاور اصفهان و یک هزارگزی شوسۀ سابق یزد به اصفهان و 650 تن سکنه دارد، آب آن از زاینده رود و راه آنجا ماشین رو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)

لغت نامه دهخدا

صیدان

(صَ)

قصبۀ مرکز دهستان بهمئی سرحدی بخش کهگیلویه شهرستان بهبهان، واقع در 24 هزارگزی جنوب خاوری شوسۀ باغ ملک. کوهستانی و هوای آن سردسیر و مالاریائی است. 30000 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه صیدان و چشمه. محصول آنجا غلات، برنج، حبوبات، پشم و لبنیات. شغل اهالی زراعت و حشم داری و صنایع آنان قالی، قالیچه، جاجیم و پارچه بافی است. راه مالرو دارد. پادگان نظامی و بی سیم دارد. این قصبه را قلعۀ عباسقلی خان و صیدان هم می نامند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)

لغت نامه دهخدا

پیادان

ده کوچکی از دهستان کرارج بخش حومه شهرستان اصفهان، واقع در 7 هزارگزی جنوب خاوری اصفهان و یک هزارگزی راه کرارج ببراگون، دارای 22 تن سکنه، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)

لغت نامه دهخدا

زیادان

نهری و ناحیه ای است به بصره، (منتهی الارب) (آنندراج)

لغت نامه دهخدا

صیدان

(صَ)

مس، زر، دیگهای سنگین. (منتهی الارب)

لغت نامه دهخدا

شیردان

ظرفی چون قوری که در آن شیر کنند و با چای آرند، ظرف شیرخوری

فرهنگ لغت هوشیار

صیدان

مس و رز، سنگ سیم، دیگ های سنگین

فرهنگ لغت هوشیار

دیگدان

جای گذاشتن دیگ دیگپایه، سه پایه، اجاق آتشدان. یا دیگدان سرد بخیل خسیس

فرهنگ لغت هوشیار

صفاهان

پارسی تازی گشته سپاهان نام پرده ای از خنیا که در پایان شب سرایند اصفهان، پرده ای است از موسیقی قدیم که آن را در آخر شب می سرودند

فرهنگ لغت هوشیار

آوادان

آبادان

فرهنگ لغت هوشیار

شبادان

جوانی مقال شیب پیری، پرده ایست از موسیقی. آن جا که شب آرام گیرند، زیر زمین عمیق خانه که در تابستان برای خنکی از آن استفاده کنند

فرهنگ لغت هوشیار

بیابان

زمین پهناور و بی آب و علف

فرهنگ لغت هوشیار

خیابان

راه گشاده و هموار در شهر که مردم و وسائل نقلیه در آن رفت و آمد کنند

فرهنگ لغت هوشیار

حیادار

شرمگین باحیا. شرمگین

فرهنگ لغت هوشیار

زیادات

جمع زیاده، بسیاران افزون ها جمع زیادت افزونیها بیشیها

فرهنگ لغت هوشیار

آبادان

معمور دایر بر پا مقابل ویران خراب: شهر آبادان کشور آبادان، مزروع کاشته، پر مشحون ممتلی، سالم تن درست فربه: (شتر به فربه و آبادان گشت) (کلیله)، مرفه در رفاه، ماء مون ایمن مصون یا آبادان بودن، بصفت آبادان متصف بودن

فرهنگ لغت هوشیار

خیاوان

راه گشاده و همواری که برای عبور و مرور در باغ سازند و کناره های آنرا گل کاری کنند، هر کوی مستقیم و فراخ و دراز که اطراف آن درخت و گل باشد، راه گشاد و هموار در شهر که مردم از آن عبور کنند

فرهنگ لغت هوشیار