جدول جو
جدول جو

معنی صویره - جستجوی لغت در جدول جو

صویره
(صَ رَ)
دهی است از دهستان جراحی بخش شادگان شهرستان خرمشهر، واقع در 47 هزارگزی شمال خاوری شادگان و کنار راه اتومبیل رو خلف آباد به شادگان. این دهکده در دشت واقع و گرمسیری و مالاریایی است. 150تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه جراحی. محصول آنجاغلات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. ساکنین از طایفۀ عساکره هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

گیاهی که ساقۀ آن راست بالا نمی رود و روی زمین می خوابد مانند بتۀ خربزه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صغیره
تصویر صغیره
مقابل کبیره، گناه کوچک، صغیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دویره
تصویر دویره
خانقاه، بنایی برای عبادت، ریاضت، اجتماع، سماع و زندگی درویشان و صوفیان
فرهنگ فارسی عمید
(سِ وِ رِ)
نام یکی از دهستانهای بخش هندیجان شهرستان خرمشهر است. این دهستان در شمال و باختر بخش بندر معشور واقع شده است. محصول عمده آن غلات و لبنیات است. این دهستان از 12 قریۀ بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 1700 تن است. مرکز دهستان سویره است. قرای مهم این دهستان: قریۀ خزینه میباشد که در حدود 400 تن جمعیت دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(نَ گِ رِ تَ)
از جهت صورت. از لحاظ صورت. مقابل معنی. رجوع به صورتاً و صورت شود
لغت نامه دهخدا
(وَ رَ)
وصر. وصرّه. دستاویز با مهر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) ، حواله. چک. (مهذب الاسماء) (آنندراج) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، پیمان، عهدنامه. (آنندراج). رجوع به وصر شود
لغت نامه دهخدا
(نُ وَ رَ)
تصغیر نار است. (از منتهی الارب). رجوع به نار شود
لغت نامه دهخدا
(صَیْ یو رَ)
پایان کار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
حکایت کردن آواز مرغ را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ رِ)
ده کوچکی از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز. 18هزارگزی خاوری اهواز، 5هزارگزی شمال راه فرعی اهواز به رامهرمز. دارای 20 تن سکنه. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(صُ قَ رَ)
نوعی خرد از جوارح طیور
لغت نامه دهخدا
(صَ رَ)
تأنیث صغیر. رجوع به صغیر شود، گناه خرد. (مهذب الاسماء). مقابل کبیره:
اقرار کرده بر گنه خود به سرّ و جهر
نی شرم از صغیره و نه از کبیره ننگ.
سوزنی.
به یک صغیره مرا رهنمای شیطان بود
به صد کبیره کنون رهنمای شیطانم.
سوزنی.
رجوع به کبیره شود
لغت نامه دهخدا
(صَ رَ)
درهم نقد کرده شده، آنکه در صره بسته باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صُ رَ رَ)
تنگ خوی. کوتاه عقل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ رِ)
دهی از دهستان جراحی بخش شادگان شهرستان خرمشهر 38هزارگزی شمال خاوری شادگان کنار رود خانه جراحی و راه خلف آباد به شادگان، دشت گرمسیرمالاریایی. سکنه 200 تن. آب آن از رود خانه جراحی. محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت و حشم داری. صنایع دستی عبابافی. راه در تابستان اتومبیل رو. ساکنین از طایفۀ عساکره هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(زَ رَ / رِ)
گردباد و طوفان و باد سخت. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس) (از لسان العجم شعوری ج 2 ص 41)
لغت نامه دهخدا
(صَ رَ)
خارش سر. (مهذب الاسماء). خارش سر، چنانکه صاحب او خواهد که کسی شپش سر او را جوید. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صُ خَ رَ)
دهی است بحجاز. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ رَ)
دهی است به نیشابور، از آن ده است محمد بن عبدالله بن یوسف بن خورشید. (منتهی الارب). دهی است در دو فرسخی نیشابور. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(صُ بَ رَ)
ابوصبیره، مرغی است سرخ شکم و سیاه پشت و سر و دم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ رَ)
نان تنک و جز آن که بر آن طعام برآرند، خوان
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ)
جواب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). پاسخ. حویر. رجوع به حویر شود
لغت نامه دهخدا
(صَ رَ)
شیری که آن را جوشانیده روغن بر آن ریخته باشند. (منتهی الارب). شیر به آتش گرم شده و سوخته. (مهذب الاسماء) ، طعامی که از شیر و آرد سازند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دُ وَ رَ)
مصغر داره، یعنی خانه کوچک. (ناظم الاطباء). مصغر دار، سراچه، هالۀ کوچک گرد ماه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دُ وَ رَ)
نهری است که از پرتقال گذرد
لغت نامه دهخدا
(دَ رَ / رِ)
دوال و تسمه ای که بدان قمار بازند. (ناظم الاطباء) (ازآنندراج) (از فرهنگ اوبهی) (از برهان) :
شاه غزنین چو نزد او بگذشت
چون دویره به گردش اندر گشت.
عنصری (از اسدی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از صبیره
تصویر صبیره
نان نازک نان سر سفره
فرهنگ لغت هوشیار
مونث صغیر و گناه کوچک لغزش گناهک مونث صغیر: حشرات صغیره، گناه خرد مقابل کبیره یا معاصی صغیره. گناهان کوچک صغایر مقابل کبیره کبایر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صوره
تصویر صوره
خمیدگی کجی، خارش سر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صیره
تصویر صیره
آغل، نمای پیکر نمای چهره، یک ریزه کولی
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی که ساق ندارد خواه بر زمین پهن شودمانند بیاره خربزه و هندوانه وخواه بر چوب و درخت بالا رود مانند کدو عشقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صدیره
تصویر صدیره
بالای دره
فرهنگ لغت هوشیار
سوتوات ها: ز ص س یا حروف صفیره. حروفی که هنگام تلفظ آنها آوازی پدید آید: ز ص س، گونه ای نعناع که آنرا نعناع وحشی گریند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصویره
تصویر تصویره
مجسمه، تمثال
فرهنگ لغت هوشیار