جایی که دوات و قلمدان در آن نگاه می داشتند. جایی بوده است که اسناد دولتی را می نهاده اند از قبیل بایگانی و ضبط سلطنتی و محل نگهداری فرمانها و نامه های مهم: نبشت (خواجه احمد حسن) ... و آن را به دواتخانه انداخت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 686). سلطان ماضی خوارزم بگرفت و کاغذها و دواتخانه بازنگریست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 686). سوگندنامه ها به دواتخانه بنهادند. (تاریخ بیهقی). خواجه (احمد حسن) گفت فرمانبردارم... بازگشت سوی خانه و مواضع با وی بردند و سوگندنامه به دواتخانه بنهادند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 149)
جایی که دوات و قلمدان در آن نگاه می داشتند. جایی بوده است که اسناد دولتی را می نهاده اند از قبیل بایگانی و ضبط سلطنتی و محل نگهداری فرمانها و نامه های مهم: نبشت (خواجه احمد حسن) ... و آن را به دواتخانه انداخت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 686). سلطان ماضی خوارزم بگرفت و کاغذها و دواتخانه بازنگریست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 686). سوگندنامه ها به دواتخانه بنهادند. (تاریخ بیهقی). خواجه (احمد حسن) گفت فرمانبردارم... بازگشت سوی خانه و مواضع با وی بردند و سوگندنامه به دواتخانه بنهادند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 149)
انبار غذا. (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). مطبخ. آشپزخانه: ز گنجور و دستور بستد کلید خورشخانه و خمره های نبید. فردوسی. کلید خورش خانه پادشا بدو داد دستور فرمانروا. فردوسی. خورش خانه پادشاه جهان گرفت آن دو بیدار خرم نهان. فردوسی. خورشخانه در خان او داشتی تن خویش مهمان او داشتی. فردوسی
انبار غذا. (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). مطبخ. آشپزخانه: ز گنجور و دستور بستد کلید خورشخانه و خمره های نبید. فردوسی. کلید خورش خانه پادشا بدو داد دستور فرمانروا. فردوسی. خورش خانه پادشاه جهان گرفت آن دو بیدار خرم نهان. فردوسی. خورشخانه در خان او داشتی تن خویش مهمان او داشتی. فردوسی
محل شادی و خوشگذرانی. عشرت گاه. (فرهنگ فارسی معین) : نوای نشاط و خرمی به عشرت خانه ناهید رسانید. (حبیب السیر چ تهران ج 3 ص 155). در بعضی از منزهات بستانها و عشرتخانه ها به عیش و نشاط و طرب مشغول بود. (تاریخ قم ص 145)
محل شادی و خوشگذرانی. عشرت گاه. (فرهنگ فارسی معین) : نوای نشاط و خرمی به عشرت خانه ناهید رسانید. (حبیب السیر چ تهران ج 3 ص 155). در بعضی از منزهات بستانها و عشرتخانه ها به عیش و نشاط و طرب مشغول بود. (تاریخ قم ص 145)
حسرتکده. حسرت زار. آرمان خانه، کنایت از دنیای فانی: نقد حسرت خانه هستی صدایی بیش نیست ای عدم نامی بدست آورده ای موجود باش. بیدل (از آنندراج). هوسناکانه گاهی بزمی از پروانه میسازد برایش عشق از فانوس حسرت خانه میسازد. ظهوری (از آنندراج)
حسرتکده. حسرت زار. آرمان خانه، کنایت از دنیای فانی: نقد حسرت خانه هستی صدایی بیش نیست ای عدم نامی بدست آورده ای موجود باش. بیدل (از آنندراج). هوسناکانه گاهی بزمی از پروانه میسازد برایش عشق از فانوس حسرت خانه میسازد. ظهوری (از آنندراج)
پولادخانه. این کلمه محرف پلاتانه است که بمعنی چنار است و نام اسکله و قصبه ای است مرکز قضای آقچه آباد و این قضا در ولایت و سنجاق طرابزون واقع است، قصبۀ نامبرده در 17 هزارگزی غربی طرابزون واقع است و قریب 5000 تن سکنه و یک لنگرگاه مستحکم دارد. قرب قصبه قلعه ای قدیمی دیده میشود که از سنگ سفید بنا شده و بمناسبت همین دژ سفید نام قضا را آقچه آباد گذارده اند. (قاموس الاعلام ترکی)
پولادخانه. این کلمه محرف پلاتانه است که بمعنی چنار است و نام اسکله و قصبه ای است مرکز قضای آقچه آباد و این قضا در ولایت و سنجاق طرابزون واقع است، قصبۀ نامبرده در 17 هزارگزی غربی طرابزون واقع است و قریب 5000 تن سکنه و یک لنگرگاه مستحکم دارد. قرب قصبه قلعه ای قدیمی دیده میشود که از سنگ سفید بنا شده و بمناسبت همین دژ سفید نام قضا را آقچه آباد گذارده اند. (قاموس الاعلام ترکی)
مقبره و مدفن. (آنندراج). قبر و گور. (ناظم الاطباء). دخمه. مشهد. قبرستان: ناؤوس، گور خانه مغان. (دهار) : و اندر وی (دربیکند به ماوراءالنهر) گنبد گورخانه هاست، که از بخارا آنجا برند. (حدود العالم). گور خانه او به محلۀ دروازۀ منصور در جوار گرمابۀ خان است. (تاریخ بخارا ص 32). هر جا رباطی و مسجدی و گورخانه ای بود می گشت. (اسرارالتوحید). و مرقد او رحمه اﷲ بود جامع قصبه در گورخانه که او ساخته بود. (تاریخ بیهق). با عبرت گور خانه جان در عشرت گورخان چه باشی ؟ خاقانی. نه بر سنجر شبیخون برد زاول گورخان وآخر شبیخون کرد اجل تا گورخانه شد شبستانش. (دیوان خاقانی چ سجادی ص 214). در چنین گورخانه موری نیست که بر او داغ دست زوری نیست. نظامی (هفت پیکر ص 70). گورخان را چو گور در خم کرد رفت از آن گورخانه پی گم کرد. نظامی (هفت پیکرص 70). همان گورخانه ز غاری گزید کز آتش در آن غار نتوان خزید. نظامی (از آنندراج). گورخانه ی راز تو چون دل شود آن مرادت زودتر حاصل شود. مولوی. از خاک گور خانه ما خشت ها پزند وآن خاک و خشت دستکش گل گران شود. سعدی. تا در این کهنه گورخانه نشست گورخان هم زداغ گور نرست. امیرخسرو (از آنندراج)
مقبره و مدفن. (آنندراج). قبر و گور. (ناظم الاطباء). دخمه. مشهد. قبرستان: ناؤوس، گور خانه مغان. (دهار) : و اندر وی (دربیکند به ماوراءالنهر) گنبد گورخانه هاست، که از بخارا آنجا برند. (حدود العالم). گور خانه او به محلۀ دروازۀ منصور در جوار گرمابۀ خان است. (تاریخ بخارا ص 32). هر جا رباطی و مسجدی و گورخانه ای بود می گشت. (اسرارالتوحید). و مرقد او رحمه اﷲ بود جامع قصبه در گورخانه که او ساخته بود. (تاریخ بیهق). با عبرت گور خانه جان در عشرت گورخان چه باشی ؟ خاقانی. نه بر سنجر شبیخون برد زَاول گورخان وآخر شبیخون کرد اجل تا گورخانه شد شبستانش. (دیوان خاقانی چ سجادی ص 214). در چنین گورخانه موری نیست که بر او داغ دست زوری نیست. نظامی (هفت پیکر ص 70). گورخان را چو گور در خم کرد رفت از آن گورخانه پی گم کرد. نظامی (هفت پیکرص 70). همان گورخانه ز غاری گزید کز آتش در آن غار نتوان خزید. نظامی (از آنندراج). گورخانه ی ْ راز تو چون دل شود آن مرادت زودتر حاصل شود. مولوی. از خاک گور خانه ما خشت ها پزند وآن خاک و خشت دستکش گل گران شود. سعدی. تا در این کهنه گورخانه نشست گورخان هم زداغ گور نرست. امیرخسرو (از آنندراج)
دهی است از دهستان طارم پایین بخش سیردان شهرستان زنجان واقع در 17 هزارگزی شمال خاوری سیردان و 3 هزارگزی راه عمومی. کوهستانی و سردسیر است و 648 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه سمنگان و یلی یورت تأمین میشود. محصول آن غلات و زیتون و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو و صعب العبور است. آثار ده خرابه ای در اطراف مزرعۀ قوشچی دیده میشود و مزرعۀ قوشچی جزو این قریه است. تابستان بجز چند خانوار بقیه برای تعلیف احشام و تغییر آب وهوا به ییلاق داشکن و یلی یورت میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی است از دهستان طارم پایین بخش سیردان شهرستان زنجان واقع در 17 هزارگزی شمال خاوری سیردان و 3 هزارگزی راه عمومی. کوهستانی و سردسیر است و 648 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه سمنگان و یلی یورت تأمین میشود. محصول آن غلات و زیتون و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو و صعب العبور است. آثار ده خرابه ای در اطراف مزرعۀ قوشچی دیده میشود و مزرعۀ قوشچی جزو این قریه است. تابستان بجز چند خانوار بقیه برای تعلیف احشام و تغییر آب وهوا به ییلاق داشکن و یلی یورت میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
مور سیاه کوچک. (ناظم الاطباء) ، خانه مور. لانۀ مور. - ره مورخانه، راه مانندی که موران به خط مستقیم در پی یکدیگر از آنجا به لانه می روند: گر نسج عنکبوت و ره مورخانه نیست هرگه که بنگری به میان و کران تیغ اشکال پای مور و نشان پر مگس پیدا چراست بر رخ چون ضیمران تیغ. (از تاج المآثر). ، موریانه. (ناظم الاطباء). و رجوع به موریانه شود
مور سیاه کوچک. (ناظم الاطباء) ، خانه مور. لانۀ مور. - ره مورخانه، راه مانندی که موران به خط مستقیم در پی یکدیگر از آنجا به لانه می روند: گر نسج عنکبوت و ره مورخانه نیست هرگه که بنگری به میان و کران تیغ اشکال پای مور و نشان پر مگس پیدا چراست بر رخ چون ضیمران تیغ. (از تاج المآثر). ، موریانه. (ناظم الاطباء). و رجوع به موریانه شود
جایی که در آن ورزشهای قدیمی کنند. باشگاه ورزشهای باستانی. (فرهنگ فارسی معین). محل ورزشهای پهلوانی ایران، معروف به ورزش باستانی. زورخانه های قدیمی ایران بناهایی هستند مسقف که بوسیلۀ پنجره ای که در سقف بنا تعبیه شده است روشن می شوند. گود در وسط کف بنا و کمی پایین تر از سطح آن قرار دارد. در اطراف غرفه هایی برای تماشاچیان، کندن لباس و گذاشتن وسائل ورزش ساخته شده است. در غرفۀ کنار مدخل زورخانه، سکوئی بنام سردم ساخته شده است که جایگاه مرشد می باشد و در جلوی آن چوب بست یا وسیله ای مانند آن برای آویختن زنگ و اجاقی برای گرم کردن ضرب و تهیۀ مطبوخ زنجبیل و دارچین بعد از ورزش قرار دارد. اعضای زورخانه سلسله مراتبی دارند: نوچه، کسی است که در زور خانه مخصوص نزد پهلوان معینی تعلیم می گیرد. نوچه پس از پیشرفت کافی به مرتبۀ نوخاسته می رسد. میاندار، داور و مربی زورخانه است و رهبر ورزشکاران در هنگام ورزش. مرشد یا کهنه سوار (ظاهراً اصطلاح اخیر اکنون متروک است) ، با ضرب گرفتن و خواندن اشعار مناسب حرکات ورزشی را تنظیم می کند، و نیز ادای احترام به واردین بر حسب مراتب آنها، مثلاً با خوش آمد گفتن یا زدن دست به ضرب یا به زنگ سردم از وظایف اوست. لباس ورزش زورخانه لنگ یا تنبان یا تنکۀ کوتاهی از چرم (یا پارچۀ محکم) می باشد. روی تنکه را با نقشهای زیبایی قلابدوزی می کنند. در موقع کشتی گرفتن دو حریف کمربند یکدیگر را می گیرند (این طریقه در کشتی گیری غربی معمول نیست). مرشد برای دفع چشم زخم اسفند در آتش میریزد و در بعضی جاها کشتی گیران تعویذهایی بهمین منظور بر بازوان دارند. برنامۀهر جلسۀ زورخانه مشتمل بر حرکات ورزشی متعدد است از قبیل سنگ گرفتن، شنا رفتن، میل گرفتن و کباده کشیدن و سپس کشتی گیری، که پس از آن با تشریفاتی (دعا کردن میاندار به انبیاء و اولیاء و بزرگان، طلب شفا برای بیماران و غیره) جلسه ختم میشود... بنیاد زورخانه بر اساس فتوت و جوانمردی است و با تصوف شیعی مرتبط می باشد و اصطلاحات بسیار مفصل آن مانند مرشد، پیش کسوت، تاج، فقر و غیره و همچنین آداب و انضباط آن حاکی ازهمین معنی است. ورزشکار باید پاک نظر باشد. بر او فرض است که در موقع ورود به گود خاک گود را برسم ادب وشادی بعنوان نماد قدم پوریای ولی، بوسه زند. در گودزورخانه خوردن و آشامیدن و استعمال دخانیات و صحبت و خنده ممنوع است. در ورزشهای انفرادی ورزشکار از مرشد ’رخصت’ می طلبد و وی در جواب ’فرصت’ می گوید. رسم بوده است که در موقع پوشیدن و بیرون آوردن تنکه بر آن بوسه زنند. بکار بردن فنونی که حریف را زبون کند و نیز خفیف کردن او در انظار در هنگام غلبه بر وی مجازنیست. چند تن از اولیا هستند که از سرآمدان کشتی گیری و به اصطلاح فرنگی ’اولیاء حامی کشتی گیران’ هستند ومشهورترین آنها پهلوان محمود معروف به ’پوریای ولی’ یا ’پریای ولی’ است که ظاهراً از مردم خوارزم بوده است و گویا در 722 هجری قمری در گذشته است و در باب او افسانه ها آورده اند. (از دایره المعارف فارسی). - زورخانه باز، ورزشکار. کسی که در زورخانه ورزش کند. قوی. نیرومند. - زورخانه بازی، عمل زورخانه باز. رجوع به ترکیب قبل شود. - زورخانه چی، مدیر زورخانه. مرشد. زورخانه دار. - زورخانه دار، کسی که زورخانه دارد. کسی که سرپرستی زورخانه را بعهده دارد. - زورخانه داری، عمل زورخانه دار. رجوع به ترکیب قبل شود. - زورخانه کار، کسی که در زورخانه کارهای ورزشی کند. زورخانه باز. - زورخانه کاری، عمل زورخانه کار. رجوع به ترکیب قبل شود
جایی که در آن ورزشهای قدیمی کنند. باشگاه ورزشهای باستانی. (فرهنگ فارسی معین). محل ورزشهای پهلوانی ایران، معروف به ورزش باستانی. زورخانه های قدیمی ایران بناهایی هستند مسقف که بوسیلۀ پنجره ای که در سقف بنا تعبیه شده است روشن می شوند. گود در وسط کف بنا و کمی پایین تر از سطح آن قرار دارد. در اطراف غرفه هایی برای تماشاچیان، کندن لباس و گذاشتن وسائل ورزش ساخته شده است. در غرفۀ کنار مدخل زورخانه، سکوئی بنام سَرْدَم ساخته شده است که جایگاه مرشد می باشد و در جلوی آن چوب بست یا وسیله ای مانند آن برای آویختن زنگ و اجاقی برای گرم کردن ضرب و تهیۀ مطبوخ زنجبیل و دارچین بعد از ورزش قرار دارد. اعضای زورخانه سلسله مراتبی دارند: نوچه، کسی است که در زور خانه مخصوص نزد پهلوان معینی تعلیم می گیرد. نوچه پس از پیشرفت کافی به مرتبۀ نوخاسته می رسد. میاندار، داور و مربی زورخانه است و رهبر ورزشکاران در هنگام ورزش. مرشد یا کهنه سوار (ظاهراً اصطلاح اخیر اکنون متروک است) ، با ضرب گرفتن و خواندن اشعار مناسب حرکات ورزشی را تنظیم می کند، و نیز ادای احترام به واردین بر حسب مراتب آنها، مثلاً با خوش آمد گفتن یا زدن دست به ضرب یا به زنگ سردم از وظایف اوست. لباس ورزش زورخانه لُنگ یا تنبان یا تنکۀ کوتاهی از چرم (یا پارچۀ محکم) می باشد. روی تنکه را با نقشهای زیبایی قلابدوزی می کنند. در موقع کشتی گرفتن دو حریف کمربند یکدیگر را می گیرند (این طریقه در کشتی گیری غربی معمول نیست). مرشد برای دفع چشم زخم اسفند در آتش میریزد و در بعضی جاها کشتی گیران تعویذهایی بهمین منظور بر بازوان دارند. برنامۀهر جلسۀ زورخانه مشتمل بر حرکات ورزشی متعدد است از قبیل سنگ گرفتن، شنا رفتن، میل گرفتن و کباده کشیدن و سپس کشتی گیری، که پس از آن با تشریفاتی (دعا کردن میاندار به انبیاء و اولیاء و بزرگان، طلب شفا برای بیماران و غیره) جلسه ختم میشود... بنیاد زورخانه بر اساس فتوت و جوانمردی است و با تصوف شیعی مرتبط می باشد و اصطلاحات بسیار مفصل آن مانند مرشد، پیش کسوت، تاج، فقر و غیره و همچنین آداب و انضباط آن حاکی ازهمین معنی است. ورزشکار باید پاک نظر باشد. بر او فرض است که در موقع ورود به گود خاک گود را برسم ادب وشادی بعنوان نماد قدم پوریای ولی، بوسه زند. در گودزورخانه خوردن و آشامیدن و استعمال دخانیات و صحبت و خنده ممنوع است. در ورزشهای انفرادی ورزشکار از مرشد ’رخصت’ می طلبد و وی در جواب ’فرصت’ می گوید. رسم بوده است که در موقع پوشیدن و بیرون آوردن تنکه بر آن بوسه زنند. بکار بردن فنونی که حریف را زبون کند و نیز خفیف کردن او در انظار در هنگام غلبه بر وی مجازنیست. چند تن از اولیا هستند که از سرآمدان کشتی گیری و به اصطلاح فرنگی ’اولیاء حامی کشتی گیران’ هستند ومشهورترین آنها پهلوان محمود معروف به ’پوریای ِ ولی’ یا ’پَریای ِ ولی’ است که ظاهراً از مردم خوارزم بوده است و گویا در 722 هجری قمری در گذشته است و در باب او افسانه ها آورده اند. (از دایره المعارف فارسی). - زورخانه باز، ورزشکار. کسی که در زورخانه ورزش کند. قوی. نیرومند. - زورخانه بازی، عمل زورخانه باز. رجوع به ترکیب قبل شود. - زورخانه چی، مدیر زورخانه. مرشد. زورخانه دار. - زورخانه دار، کسی که زورخانه دارد. کسی که سرپرستی زورخانه را بعهده دارد. - زورخانه داری، عمل زورخانه دار. رجوع به ترکیب قبل شود. - زورخانه کار، کسی که در زورخانه کارهای ورزشی کند. زورخانه باز. - زورخانه کاری، عمل زورخانه کار. رجوع به ترکیب قبل شود