جدول جو
جدول جو

معنی صوبنه - جستجوی لغت در جدول جو

صوبنه
(ثَ جَ)
صابون زدن. (دزی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صوبه
تصویر صوبه
ناحیه، منطقه
فرهنگ فارسی عمید
(بِ نَ / نِ)
مخفف چوبینه است و آن مرغی باشد صحرائی شبیه به مرغ خانگی و آن را کار وانک خوانند و خروس آنرا بعربی کروان گویند هوبره و بوتیمار. (ناظم الاطباء) ، وردنه چوبی که بدان خمیر پهن کنند، تیر. (یادداشت مؤلف). رجوع به چوبین و چوبینک و چوبینه شود
لغت نامه دهخدا
(صَوْ وا نَ)
کون. (منتهی الارب). الدبر. (اقرب الموارد) ، نوعی ازسنگ سخت. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). ج، صوّان
لغت نامه دهخدا
(صَ بَ)
مملکت و کشور و دیار که مشتمل بر اضلاع و پرگنه جات مختلف باشد مثل صوبۀ بنگاله و صوبۀ بهار و صوبۀ اوده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(صَ بَ)
نام اسب عباس بن مرداس. (منتهی الارب)
نام اسب حسان بن مره. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
توده و انبار. (منتهی الارب). هر چیز فراهم شده، و گفته اند طعام فراهم شده. (از اقرب الموارد). گردشده. کودشده. توده گشته، انبار هر چیزی یا انبار گندم و خرمادان بزرگ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ نَ)
طبلۀ عروس که بخور و لوازم آرایش در آن نهد. عتیده. (اقرب الموارد). طبله که در آن خوش بوی نگاه دارند. (منتهی الارب). بویدان
لغت نامه دهخدا
ساخته از چوب چوبی: افزار جوبین، رو پاکی سرخ رنگ که بر سر بندند، مرغی است صحرایی کاروانک
فرهنگ لغت هوشیار
انبار توده، خرما دان، انبار گندم از صوبه کشور سرزمین توده چیزی: انبار (غلات)، مملکت کشور ولایت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وبنه
تصویر وبنه
رنج، گرسنگی
فرهنگ لغت هوشیار
استنگاه دامی، اتراقگاه شبانه ی گاو در ییلاق
فرهنگ گویش مازندرانی