جدول جو
جدول جو

معنی صوارف - جستجوی لغت در جدول جو

صوارف(صَ رِ)
جمع واژۀ صارفه. رجوع بدان کلمه شود
لغت نامه دهخدا
صوارف
گردش های زمانه
تصویری از صوارف
تصویر صوارف
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صوارم
تصویر صوارم
صارم ها، شیرهای درنده، برنده ها، دلاورها، شجاع ها، شمشیرهای تیز ها و برّان، صمصام ها، حسام ها، جرازها، شمشیر آبدارها، غفج ها، قاضب ها، شربت الماس ها، جوهردارها، جمع واژۀ صارم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عوارف
تصویر عوارف
جمع واژۀ عارفه، مؤنث واژۀ عارف، نیکویی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وارف
تصویر وارف
ممتد، وسیع، گسترده، ویژگی گیاه سبز و گوالیده
فرهنگ فارسی عمید
(رُ)
بادزن. مروحه. (ناظم الاطباء). بادبزن، هر چیز انباشته از کاه. (ناظم الاطباء) ، هر چیز برآمده. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
باطراوت. تازه. نبات وارف، ای ناضر. (اقرب الموارد) ، بسیارسبز، نیک سبز و گوالنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). نبات وارف، گیاه گوالیدۀ نیک سبز شده. (ناظم الاطباء) ، فراخ. (از مهذب الاسماء). وسیع. متسع. ظل وارف، یعنی ممتد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
نعت فاعلی از صرف، سگ مادۀ آزمند نر. (منتهی الارب). سگی کرآواز. (مهذب الاسماء، نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). سگی کروار. (مهذب الاسماء، نسخۀ خطی دیگر از کتاب خانه مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(صَ وارر)
جمع واژۀ صارّه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به صارّه شود
لغت نامه دهخدا
(صَوْ وا)
عصفور صوار، گنجشک گویا و جواب ده، یعنی هرگاه بخوانی او را جواب دهد. (منتهی الارب). گنجشک که چون بخوانند او را پاسخ دهد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صُ)
گلۀ گاوان، بوی خوش. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صُوْ وا)
گلۀ گاو. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صِ)
گلۀ ماده گاوان. صیران. (منتهی الارب). القطیع من البقر. (اقرب الموارد). رجوع به صوار شود، بوی خوش. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، اندک از مشک یا نافۀ آن. ج، اصوره. (منتهی الارب). القلیل من المسک. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَ واف ف / صَ)
جمع واژۀ صافّه. (منتهی الارب). گاوان و اسبان و شتران تیزرو که بر سه پا استند. (غیاث اللغات). رجوع به صافّه شود، گفته اند شترانی که برای قربانی استاده باشند. (غیاث اللغات) ، جمع واژۀ صاف، صف کشنده:
پای ظاهر در صف مسجد صواف
پای معنی فوق گردون در طواف.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(صَوْ وا)
پشم فروش. (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد). ج، صوافون
لغت نامه دهخدا
(صَ دِ)
جمع واژۀ صادفه. رجوع به صادفه شود
لغت نامه دهخدا
(صَ رِ)
جمع واژۀ صارم. (دهار). تیغهای برنده و تیز. (غیاث اللغات). رجوع به صارم شود
لغت نامه دهخدا
(ذَ رِ)
آبهای روان
لغت نامه دهخدا
(شَ رِ)
جمع واژۀ شارف. (منتهی الارب). رجوع به شارف شود
لغت نامه دهخدا
(غَ رِ)
جمع واژۀ غارفه. (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به غارفه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ رِ)
جمع واژۀ عارفه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عارفه شود، شناسندگان، صابران، احسان و نیکویی کنندگان، خوشبوها، مجازاً بمعنی بخششها. (آنندراج) (غیاث اللغات) (از ناظم الاطباء) : آثار و ایادی و عوارف و مکارم آل سامان بر هیچکس از صنایع و بندگان ظاهر تو نیست که بر پسر سیمجور. (ترجمه تاریخ یمینی ص 38). دل خویشان را به انواع اصطناع و عوارف و ارسال هدایا و تحف صید کرد. (جهانگشای جوینی). ایادی و عوارف او در دستها و سواعد هر یک چون سوار گشت. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(طَ رِ)
جمع واژۀ طارف، چشمها، گویند: لاتراه الطوارف. (منتهی الارب). چشمان. (منتخب اللغات) ، دد که برباید شکار را، خیمه و خرگاه دامنها درواکرده جهت نگریستن ماوراء آن. (منتهی الارب). خیمه که دامن او برداشته شود تا بیرون نظر کرده شود. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
تصویری از صواف
تصویر صواف
جمع صافه، سه پا ایستادگان اسپان شتران گاوان تیز رو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صوار
تصویر صوار
گله گاو، بوی خوش، مشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وارف
تصویر وارف
وسیع، ممتد
فرهنگ لغت هوشیار
جمع عارفه، شناسندگان، صابران، احسان و نیکویی کنندگان، خوشبوها، بخششها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع طارف، نو یافته ها به گونه رمن چشم ها نوآوری ها هوشساخته ها جمع طارف، چشمها، ددان که شکار را بربایند، خیمه ها و خرگاههای دامن وا کرده جهت نگریستن ماورا آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صوارم
تصویر صوارم
تیغ های تیز، جمع صارم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وارف
تصویر وارف
((رِ))
گسترده، وسیع، بسیار سبز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عوارف
تصویر عوارف
((عَ رِ))
جمع عارفه، نیکویی ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طوارف
تصویر طوارف
((طَ رِ))
جمع طارف، چشم ها، خیمه ها و خرگاه های دامن واکرده جهت نگریستن ماوراء آن، ددان که شکار را بربایند
فرهنگ فارسی معین