نعت فاعلی از صرف، سگ مادۀ آزمند نر. (منتهی الارب). سگی کرآواز. (مهذب الاسماء، نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). سگی کروار. (مهذب الاسماء، نسخۀ خطی دیگر از کتاب خانه مؤلف)
نعت فاعلی از صَرْف، سگ مادۀ آزمند نر. (منتهی الارب). سگی کرآواز. (مهذب الاسماء، نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). سگی کروار. (مهذب الاسماء، نسخۀ خطی دیگر از کتاب خانه مؤلف)
جمع واژۀ صافّه. (منتهی الارب). گاوان و اسبان و شتران تیزرو که بر سه پا استند. (غیاث اللغات). رجوع به صافّه شود، گفته اند شترانی که برای قربانی استاده باشند. (غیاث اللغات) ، جمع واژۀ صاف، صف کشنده: پای ظاهر در صف مسجد صواف پای معنی فوق گردون در طواف. مولوی
جَمعِ واژۀ صافَّه. (منتهی الارب). گاوان و اسبان و شتران تیزرو که بر سه پا استند. (غیاث اللغات). رجوع به صافَّه شود، گفته اند شترانی که برای قربانی استاده باشند. (غیاث اللغات) ، جَمعِ واژۀ صاف، صف کشنده: پای ظاهر در صف مسجد صواف پای معنی فوق گردون در طواف. مولوی
جمع واژۀ عارفه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عارفه شود، شناسندگان، صابران، احسان و نیکویی کنندگان، خوشبوها، مجازاً بمعنی بخششها. (آنندراج) (غیاث اللغات) (از ناظم الاطباء) : آثار و ایادی و عوارف و مکارم آل سامان بر هیچکس از صنایع و بندگان ظاهر تو نیست که بر پسر سیمجور. (ترجمه تاریخ یمینی ص 38). دل خویشان را به انواع اصطناع و عوارف و ارسال هدایا و تحف صید کرد. (جهانگشای جوینی). ایادی و عوارف او در دستها و سواعد هر یک چون سوار گشت. (جهانگشای جوینی)
جَمعِ واژۀ عارفه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عارفه شود، شناسندگان، صابران، احسان و نیکویی کنندگان، خوشبوها، مجازاً بمعنی بخششها. (آنندراج) (غیاث اللغات) (از ناظم الاطباء) : آثار و ایادی و عوارف و مکارم آل سامان بر هیچکس از صنایع و بندگان ظاهر تو نیست که بر پسر سیمجور. (ترجمه تاریخ یمینی ص 38). دل خویشان را به انواع اصطناع و عوارف و ارسال هدایا و تحف صید کرد. (جهانگشای جوینی). ایادی و عوارف او در دستها و سواعد هر یک چون سوار گشت. (جهانگشای جوینی)
جمع واژۀ طارف، چشمها، گویند: لاتراه الطوارف. (منتهی الارب). چشمان. (منتخب اللغات) ، دد که برباید شکار را، خیمه و خرگاه دامنها درواکرده جهت نگریستن ماوراء آن. (منتهی الارب). خیمه که دامن او برداشته شود تا بیرون نظر کرده شود. (منتخب اللغات)
جَمعِ واژۀ طارف، چشمها، گویند: لاتراه الطوارف. (منتهی الارب). چشمان. (منتخب اللغات) ، دد که برباید شکار را، خیمه و خرگاه دامنها درواکرده جهت نگریستن ماوراء آن. (منتهی الارب). خیمه که دامن او برداشته شود تا بیرون نظر کرده شود. (منتخب اللغات)
جمع طارف، نو یافته ها به گونه رمن چشم ها نوآوری ها هوشساخته ها جمع طارف، چشمها، ددان که شکار را بربایند، خیمه ها و خرگاههای دامن وا کرده جهت نگریستن ماورا آن
جمع طارف، نو یافته ها به گونه رمن چشم ها نوآوری ها هوشساخته ها جمع طارف، چشمها، ددان که شکار را بربایند، خیمه ها و خرگاههای دامن وا کرده جهت نگریستن ماورا آن