گچ، خوی (عرق) اسب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) ، شیری که آب بر آن غالب شده باشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، پشتۀ بلند از زمین. (منتهی الارب) ، الرخوه من الارض. (اقرب الموارد) ، شکوفۀ خرما. (منتهی الارب). شکوفۀ خرما آنگاه که خشک شود و بپراکند. (اقرب الموارد)
گچ، خوی (عرق) اسب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) ، شیری که آب بر آن غالب شده باشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، پشتۀ بلند از زمین. (منتهی الارب) ، الرخوه من الارض. (اقرب الموارد) ، شکوفۀ خرما. (منتهی الارب). شکوفۀ خرما آنگاه که خشک شود و بپراکند. (اقرب الموارد)
ابن محمد بخاری (الامام...). در تتمۀ صوان الحکمه آمده است: وی در علوم اسلامی ماهر و بر دقایق حکمت واقف بود و حافظه ای قوی داشت، لیکن دعوی وی بر معنی او غلبه میکرد واو را تصانیفی مفید است. و درباره او من گفته ام: لقد صحب العلم الرصین و اهله لذلک سمیناه فی الناس صاحبا. آنگاه دو رسالۀ خود را که به صاحب نوشته است، نقل می کند. در نزهه الارواح و ترجمه آن صاحب ابومحمد بخاری را ذکر کرده و گوید فیلسوفی ماهر و متبحر در علوم اوائل و اواخر است و در بسیاری قوه حافظه مشهور. رجوع به ابومحمد بخاری شود. و در کشف الظنون (ج 1 ص 126) ذیل عنوان الاغراض الطبیه و المباحث العلائیه آرد: مؤلف کتاب زین الدین اسماعیل بن حسین حسینی جرجانی متوفای 535 هجری قمری در کتاب خویش گوید که چون کتاب مختصری درطب تألیف و به نصرالدین آتسزبن خوارزمشاه اهدا کرده است، وزیر او مجدالدین ابومحمد صاحب بن محمد بخاری از وی خواست تا آن را بسط و شرح دهد. پس زین الدین کتاب الأغراض را که تلخیصی از ذخیرۀ اوست بنام وی نوشت تاج الدین محمد بن صاحب فخرالدین محمد بن وزیر بهاءالدین علی بن محمد بن حنا. وی رئیس و شاعر بود و از سبط سلفی حدیث کندو بسال 707 هجری قمری درگذشت. (حسن المحاضره ص 177) ابن حاتم فرغانی. وی در سفری که به حج رفت به بغداد شد و در آنجا حدیث گفت. علی بن عمر کسکری از وی حدیث کند. (تاریخ بغداد ج 9 ص 344)
ابن محمد بخاری (الامام...). در تتمۀ صوان الحکمه آمده است: وی در علوم اسلامی ماهر و بر دقایق حکمت واقف بود و حافظه ای قوی داشت، لیکن دعوی وی بر معنی او غلبه میکرد واو را تصانیفی مفید است. و درباره او من گفته ام: لقد صحب العلم الرصین و اهله لذلک سمیناه فی الناس صاحبا. آنگاه دو رسالۀ خود را که به صاحب نوشته است، نقل می کند. در نزهه الارواح و ترجمه آن صاحب ابومحمد بخاری را ذکر کرده و گوید فیلسوفی ماهر و متبحر در علوم اوائل و اواخر است و در بسیاری قوه حافظه مشهور. رجوع به ابومحمد بخاری شود. و در کشف الظنون (ج 1 ص 126) ذیل عنوان الاغراض الطبیه و المباحث العلائیه آرد: مؤلف کتاب زین الدین اسماعیل بن حسین حسینی جرجانی متوفای 535 هجری قمری در کتاب خویش گوید که چون کتاب مختصری درطب تألیف و به نصرالدین آتسزبن خوارزمشاه اهدا کرده است، وزیر او مجدالدین ابومحمد صاحب بن محمد بخاری از وی خواست تا آن را بسط و شرح دهد. پس زین الدین کتاب الأغراض را که تلخیصی از ذخیرۀ اوست بنام وی نوشت تاج الدین محمد بن صاحب فخرالدین محمد بن وزیر بهاءالدین علی بن محمد بن حنا. وی رئیس و شاعر بود و از سبط سلفی حدیث کندو بسال 707 هجری قمری درگذشت. (حسن المحاضره ص 177) ابن حاتم فرغانی. وی در سفری که به حج رفت به بغداد شد و در آنجا حدیث گفت. علی بن عمر کسکری از وی حدیث کند. (تاریخ بغداد ج 9 ص 344)
دهی است از دهستان کل تپۀ فیض الله بیگی بخش مرکزی شهرستان سقز، 22هزارگزی خاوری سقز، کنار شوسۀ سقز-سنندج. دشت، سردسیر، سکنه 600 تن، کردی زبان، آب آن از چشمه و رودخانه، محصول آن غلات، توتون، تنباکو، لبنیات، صیفی، شغل اهالی زراعت، گله داری. دبستان، پاسگاه ژاندارمری و دو قهوه خانه کنار شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
دهی است از دهستان کل تپۀ فیض الله بیگی بخش مرکزی شهرستان سقز، 22هزارگزی خاوری سقز، کنار شوسۀ سقز-سنندج. دشت، سردسیر، سکنه 600 تن، کردی زبان، آب آن از چشمه و رودخانه، محصول آن غلات، توتون، تنباکو، لبنیات، صیفی، شغل اهالی زراعت، گله داری. دبستان، پاسگاه ژاندارمری و دو قهوه خانه کنار شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
امیر ظهیرالدین ابراهیم. چندی پس از شمس الدین صائن و سیدغیاث الدین علی وزارت امیر شیخ را داشت، لیکن مخالفان او که راه مداخل خود را مسدود دیدند یکی را تحریک کردند تااو را به قتل رسانید. (دستور الوزراء صص 242-243)
امیر ظهیرالدین ابراهیم. چندی پس از شمس الدین صائن و سیدغیاث الدین علی وزارت امیر شیخ را داشت، لیکن مخالفان او که راه مداخل خود را مسدود دیدند یکی را تحریک کردند تااو را به قتل رسانید. (دستور الوزراء صص 242-243)
راست. درست. (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل) (غیاث اللغات) (منتهی الارب). مصلحت. ضد خطا: نبایدت کردن برفتن شتاب که رفتن بزودی نباشد صواب. فردوسی. گفتند مگر صواب آن است که خداوند ندیمان خردمند راایستاداند. (تاریخ بیهقی). بخود مشغول شدم آنچه صواب است بکنید. (تاریخ بیهقی). بونصر جواب داد که هرچه خداوند اندیشیده است همه عین صواب است. (تاریخ بیهقی). ای بازکرده چشم دل خفته را ز خواب بشنو سؤال خویش وجوابی بده صواب. ناصرخسرو. دریغ دار ز نادان سخن که نیست صواب به پیش خوک نهادن نه من و نه سلوی. ناصرخسرو. خدایگانا آنی که از تو و به تو شد زدوده روی حقیقت، گشاده چشم صواب. مسعودسعد. جواب دادم و گفتم که روز بودن نیست صواب شغل من اینست و هم نبود صواب. مسعودسعد. نه زنی در ره صواب نه مرد نه مخنث از آنت نبود درد. سنائی. و بدین مقامات و مقدمات هرگاه که حوادث بر عاقل محیط شود، باید که در پناه صواب رود. (کلیله و دمنه). صواب آن است که جمله پیش او (شیر) رویم. (کلیله و دمنه). رای صوابش ببین کز مدد نه فلک خان ختا را نهاد مائدۀ هفت خوان. خاقانی. من بمعنی صدق میگویم که ز یک کس صواب نشنیدم. خاقانی. مصلحت آن است که از سر بصیرت اندیشۀ کامل کنی و وجه صواب بشناسی. (ترجمه تاریخ یمینی). نیست همه ساله در این ده صواب ف تنه اندیشه و غوغای خواب. نظامی. جهانت خوش و رفتنت بر صواب عبادت قبول و دعا مستجاب. سعدی. چون می بینم که رأی شما بر صواب است، مرا بر سر آن سخن گفتن حکمت نباشد. (گلستان). تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت تا باز چه اندیشه کند رأی صوابت. حافظ. ز کوی میکده برگشته ام ز راه خطا مرا دگر ز کرم با ره صواب انداز. حافظ. ، در اصطلاح، هر امر ثابت و مسلمی را که انکار آن غیرممکن باشد نامند و فرق بین صواب و صدق وحق آن است که صواب امر ثابتی که انکار آن ناممکن است و صدق آن چیزی را گویند که ماهیت آن در ذهن مطابق باشد با ماهیت آن در خارج و حق آن چیزی را خوانند که ماهیتش در خارج از ذهن با ماهیت آن در ذهن برابر باشد. (کشاف اصطلاحات الفنون) (تعریفات جرجانی)
راست. درست. (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل) (غیاث اللغات) (منتهی الارب). مصلحت. ضد خطا: نبایدت کردن برفتن شتاب که رفتن بزودی نباشد صواب. فردوسی. گفتند مگر صواب آن است که خداوند ندیمان خردمند راایستاداند. (تاریخ بیهقی). بخود مشغول شدم آنچه صواب است بکنید. (تاریخ بیهقی). بونصر جواب داد که هرچه خداوند اندیشیده است همه عین صواب است. (تاریخ بیهقی). ای بازکرده چشم دل خفته را ز خواب بشنو سؤال خویش وجوابی بده صواب. ناصرخسرو. دریغ دار ز نادان سخن که نیست صواب به پیش خوک نهادن نه من و نه سلوی. ناصرخسرو. خدایگانا آنی که از تو و به تو شد زدوده روی حقیقت، گشاده چشم صواب. مسعودسعد. جواب دادم و گفتم که روز بودن نیست صواب شغل من اینست و هم نبود صواب. مسعودسعد. نه زنی در ره صواب نه مرد نه مخنث از آنت نبود درد. سنائی. و بدین مقامات و مقدمات هرگاه که حوادث بر عاقل محیط شود، باید که در پناه صواب رود. (کلیله و دمنه). صواب آن است که جمله پیش او (شیر) رویم. (کلیله و دمنه). رای صوابش ببین کز مدد نُه فلک خان ختا را نهاد مائدۀ هفت خوان. خاقانی. من بمعنی صدق میگویم که ز یک کس صواب نشنیدم. خاقانی. مصلحت آن است که از سر بصیرت اندیشۀ کامل کنی و وجه صواب بشناسی. (ترجمه تاریخ یمینی). نیست همه ساله در این ده صواب ف تنه اندیشه و غوغای خواب. نظامی. جهانت خوش و رفتنت بر صواب عبادت قبول و دعا مستجاب. سعدی. چون می بینم که رأی شما بر صواب است، مرا بر سر آن سخن گفتن حکمت نباشد. (گلستان). تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت تا باز چه اندیشه کند رأی صوابت. حافظ. ز کوی میکده برگشته ام ز راه خطا مرا دگر ز کرم با ره صواب انداز. حافظ. ، در اصطلاح، هر امر ثابت و مسلمی را که انکار آن غیرممکن باشد نامند و فرق بین صواب و صدق وحق آن است که صواب امر ثابتی که انکار آن ناممکن است و صدق آن چیزی را گویند که ماهیت آن در ذهن مطابق باشد با ماهیت آن در خارج و حق آن چیزی را خوانند که ماهیتش در خارج از ذهن با ماهیت آن در ذهن برابر باشد. (کشاف اصطلاحات الفنون) (تعریفات جرجانی)
آنچه بجا آوردنش ضروراست: لازم ضرور بایسته، فعلی که عمل بدان لازم است و ترکش گناه دارد. یاواحب عینی. واحبی که هرفرد مسلمان مکلف است بشخصه انجام دهد: مقابل واجب کفایی. یا واحب کفایی. واجبی است که چون بعض افراد آنرا انجام دهند تکلیف از گردن دیگران ساقط شود مانند کفن و دفن اموات، موجودی است که وجودش منتسب بخود و از خود و بخود باشد و بعبارت دیگر موجودیت او بنفس ذاتش باشد: مقابل ممکن ممتنع. یا واحب بالذات. موجودی است که از جهت ذات مصداق موجودیت باشد و موجودیت آن بدون قید و وصف و شرط باشد و آن اصل الوجود است که ذات حق تعالی است: مقابل واجب بالغیر. یا واحب بالغیر. موجودی است که وجوب آن از طرف علتی است که آنرا پدید آورده. کلیه مخلوقات واجب بالغیرند: مقابل واحب بالذات. یا واحب بالقیاس. آنست که غیراستدعای وجوب او را دارد و بنابرین همه معلولات مستدعی وجوب وجود علت خود میباشند اعم از وجوب بالذات یا بالغیر. پس ممکنات هم واجب بالغیرند و هم واجب بالقیاس و ذات واحب الوجود واجب بالذات است و در طرف علت واجب بالقیاس باین معنی که هم بالذات واجب است و هم بقیاس بمعلول از باب اقتضای وجود معلول. پس درطرف معلول معنی وجوب بالقیاس استدعای وجوب است و از طرف علت اقتضای وجود و وجوب، سزاوار شایسته: (پیغامبر گفت: (اگرنه آنستی که مر رسول کشتن واجب نیستی و اگر نه من شما را کشتن واجب نیستی و اگر نه من شما را کشتن فرمودمی)، مایحتاج: (غله فرستادن بفراه به جهت تخم و علوفه اهال آن بقعه واجب یک ساله) (ص 407) یعنی آنچه مایحتاج یک ساله بوده است از بذر و خواربار اهالی، پولی که همه ماهه بنوکران و ملازمان دهند: (خسرو اگر غمت خورد ناله بس است خدمتش واجب چاوشان دهند از پی های و هوی را) (خسروی) یابه واحب. چنانکه باد بواجب کاملا: (چنانکه باید هر که از خدمتکاران خدمتی شایسته و بواجب بکردی در حال او را نواخت و انعام فرمودند بر قدر خدمت)
آنچه بجا آوردنش ضروراست: لازم ضرور بایسته، فعلی که عمل بدان لازم است و ترکش گناه دارد. یاواحب عینی. واحبی که هرفرد مسلمان مکلف است بشخصه انجام دهد: مقابل واجب کفایی. یا واحب کفایی. واجبی است که چون بعض افراد آنرا انجام دهند تکلیف از گردن دیگران ساقط شود مانند کفن و دفن اموات، موجودی است که وجودش منتسب بخود و از خود و بخود باشد و بعبارت دیگر موجودیت او بنفس ذاتش باشد: مقابل ممکن ممتنع. یا واحب بالذات. موجودی است که از جهت ذات مصداق موجودیت باشد و موجودیت آن بدون قید و وصف و شرط باشد و آن اصل الوجود است که ذات حق تعالی است: مقابل واجب بالغیر. یا واحب بالغیر. موجودی است که وجوب آن از طرف علتی است که آنرا پدید آورده. کلیه مخلوقات واجب بالغیرند: مقابل واحب بالذات. یا واحب بالقیاس. آنست که غیراستدعای وجوب او را دارد و بنابرین همه معلولات مستدعی وجوب وجود علت خود میباشند اعم از وجوب بالذات یا بالغیر. پس ممکنات هم واجب بالغیرند و هم واجب بالقیاس و ذات واحب الوجود واجب بالذات است و در طرف علت واجب بالقیاس باین معنی که هم بالذات واجب است و هم بقیاس بمعلول از باب اقتضای وجود معلول. پس درطرف معلول معنی وجوب بالقیاس استدعای وجوب است و از طرف علت اقتضای وجود و وجوب، سزاوار شایسته: (پیغامبر گفت: (اگرنه آنستی که مر رسول کشتن واجب نیستی و اگر نه من شما را کشتن واجب نیستی و اگر نه من شما را کشتن فرمودمی)، مایحتاج: (غله فرستادن بفراه به جهت تخم و علوفه اهال آن بقعه واجب یک ساله) (ص 407) یعنی آنچه مایحتاج یک ساله بوده است از بذر و خواربار اهالی، پولی که همه ماهه بنوکران و ملازمان دهند: (خسرو اگر غمت خورد ناله بس است خدمتش واجب چاوشان دهند از پی های و هوی را) (خسروی) یابه واحب. چنانکه باد بواجب کاملا: (چنانکه باید هر که از خدمتکاران خدمتی شایسته و بواجب بکردی در حال او را نواخت و انعام فرمودند بر قدر خدمت)