جدول جو
جدول جو

معنی صوابرائی - جستجوی لغت در جدول جو

صوابرائی
(صَ)
درست فکری. راست فکری. بخردی:
زآنجا که تراست رهنمائی
نآمد ز تو جز صوابرائی.
نظامی.
رجوع به صوابرای شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صواب رایی
تصویر صواب رایی
درست فکری، نیکواندیشی، بخردی، برای مثال ز آنجا که تو راست رهنمایی / نآید ز تو جز صواب رایی (نظامی۳ - ۵۳۳)
صواب شمردن: صواب دانستن، راست و درست انگاشتن، به مصلحت دانستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صواب رای
تصویر صواب رای
کسی که رای او صواب باشد، درست اندیشه، باخرد، بخرد، برای مثال گویند مرا صواب رایان بهوش / چون دست نمی رسد به خرسندی کوش (سعدی۲ - ۷۲۷)
فرهنگ فارسی عمید
(صَ)
آنکه رأی او صائب باشد. درست فکر. راست فکر. درست اندیشه. بخرد. با خرد:
گویند مرا صوابرایان بهوش
چون دست نمیرسد بخرسندی کوش.
سعدی.
رجوع به صوابرائی شود
لغت نامه دهخدا
(صَ)
عمل و کیفیت صوابکار. نیکوکاری. مقابل گناهکاری. رجوع به صواب شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از صوابکاری
تصویر صوابکاری
عمل و کیفیت صوابکار درستکاری نیکو کاری
فرهنگ لغت هوشیار