امر) به معنی بزنید و حمله کنید. فرمانی بوده است حمله کردن و زدن و کشتن را. (یادداشت مؤلف). امر به زدن یعنی بزنید. (از برهان) .صاحب شرفنامه می گوید یعنی بزنید و فقط در همین صیغۀ امر بدین معنی استعمال می شود لاغیر. اما گفتۀ او بر اساسی نیست و ’ده’ صیغۀ دیگر آن است: شما روی یکسر سوی من نهید چو من بر خروشم دمید و دهید. فردوسی. پس از خشم فرمود کین را دهید همه دستها را به خون درنهید. اسدی. و بویهی اسب تازی داشت خیاره با چندتن که نیک اسبه بودند بجستند و اوباش پیاده درماندند میان جویها و میان دره ها و حسن گفت دهید و حشمتی بزرگ افکنید به کشتن بسیار که کنید. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 43). ثم قال (المنصور) لاهل خراسان ’دهید’ فشدخوا بالعمد حتی سالت ادمغتهم... ثم قال ’دهید’ فشدخ الکلبی معهم. (عیون الاخبار ج 2 ص 208)
امر) به معنی بزنید و حمله کنید. فرمانی بوده است حمله کردن و زدن و کشتن را. (یادداشت مؤلف). امر به زدن یعنی بزنید. (از برهان) .صاحب شرفنامه می گوید یعنی بزنید و فقط در همین صیغۀ امر بدین معنی استعمال می شود لاغیر. اما گفتۀ او بر اساسی نیست و ’ده’ صیغۀ دیگر آن است: شما روی یکسر سوی من نهید چو من بر خروشم دمید و دهید. فردوسی. پس از خشم فرمود کین را دهید همه دستها را به خون درنهید. اسدی. و بویهی اسب تازی داشت خیاره با چندتن که نیک اسبه بودند بجستند و اوباش پیاده درماندند میان جویها و میان دره ها و حسن گفت دهید و حشمتی بزرگ افکنید به کشتن بسیار که کنید. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 43). ثم قال (المنصور) لاهل خراسان ’دهید’ فشدخوا بالعمد حتی سالت ادمغتهم... ثم قال ’دهید’ فشدخ الکلبی معهم. (عیون الاخبار ج 2 ص 208)
امیر شهید، لقبی است که به احمد بن اسماعیل سامانی داده اند: امیر خراسان شد (احمد بن اسماعیل سامانی) و او را امیر شهید خوانند... جماعتی از غلامان امیر درآمدند و سرش را ببریدند در پنجشنبه یازدهم جمادی الاّخر در سال سیصدویک از هجرت و او را ببخارا آوردند و در گور خانه نوکنده نهادند و او را امیرشهید لقب کردند. (تاریخ بخارای نرشخی ص 110، 111)
امیر شهید، لقبی است که به احمد بن اسماعیل سامانی داده اند: امیر خراسان شد (احمد بن اسماعیل سامانی) و او را امیر شهید خوانند... جماعتی از غلامان امیر درآمدند و سرش را ببریدند در پنجشنبه یازدهم جمادی الاَّخر در سال سیصدویک از هجرت و او را ببخارا آوردند و در گور خانه نوکنده نهادند و او را امیرشهید لقب کردند. (تاریخ بخارای نرشخی ص 110، 111)
کشته در راه خدا. (ترجمان البلاغه) (دهار) (مهذب الاسماء). کشته شده در راه خدا. آنکه به شهادت دست یافته بود در راه خدا. کشته شده بی قصاص و دیت. (یادداشت مؤلف). کشته شده در راه خدای بدان جهت که ملائک رحمت او را حاضر شوند یا آنکه اﷲ تعالی و فرشتگان او شاهدند ازبرای او ببهشت یا آنکه او از جملۀ آن کسانی است که شاهدی از آنها طلب کرده خواهد شد در روز قیامت بر امتهای گذشته، یا آنکه افتاده است بر شاهده، یعنی زمین یا آنکه زنده و حاضر است نزد پروردگار خدای را. ج، شهداء. (از منتهی الارب) (از کشاف اصطلاحات الفنون). کسی که در راه خدا و در راه خدمت بمدینه کشته شده باشد. (ناظم الاطباء). کشته شدۀ بی گناه یا در راه خدا. (غیاث اللغات) : یا رب به نسل طاهر اولاد فاطمه یا رب بخون پاک شهیدان کربلا. سعدی. - شهیدوار، مانند شهید: کدام روز که پیش در تو خاقانی شهیدوار بخونابه در نمیگردد. خاقانی. - شاه شهیدان، لقب حسین بن علی (علیهما السلام). (یادداشت مؤلف). ، (اصطلاح فقه) شهید بر دو قسم است، شهید حقیقی و آن مسلمان طاهر و بالغی است که بظلم بقتل رسیده، و دوم شهید حکمی و آن مسلمانی است که در وبا و طاعون و یا در تب و اسهال و یا استسقا و امثال آن وفات یابد، و ایشان را غسل دادن و کفن پوشاندن واجب است برخلاف دستۀ اول. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، گواه. (منتهی الارب) (دهار) (ترجمان البلاغه) (مهذب الاسماء) (غیاث) ، امین در شهادت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) ، حاضر. (منتهی الارب) (ترجمان البلاغه) (مهذب الاسماء) ، دانا بهرچه بنده کند. (مهذب الاسماء). نامی از نامهای خدای تعالی که هیچ غیبی بر او پوشیده نیست. (یادداشت مؤلف). آنکه از علم او چیزی فوت نشود. (آنندراج) (ناظم الاطباء) : و اﷲ شهید، ای لایغیب عن علمه شی ٔ. (ناظم الاطباء)
کشته در راه خدا. (ترجمان البلاغه) (دهار) (مهذب الاسماء). کشته شده در راه خدا. آنکه به شهادت دست یافته بود در راه خدا. کشته شده بی قصاص و دیت. (یادداشت مؤلف). کشته شده در راه خدای بدان جهت که ملائک رحمت او را حاضر شوند یا آنکه اﷲ تعالی و فرشتگان او شاهدند ازبرای او ببهشت یا آنکه او از جملۀ آن کسانی است که شاهدی از آنها طلب کرده خواهد شد در روز قیامت بر امتهای گذشته، یا آنکه افتاده است بر شاهده، یعنی زمین یا آنکه زنده و حاضر است نزد پروردگار خدای را. ج، شهداء. (از منتهی الارب) (از کشاف اصطلاحات الفنون). کسی که در راه خدا و در راه خدمت بمدینه کشته شده باشد. (ناظم الاطباء). کشته شدۀ بی گناه یا در راه خدا. (غیاث اللغات) : یا رب به نسل طاهر اولاد فاطمه یا رب بخون پاک شهیدان کربلا. سعدی. - شهیدوار، مانند شهید: کدام روز که پیش در تو خاقانی شهیدوار بخونابه در نمیگردد. خاقانی. - شاه شهیدان، لقب حسین بن علی (علیهما السلام). (یادداشت مؤلف). ، (اصطلاح فقه) شهید بر دو قسم است، شهید حقیقی و آن مسلمان طاهر و بالغی است که بظلم بقتل رسیده، و دوم شهید حکمی و آن مسلمانی است که در وبا و طاعون و یا در تب و اسهال و یا استسقا و امثال آن وفات یابد، و ایشان را غسل دادن و کفن پوشاندن واجب است برخلاف دستۀ اول. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، گواه. (منتهی الارب) (دهار) (ترجمان البلاغه) (مهذب الاسماء) (غیاث) ، امین در شهادت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) ، حاضر. (منتهی الارب) (ترجمان البلاغه) (مهذب الاسماء) ، دانا بهرچه بنده کند. (مهذب الاسماء). نامی از نامهای خدای تعالی که هیچ غیبی بر او پوشیده نیست. (یادداشت مؤلف). آنکه از علم او چیزی فوت نشود. (آنندراج) (ناظم الاطباء) : و اﷲ شهید، ای لایغیب عن علمه شی ٔ. (ناظم الاطباء)
زاهد عمر بن سعید بن شهید. امیر قلعه ای است، و در نسخه ای امیر حمص. (منتهی الارب). زاهد عمر بن سعد بن شهید. (تاج العروس) لقب الب ارسلان: اما بعهد سلطان شهید آلپ ارسلان چون میان پارس و کرمان حد مینهادند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 121) شاه شهید، لقبی است که به آغامحمدخان قاجار پس از مرگ بدو دادند. (از یادداشت مؤلف) شاه شهید، لقبی است که به ناصرالدین شاه قاجار پس از مرگ دادند. (یادداشت مؤلف) احمد بن عبدالملک بن شهید. ادیب است. (منتهی الارب)
زاهد عمر بن سعید بن شهید. امیر قلعه ای است، و در نسخه ای امیر حمص. (منتهی الارب). زاهد عمر بن سعد بن شهید. (تاج العروس) لقب الب ارسلان: اما بعهد سلطان شهید آلپ ارسلان چون میان پارس و کرمان حد مینهادند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 121) شاه شهید، لقبی است که به آغامحمدخان قاجار پس از مرگ بدو دادند. (از یادداشت مؤلف) شاه شهید، لقبی است که به ناصرالدین شاه قاجار پس از مرگ دادند. (یادداشت مؤلف) احمد بن عبدالملک بن شهید. ادیب است. (منتهی الارب)
هم پیمان. (منتهی الارب) (آنندراج). هم عهد و هم پیمان. (ناظم الاطباء). معاهد. معاهد. (اقرب الموارد) ، هم روزگار. (منتهی الارب) (آنندراج). هم روزگار و هم عصر. (ناظم الاطباء) ، گزیدگر. (منتهی الارب) (آنندراج). گزیت گر. جزیه ده. باج گزار و اهل ذمه. (ناظم الاطباء) ، قدیم و دیرینه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). قدیم و عتیق. (از اقرب الموارد)
هم پیمان. (منتهی الارب) (آنندراج). هم عهد و هم پیمان. (ناظم الاطباء). مُعاهِد. مُعاهَد. (اقرب الموارد) ، هم روزگار. (منتهی الارب) (آنندراج). هم روزگار و هم عصر. (ناظم الاطباء) ، گزیدگر. (منتهی الارب) (آنندراج). گزیت گر. جزیه ده. باج گزار و اهل ذمه. (ناظم الاطباء) ، قدیم و دیرینه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). قدیم و عتیق. (از اقرب الموارد)
جایگاهی است (یا آن به صاد است). (منتهی الارب). ابن جنی گوید: و من فوائت الکتاب ضهید اسم موضع، و مثله عتید و کلاهما مصنوع، و قد ورد فی الفتوح فی ذکر فلاه بین حضرموت و الیمن یقال لها ضهید فعلی ̍هذا لیست بمصنوعه. (معجم البلدان)
جایگاهی است (یا آن به صاد است). (منتهی الارب). ابن جنی گوید: و من فوائت الکتاب ضهید اسم موضع، و مثله عتید و کلاهما مصنوع، و قد ورد فی الفتوح فی ذکر فلاه بین حضرموت و الیمن یقال لها ضَهْیَد فعلی ̍هذا لیست بمصنوعه. (معجم البلدان)