جدول جو
جدول جو

معنی صهوبه - جستجوی لغت در جدول جو

صهوبه
(صُ بَ)
سرخ سپیدی. (منتهی الارب). رنگ سرخ مایل به زردی و سفیدی. (غیاث اللغات). رنگ سرخ که در موی سر و ریش بعض مردم باشد. (غیاث اللغات از بحر الجواهر). رنگ سرخ به تیرگی مائل. (غیاث اللغات از منتخب). رنگی میان سرخی و زردی. (غیاث اللغات از مفرح القلوب)
لغت نامه دهخدا
صهوبه
سرخابی گلابی از رنگ ها
تصویری از صهوبه
تصویر صهوبه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صهوه
تصویر صهوه
جای نشستن سوار بر پشت اسب، میان پشت اسب، کنایه از جای نشستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صوبه
تصویر صوبه
ناحیه، منطقه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هوبه
تصویر هوبه
شانه، دوش، کتف
فرهنگ فارسی عمید
(قَ هََ بَ)
پیکان سه شاخه یا تیر خرد مقرطس. قهوباه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به قهوباه شود
لغت نامه دهخدا
(صَ بَ)
مملکت و کشور و دیار که مشتمل بر اضلاع و پرگنه جات مختلف باشد مثل صوبۀ بنگاله و صوبۀ بهار و صوبۀ اوده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(صَ بَ)
نام اسب عباس بن مرداس. (منتهی الارب)
نام اسب حسان بن مره. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
توده و انبار. (منتهی الارب). هر چیز فراهم شده، و گفته اند طعام فراهم شده. (از اقرب الموارد). گردشده. کودشده. توده گشته، انبار هر چیزی یا انبار گندم و خرمادان بزرگ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ وَ)
بالای هر چیزی. برج بر سر پشته و توده، سر کوه، جای گرد آمدن آب از کوه، زمین پست که شتران گمشده بسوی آن جای گیرند، میان پشت اسب یا اندک فروتر هر دو جانب از اعلای پشت یا جای برنشستۀ سوار. میان پشت اسب. (منتهی الارب). نشستنگاه سوار. (صبح الاعشی ج 2 ص 32) ، سپس کوهان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ وَ)
جایی است در نواحی مدینه در کوه جهینه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(صُ بَ)
سرخ سپیدی. (منتهی الارب). سرخی که در موی سر مردم باشد و سرخی که با سفیدی موی اشتر آمیخته بود. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ)
دوش و کتف را گویند. (برهان). هوبر. هویه. رجوع به هویه شود، به معنی پشتی و حمایت هم هست و به این معنی بجای بای ابجد یای حطی هم آمده است. (برهان). رجوع به هوبر و هویه شود
لغت نامه دهخدا
انبار توده، خرما دان، انبار گندم از صوبه کشور سرزمین توده چیزی: انبار (غلات)، مملکت کشور ولایت
فرهنگ لغت هوشیار
دوش کتف. توضیح این کلمه بصورت هوبر و هوبیه ضبط شده. لقب شاپور ذوالاکتاف را هویه سنبا نوشته اند. حمزه اصفهانی در سنی ملوک الارض آرد: شاپور ذوالاکتاف وسموه شاپورویه سنبا هویه اسم لکتف و سنباای نقاب. قیل له ذلک لانه لما غزا العرب کان ینقب اکتافهم فی، جمع بین کتفی الرجل منهم بحلقه ویسبیه فسمته الفرس بهذاالاسم وسمته العرب ذوالاکتاف. درمجلم التواریخ والقصص آمده: واورا (شاپور را) عرب ذوالاکتاف لقب کردند زیر اکتفهای عرب سوراخ کرد وحلقه آهنین درآن کشید بعد از آنکه بی اندازه قتل کرد پارسیان او را شاپور هویه سنباخواندندی. کریستنسن نویسد: (مصنفین عرب که نوشته های آنهااز منابع ساسانی اخذ شده بطور کلی لقب شاپور را بلفظ عربی ذوالاکتاف (صاحب شانه ها) ترجمه کرده اند. نلد که برین عقیده است که اصل این لفظ یک لقبی است بمعنی چهارشانه یعنی کسی که بارهای بسیار دولت را میکشد. مع ذلک حمزه اصفهانی ومصنفین دیگر که پیرو او هستند لفظ فارسی این لغت را هوبه سنبا نوشته اند که بمعنی سوراخ کننده شانه ها است نلد که گمان میکند که این لفظ مجعول است و از روی کلمه عربی ذوالاکتاف ساخته شده است. امااینکه بجای کلمه کتف لفظ عتیق فارسی یعنی هوبه را که بمعنی شانه بود آورده اندبنظرمن قول حمزه صحیح است و هو به عینا نقل از کلمه پهلوی شده و معنایی هم که از آن کرده اند مطابق روایات قدیمه است و آنگهی در تاریخ ساسانیان این تنها نوبتی نیست که صحبت ازین مجازات شده باشد، خسرو دوم که نسبت بمنجمان خشمگین گردید آنها را تهدید نمود که استخوان شانه آنها را بیرون خواهد کشید. کلمه سنبا صفت فاعلی (صفت مشبهه) ازسنبیدناست. بمعنی سوراخ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هوبه
تصویر هوبه
((بِ))
شانه، دوش، کتف
فرهنگ فارسی معین