جدول جو
جدول جو

معنی صهروج - جستجوی لغت در جدول جو

صهروج
خمیری که از آهک و خاکستر درست می کردند و در ساختمان ها خصوصاً در حوض ها، آب انبارها و گرمابه ها برای بند کشی به کار می رفته، ساروج، ساخن، چارو، صاروج
صهوات، جاهای نشستن، جاهای نشستن سوار بر پشت اسب
تصویری از صهروج
تصویر صهروج
فرهنگ فارسی عمید
صهروج
(صَ)
ساروج. صاروج. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) : پس شادروانی عظیم کرد از سنگ و صهروج. (فارسنامۀ ابن بلخی). مانند سنگ از کوه بریدن و گچ و آهک و صهروج و مس... (فارسنامۀ ابن بلخی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صاروج
تصویر صاروج
خمیری که از آهک و خاکستر درست می کردند و در ساختمان ها خصوصاً در حوض ها، آب انبارها و گرمابه ها برای بند کشی به کار می رفته، ساروج، ساخن، چارو، صهروج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بهروج
تصویر بهروج
بهروز، خوشبخت، نیک بخت، نوعی بلور کبود رنگ و شفاف، برده
فرهنگ فارسی عمید
(بِ)
نوعی از بلور کبود است در نهایت لطافت و صافی و خوشرنگ و کم قیمت. (برهان). بهروجه. بهروز. بهروزه. نوعی از بلور کبود است که کم بها و برنگ پیروزه است. (آنندراج) (از انجمن آرای ناصری) (از ناظم الاطباء) (از الجماهر بیرونی ص 173). بهروز. پهلوی. ’وهروچ’. نوعی بلور کبود شفاف و کم قیمت. (فرهنگ فارسی معین). بهروجه. بهروز. بهروزه. رجوع به همین کلمات شود، آرزومند کسی یا چیزی شدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آرزومند گشتن. (تاج المصادر بیهقی). آهنگ کردن و نگرفتن آنرا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، شاد شدن و اهتزاز نمودن. (آنندراج). شاد شدن و اهتزاز نمودن بچیزی، آمادۀ گریه یا خنده شدن، دراز کردن دست تا بگیرد آنرا، فراهم آمدن گروهی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بهش عنه، تفتیش کرد از وی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صِ)
حوض. مغاکی که در آن آب گرد آید. (منتهی الارب). صهری:
در میان قعرها تخریجها
از سوی بی سوی این صهریجها.
مولوی.
، آواز آب. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
معرب سارو و یا چاروست، (برهان قاطع) (ربنجنی)، آهک رسیده با چیزها آمیخته است که بر آب انبار و حوض و امثال آن مالند، (برهان قاطع، سارو و چارو)، آهک آمیخته به خاکستر و جز آن، معرب سارو، (غیاث اللغات)، آهک آمیخته با خاکستر و غیر آن، (منتهی الارب)، چیزی است مصنوع از خاک و خاشاک و خاکروبه درهم با آب سرشته کوبیده است به نحو خاص و اکثر حوضها و حمامات را از آن میسازند، (فهرست مخزن الادویه)، فارسی معرب است، نوره و اخلاط آن باشد که حوضها و حمامها را بدان اندایند، (المعرب جوالیقی ص 213)، و بعض عرب آن را شاروق خوانده و حوض مشرّق گفته اند، (المعرب جوالیقی ص 209) :
چو صاروج و سنگ از هوا گشت گرم
نهادند کرم اندر او نرم نرم،
فردوسی،
یکی خانه ای کرد از پخته خشت
به صاروج کرده بسان بهشت،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(گُ رَ / رِ)
دهی است از دهستان مسکون بخش جبال بارز شهرستان جیرفت. واقع در 10هزارگزی باختری مسکون و 7هزارگزی باختر شوسۀ بم به سبزواران. محلی کوهستانی و هوای آن سردسیر و سکنۀ آن 50 تن است. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و حبوب و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان قالی بافی بدون نقشه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(صَ جِ دَ / دِ)
رجوع به صهروج الامعاء شود
لغت نامه دهخدا
(صَ جُلْ اَ)
صهروج روده. در ذخیرۀ خوارزمشاهی آرد: صهروج الامعاء غشاء مخاطی و آن رطوبتی است لزج در امعاء که سطح آنرا پوشانیده است تا درشتی ثقل و تیزی اخلاط را که بر وی میگذرد از وی بازدارد و آنرا زود دفع کند و بلغزاند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بهروج
تصویر بهروج
نوعی بلور کبود شفاف و کم قیمت، کندر هندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صاروج
تصویر صاروج
پارسی تازی گشته سارو ساروگ ساروج چاروگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صهریج
تصویر صهریج
حوض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهروج
تصویر بهروج
((بِ رُ))
نوعی بلور کبود شفاف و کم قیمت، کندر هندی
فرهنگ فارسی معین