جدول جو
جدول جو

معنی صهبائی - جستجوی لغت در جدول جو

صهبائی
(صَ)
سیدعبدالباقی. از شعرای هندوستان است، در خدمت شاه جهان و عالمگیر بوده. او راست:
خود مست و غمزه مست و دو چشم از خمار مست
یک ناتوان چه چاره کند با سه چار مست.
(از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صابئی
تصویر صابئی
فرقه ای مذهبی که آداب و رسوم آن ها مخلوطی از یهودی گری و مسیحیت است و اکثر اوقات آداب و رسوم مذهبی خود را نزدیک آب روان و با شستشو در آب انجام می دهند. برخی از صابئین ستاره پرست و برخی بت پرست بوده اند، مرکز اصلی آن ها کلدۀ قدیم بوده و از اهل کتاب به شمار رفته اند و در قرآن ذکری از آن ها شده است، صابئین، صابی، مغتسله، ماندایی، ماندائیان،
ویژگی کسی که از دین خود دست بردارد و به دین دیگر بگرود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دهباشی
تصویر دهباشی
در دورۀ افشاریه تا قاجاریه، سردستۀ ده فراش، فرمانده ده سرباز
فرهنگ فارسی عمید
(صُ)
منسوب است به صهبان که بطنی است از نخع. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
با هم برابر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
نسبت است به صنعاء. رجوع به صنعاء و صنعانی شود
لغت نامه دهخدا
(صَ)
منسوب به صفراء. زردآبی:
و آن روغن را به آماس صفرائی اندر مالند. (نوروزنامه).
کلکت طبیب انس و جان تریاک اکبر در زبان
صفرائیی لیک از دهان قی کرده سودا ریخته.
خاقانی.
بست چون زردگل برعنائی
کهربا بر نگین صفرائی.
نظامی.
رجوع به صفراء شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
نگهبانی ده. کدخدایی. رجوع به دهبان شود
لغت نامه دهخدا
(ذُ)
منسوب به ذهبانه بطنی از حضر موت. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
ابوحامد طیب بن اسماعیل بن علی بن خلیفه بن حبیب بن طیب بن محمد بن ابراهیم روبائی حربی، از محدثان بود، وی به سال 524 ه، ق، متولد شد و به سال 600 درگذشت، از قاضی ابوبکر محمد بن عبدالباقی قاضی المارستان و ابوالقاسم عبداﷲ بن احمد بن یوسف نجار روایت دارد، (از معجم البلدان)
ابوعبداﷲ محمد بن عمر بن خلیفهالعطار حربی روبائی، وی از ابوالمظفر هبهاﷲ بن احمد شبلی و ابوعلی احمد بن محمد رجبی و عبدالاول و عبدالرحمن بن زید الوراق استماع حدیث کرد و محمد بن ناصر حافظبه وی اجازۀ روایت حدیث داد، (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
منسوب است به روبا که دهی است از دیههای دجیل بغداد، رجوع به روبا شود
لغت نامه دهخدا
مولانا زیبائی اطوارش و قوت طبع از ابیات او معلوم و این مطلع ازوست:
قامتت شیوه و رفتار چو بنیاد کند
سرو را بندۀ خود سازد و آزاد کند،
(مجالس النفائس چ حکمت ص 82)،
رجوع بهمین کتاب ص 257شود
لغت نامه دهخدا
زیبایی، رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(صَ)
دهی از دهستان تبادکان بخش حومه شهرستان مشهد. دوهزارگزی شمال خاوری مشهد. جلگه. معتدل. سکنه 279 تن. آب آن از قنات. محصول آن غلات، تریاک. شغل اهالی زراعت و مالداری، قالیچه بافی. راه اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
منسوب به صحراء. بیابانی. بری. مقابل بستانی:
نکتۀ او دانه و ارواحست مرغ
دانه زی مرغان صحرائی فرست.
خاقانی.
شبروان چون کرم شب تابنده صحرائی همه
خفتگان چون کرم قز زنده بزندان آمده.
خاقانی.
حلقه کردند او چو شمعی در میان
سجده کردندش همه صحرائیان.
مولوی.
همه دانند که من سبزه خط دارم دوست
نه چو دیگر حیوان سبزه صحرائی را.
سعدی
لغت نامه دهخدا
علی بن ابراهیم بن عبدالرحمان شابایی از قریۀ شابا بود. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
دهی از دهستان مرکزی بخش قاین شهرستان بیرجند، واقعدر 12 هزارگزی جنوب باختری قاین و 6 هزارگزی باختر شوسۀ عمومی قاین به بیرجند، جلگه، معتدل، دارای 836تن سکنه. آب آن از قنات، محصول آنجا غلات، زعفران و تریاک، شغل اهالی زراعت و مالداری و قالیچه بافی، راه آنجا مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(هََ ئی ی)
جمع واژۀ هبی ّ. (لسان العرب). رجوع به هبی ّ شود
لغت نامه دهخدا
دعوی خودنمائی و کمال نمودن:
بسکه موزونی بابائی مسلم داردت
از مضامین خوش بابافغانی خوشتری،
تأثیر (از آنندراج)،
محمدسعید اشرف گوید:
مباش ایمن ز انداز حریف پرفن شیطان
که آدم روی دستش خورد با آن قدر و بابائی،
(از آنندراج)،
(مجموعۀ مترادفات ص 163)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان نودان بخش کوهمره و نودان شهرستان کازرون، 8هزارگزی راه فرعی چنار شاهیجان به کتل پیرزن، کوهستانی، معتدل مالاریائی، سکنۀ آن 352 تن، آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات، انگور وانجیر، شغل اهالی زراعت، باغداری، قالی و گلیم بافی است، راه مالرو دارد، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
دهی از دهستان آسپاس بخش مرکزی شهرستان آباده 48 هزارگزی جنوب باختری اقلید، کنار راه فرعی احمدآباد به ده بید و اقلید، جلگه سردسیر، سکنۀ آن 58 تن، آب آن از چشمه و قنات و محصول آنجا غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت است، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
وی شاعری است از مردم ادرنه و معاصر سلطان بایزید ثانی و او را دیوانی است. (کشف الظنون ج 1 ص 514)
لغت نامه دهخدا
نامش باباالیاس و از مردم ایران است، در آماسیه به پیشوائی برنشست و مریدان بسیار گردآورد و در حضرت سلطان اورخان تقرب یافت و سپس بسبب احتراز از نزدیکی با او خود و مریدانش از ممالک عثمانی رانده شدند، بابائی نسبتی است که به مریدان شیخ داده شده است، (لغات تاریخیه و جغرافیۀ ترکی ج 2 ص 5)
لغت نامه دهخدا
تصویری از صباحی
تصویر صباحی
سرخ خون، پهن سر نیزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صباغی
تصویر صباغی
رنگرزی صباغت
فرهنگ لغت هوشیار
منسوبه به صابی پیرو صابئه: هر چه در جمله آفاق در آنجا حاضر مومن و صابئی و گبر و نصارا و یهود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهائی
تصویر بهائی
قیمت دار، فروختنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهبازی
تصویر شهبازی
حالت و کیفیت شاهباز، چیره دستی تسلط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهبانی
تصویر دهبانی
نگهبانی ده، کدخدائی
فرهنگ لغت هوشیار
دباشی: دهبان کسی که بر ده سرباز فرمان میراند فرمانده ده سرباز، سر دسته ده فراش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صحرائی
تصویر صحرائی
بیابانی دشتی خود روی گیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبائحی
تصویر صبائحی
ترکی تازی شده سوار کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کهربائی
تصویر کهربائی
پارسی تازی گشته کهربایی کهربکار (کارگر برق)
فرهنگ لغت هوشیار
بمعنی سرخ و سفید، شراب، مونث اصهب: افشره می انگوری، سرخ و سپید مونث اصهب سرخ و سفید، شراب انگوری می
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهباشی
تصویر دهباشی
((دَ))
فرمانده ده سرباز
فرهنگ فارسی معین
طولانی بودن، طول، بلندی
دیکشنری اردو به فارسی