جدول جو
جدول جو

معنی صهال - جستجوی لغت در جدول جو

صهال
(صُ)
بانگ و فریاد اسپ. (منتهی الارب). بانگ کردن اسب. (تاج المصادر بیهقی). شیهه
لغت نامه دهخدا
صهال
(صَ هَْ ها)
اسپ بابانگ. (منتهی الارب). شیهه زن
لغت نامه دهخدا
صهال
صهیل: پارسی تازی گشته شیهه شیهه اسپ
تصویری از صهال
تصویر صهال
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نهال
تصویر نهال
(دخترانه)
نهال، درخت یا درختچه نورس که تازه نشانده شده است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از صقال
تصویر صقال
زدودن و برطرف ساختن زنگ آینه یا آهن، جلا دادن، روشن کردن، صیقل زدن
صقال گرفتن: زدوده شدن، جلا یافتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نهال
تصویر نهال
بستر، تشک، نهالی، برای مثال به روز جوانی بدین مایه سال / چرا خاک را برگزیدی نهال (فردوسی - ۶/۱۲۵ حاشیه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صهیل
تصویر صهیل
شیهه، آواز اسب، بانگ اسب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نهال
تصویر نهال
درخت تازه روییده یا تازه کاشته شده
فرهنگ فارسی عمید
(کُ)
جادوگری جاهلی. (منتهی الارب) (آنندراج). جادوگری از تازیان در جاهلیت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
به هندی پوست اشجار است. (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ اهل
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
روزی است از ایام عرب. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
نعت فاعلی از صهیل، شیهۀ اسب، (اصطلاح منطق) فصل مقوم است نوع فرس را همچنان که ناطق فصل است مر انسان را و نابح کلب را و ناهق خر را، شتر که دست و پا را بسیار بر زمین زند و بگزد و بانگ نکندبهیچ یکی (کسی را نخواند) از جهت عزت نفس خود در اندرون او بانگی باشد مانند بانگ باد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
جمع واژۀ کهل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به کهل شود
لغت نامه دهخدا
خمر سرخ است و خمر مایل به سرخی و نیز خمر معصور از عنب سفید را نامند. (فهرست مخزن الادویه). می که با سرخی زند
لغت نامه دهخدا
(شَ)
دهی است به مصر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَهَْ ها)
ظاهراً به معنی سست و خرفت است، ازرهل به معنی سست و جنبان شدن گوشت بدن:
بدان منگر که رهالم به کار خویش محتالم
شبی تاری به دشت اندر ابی صلاب فرکالم.
طیان
لغت نامه دهخدا
(تَ)
غار و مغارۀ کوه را گویند. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). غار. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) ، سرداب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
نام یکی از دهستانهای هفتگانه بخش حومه شهرستان خوی، واقع در جنوب باختری بخش. که از شمال به دهستان فرورق، از جنوب به بکره سنی و حومه شاهپور، از خاور به بولدیان و از باختر به قطور محدود است. موقع طبیعی آن چنین است: قسمت شمالی و خاوری: جلگه و معتدل. قسمت جنوب و باختری: کوهستانی و سالم. آب آن از رود خانه قطور و چشمه ها و محصول عمده آنجا غلات و حبوب و زردآلو و کرچک و توتون و پنبه است. این دهستان دارای 26 آبادی کوچک و بزرگ و در حدود 4490 تن جمعیت است و دیه های مهم آن رهال، خویمن، یزیدگان، سیوان، سلمکده، امیربیگ و خان دیزه است. مرکز دهستان قریۀ رهال است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(صَقْ قا)
مهره زن. (مهذب الاسماء). مهره کش. (غیاث اللغات) ، روشنگر یعنی آنکه آهن روشن کند. (مهذب الاسماء). شحاذ. جلاّء
لغت نامه دهخدا
(صِ)
جمع واژۀ صلّه. (منتهی الارب). رجوع به صله شود
آستر موزه یا ساق موزه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَلْ لا)
آب برگردیده رنگ و مزه، طین صلال، گل که از وی بانگ آید. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
بانگ کردن اسب. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ اهل. (ناظم الاطباء). و رجوع به اهل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نهال
تصویر نهال
درخت نونشانده، درخت نورسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صهیل
تصویر صهیل
پارسی تازی گشته شیهه آوای اسپ آوازاسب
فرهنگ لغت هوشیار
زدودگی زدودن پردازیدن، شکم، تهیگاه، جمع صقیل، پردازیده ها زدوده ها آنکه آهن را روشن کند روشنگر. زدودن شمشیر و آینه و جز آن صیقل زدن، زدودگی جلا
فرهنگ لغت هوشیار
آستر موزه ساغ موزه مانداب آب بر گشته رنگ جمع صل مارهای افسون ناپذیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جهال
تصویر جهال
جاهلان، نادانان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهال
تصویر بهال
زناشویی، هم آغوشی گای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهال
تصویر نهال
((نِ))
درخت جوان نورسته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صقال
تصویر صقال
((ص))
زدودن شمشیر و آینه و جز آن، صیقل زدن، زدودگی، جلا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صقال
تصویر صقال
((ص قُ))
آن که آهن را روشن کند، روشنگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جهال
تصویر جهال
((جُ هّ))
جمع جاهل، نادانان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صهیل
تصویر صهیل
((صَ))
آواز اسب
فرهنگ فارسی معین