جدول جو
جدول جو

معنی صهاء - جستجوی لغت در جدول جو

صهاء
(صِ)
جمع واژۀ صهوه. (منتهی الارب). رجوع به صهوه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(نَ مَ)
روغن مالیدن بچه را و در آفتاب گذاشتن آنرا. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). وباعث این بیماریی است که میرسد او را. (منتهی الارب). مالیدن روغن به کودک و در آفتاب گذاشتن وی به سبب بیماریی که بدان مبتلا شده است. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(رِ)
جمع واژۀ رهو. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به رهو شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
کاهاه مکاهاه و کهاء، مفاخرت کرد آن را. (ناظم الاطباء). رقابت کردن در مفاخرت. (از فرهنگ جانسون). رجوع به مکاهاه شود
لغت نامه دهخدا
(طَ)
ابر برآمده، ابر تنک برآمده. (منتهی الارب) (آنندراج). ابر بلند. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
تازگی و شکوفۀ گیاه، غورۀ خرمای زرد و سرخ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زُ)
مقدار. یقال: هم زهاء ماءه، یعنی بقدر صداند. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ضُ)
جایگاهی است در شعر هذیل. ساعده بن جویّه گوید: شاعر فرزندی ازآن خویش را که در این سرزمین هلاک شده بدین شعر مرثیت گفته و شعر اینست:
لعمرک ما ان ذاضهاء بهیّن
علی ّ و ما اعطیته سیب نائل.
و از ذاضهاء پسر خویش خواهد که در آن زمین مدفون گشته است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(صَدْ دا)
چاهی است یا چشمه ای است که شیرین تر از آن آبی در عرب نیست. (منتهی الارب) (قطر المحیط). رجوع به صدآء شود
لغت نامه دهخدا
(صُ)
ابن یزید بن حرب از کهلان. جدی جاهلی است فرزندان وی از قبائل یمن اند و نسبت بدو صدائی است. (الاعلام زرکلی ص 429)
لغت نامه دهخدا
(صُ)
نام قبیله ای است به یمن. (منتهی الارب) (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
میل کردن به جوانی و کودکی و نادانی و بازی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
از ’ب ه ء’، انس گرفتن.
لغت نامه دهخدا
(بَ)
از ’ب ه ی’، خوبی و حسن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زیبایی. نیکویی. (فرهنگ فارسی معین). زیبایی. (مهذب الاسماء).
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان بخش شهریار است که در شهرستان تهران واقع است. و 194 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
نام قبیله ای است و رهاوی بدان منسوب است. (آنندراج) (از اقرب الموارد). قبیلۀ کوچکی است از مذحج و از آن قبیله است:مالک رهاوی بن مراره و یزید رهاوی بن شجره که صحابیان اند و عمیره بن عبدالمؤمن رهاوی. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از صهال
تصویر صهال
صهیل: پارسی تازی گشته شیهه شیهه اسپ
فرهنگ لغت هوشیار
کودکانه سری گرایش به کودکی کودکی میل کردن به کودکی و جوانی و بازی، کودکی طفلی طفولیت
فرهنگ لغت هوشیار
زیرکی وجودت فکر، عقل، هوشیاری، هوشمندی، جودت رای، بزیرکی تصرف کردن، زیرکی هوشمندی، جودت رای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهاء
تصویر رهاء
فراخ گسترده، فراخ کس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهاء
تصویر زهاء
نما نمای هر چیز، اندازه، نزدیک به
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهاء
تصویر شهاء
تیز ورن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهاء
تصویر نهاء
پایان، آبگینه، اندازه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهاء
تصویر لهاء
اندازه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طهاء
تصویر طهاء
ابر بلند، برابر آمده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صداء
تصویر صداء
زنگ زنگار
فرهنگ لغت هوشیار
بمعنی سرخ و سفید، شراب، مونث اصهب: افشره می انگوری، سرخ و سپید مونث اصهب سرخ و سفید، شراب انگوری می
فرهنگ لغت هوشیار
بلای سخت، حادثه زمانه، مونث اصم ناشنوا کر: زن، ماده شتر فربه، سخت، کار دشوار، مارآینکی مونث اصم کر (مونث)، سخت و محکم: صخره صماء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صماء
تصویر صماء
((صَ مّ))
زن کر، سخت و محکم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دهاء
تصویر دهاء
((دَ))
زیرکی، هوشمندی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بهاء
تصویر بهاء
((بَ))
روشنی، درخشندگی، زیبایی، نیکویی، زینت، آرایش، رونق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صباء
تصویر صباء
((صَ بّ))
میل کردن به کودکی و کارهای کودکی، کودکی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صهباء
تصویر صهباء
((صَ))
شراب انگوری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صفاء
تصویر صفاء
((صَ))
پاک و بی غش شدن، پاکیزگی، خلوص، یکرنگی، خوشی، طراوت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صلاء
تصویر صلاء
((صَ))
آواز دادن و دعوت مردم برای خوردن طعام یا انجام نماز
فرهنگ فارسی معین