جدول جو
جدول جو

معنی صنهاجه - جستجوی لغت در جدول جو

صنهاجه
(صِ جَ)
غریق در عبودیت. (منتهی الارب). رجوع به صنهاج شود
لغت نامه دهخدا
صنهاجه
(صُ جَ)
قومی است به دیار مغرب از اولاد صنهاجۀ حمیری. (منتهی الارب). قبیله ای از بربر
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نهاله
تصویر نهاله
نهال، شاخۀ درخت یا چوبی که صیادان به صورت مترسک برای راندن شکار به سوی دام یا شکارگاه درست می کردند، شکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نهاده
تصویر نهاده
گذارده شده، گذاشته، مقدرکرده، مقدر، ذخیره، پس انداز، ودیعه، سپرده، گسترده، چیده، مدفون، استوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منهاج
تصویر منهاج
راه راست، راه روشن و آشکار
فرهنگ فارسی عمید
(هََ جَ)
گول. (منتهی الارب). و ابوزید گوید: کسی است که او را نه عقل است و نه اندیشه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
نانهاده. نگذاشته. مقابل نهاده، غیرمقدر. نامقدر. تعیین ناشده. تقدیرناشده:
بشنو این نکته که خود را ز غم آزاده کنی
خون خوری گر طلب روزی ننهاده کنی.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(اِصْ صَعْ عُ)
خوب و نیکو شدن. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به بهجه شود، گل نارنج. (ناظم الاطباء). مطلق گل و شکوفه:
چو برگاه بودی بهاران بدی
ببزم افسر شهریاران بدی.
فردوسی.
اگرروی مرا بیند بهاران
فرو ریزد ز شرم از شاخساران.
(ویس و رامین)
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ / جِ)
بلغت زند و پازند اندیشه و فکر. (از آنندراج) ، تخمین کننده و حدس زننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(پَ لَ / لِ)
صاحب فرهنگ شعوری گوید آن حلوا و شیرینی است که عرب بدو لوزینه گوید و به ترکی صمصمه خوانند و شعری بی معنی از ابوالمعالی نام شاعر مجعولی شاهد آورده است. خود کلمه نیز از مجعولات شعوری است. دیگران نیز مانند آنندراج به تبعیت شعوری در لغت نامه های خود آورده اند و بر اساسی نیست
لغت نامه دهخدا
(صُ)
نسبت است به صنهاجه که قبیله ای است از حمیر. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(صِ)
غریق در عبودیت. (منتهی الارب) : عبد صنهاج، اصیل فی العبودیه. (اقرب الموارد). رجوع به صنهاجه شود
لغت نامه دهخدا
(صَنْ نا جَ)
تأنیث صناج. رجوع به صناج شود، بسیار چنگ نواز و در این حال تا، مبالغت را بود. رجوع به صنج شود، شب روشن. (منتهی الارب) ، جانوری است مهیب که در تبت بود. (اقرب الموارد). قزوینی گفته: حیوانی بزرگتر از آن بر روی زمین نیست و برای خود خانه می سازد بقدر یک فرسخ و هر حیوانی را که نظر بر آن افتد، درساعت می میرد و استخوان آن مدت طولانی می ماند. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
گذاشته چای داده، نصب شده، منصوب معین، مقرر، وضع کرده، قرار داده مواضعه کرده، معاهده بسته، فرض کرده متوهم، محسوب انگاشته، گرفته (بمفهومی)، مقدر. یا ننهاده. نامقدر: (روزی ننهاده)، کنار گذاشته، مرتبه وضعی از مراتب اعداد عدد وضعی باصطلاح شمار گران. یا چیزی نهاده. ذخیره
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی که مرد ناهار (گرسنه) بخورد (رشیدی) : طعام اندکی که بدان ناشتا کنند: (من دوش بکف داشتم آن زلف همه شب وز دو لب او کرده ام امروز نهاری) توضیح السامی فی الاسامی در معنی الهنه و السلفه و اللهجه (نهاری) را آورده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهاله
تصویر نهاله
نوعی مالیات یا عوارض (ایلخانان)
فرهنگ لغت هوشیار
نهایت در فارسی فرجام بافدم هم چنان سرمه که دخت خوبروی هم بسان گرد بر دارد ازوی گر چه هر روزاندکی بر داردش بافدم روزی به پایان آردش (رودکی) چه بایدت کردن چنین بافدم مگر خانه روبی چوروبه به دم (ابوشکور بلخی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نساجه
تصویر نساجه
نساجت در فارسی بافندگی بافکاری ریسندگی و بافندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منهاج
تصویر منهاج
راه روشن، راه راست و گشاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منهاه
تصویر منهاه
پایان، خرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صهاره
تصویر صهاره
گداخته، پاره پیه پاره مغز، آفتاب پرست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صهرجه
تصویر صهرجه
از ریشه پارسی ساروج کردن اندودن با ساروج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صناره
تصویر صناره
نوک دوک، کجه ماهیگیری (کجه قلاب)
فرهنگ لغت هوشیار
از ریشه پارسی سنج از ابزار های خنیا بنگرید به صنج از ریشه پارسی سنج از ابزار های خنیا بنگرید به صنج مونث صناج، بسیار صنج زن بسیار چنگ نواز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهاجه
تصویر اهاجه
خشک گرداندن بر انگیختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انهاج
تصویر انهاج
آشکار شدن راه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهاجه
تصویر بهاجه
نیکو شدن شاد شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ننهاده
تصویر ننهاده
تعیین ناشده، نگذاشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صناعه
تصویر صناعه
توپی آب بند چوبین صناعت درفارسی: کرک پیشک پیشه هنر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انهاج
تصویر انهاج
((اِ))
راه پیدا کردن، پیدا و گشاده شدن راه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منهاج
تصویر منهاج
((مِ))
راه، راه آشکار، جمع مناهج
فرهنگ فارسی معین
((نِ لِ))
شاخه درخت یا چوبی که شکارچی برای راندن شکار به سوی دام از آن استفاده می کند، شکار، صید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نهاله
تصویر نهاله
((نَ لَ یا لِ))
نوعی مالیات یا عوارض (ایلخانان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نهاده
تصویر نهاده
((نَ دِ))
جای داده، نصب شده، مقرر، معاهده بسته، فرض کرده
فرهنگ فارسی معین
از تو
فرهنگ گویش مازندرانی