جدول جو
جدول جو

معنی صنعی - جستجوی لغت در جدول جو

صنعی
(صُ)
یکی از شعرای متقدم عثمانی و از اهالی قسطمونی است. وی در دفتر دربار سلطان محمود از شاهزادگان سلطان بایزیدخان ثانی سمت منشی گری داشت و با نجاتی و طالعی معاصر بوده است. (قاموس الاعلام ترکی)
یکی از شعرای متقدم عثمانی و از رجال سلطان سلیم خان است. وی در محاربۀ چالدران دلاوری نموده و به منصب سنجاق بکی گری نایل شد. (قاموس الاعلام ترکی)
نام او صنعالله و از شعرای متقدم عثمانی و از اهالی بروسه است. وی سلطان سلیم خان ثانی را مدح میگفت. (قاموس الاعلام ترکی)
کلیبولی. او را دیوانی است به ترکی. وی بسال 941 هجری قمری درگذشت. (کشف الظنون ذیل دیوان)
شاعر است. صادقی کتابدار نویسد: در فن شعر از راهنمایان من است و اکثر رسائل ضروری شعر را در حضور ایشان گذرانیده ام. متجاوز از سه سال ندیدم سر به بالین استراحت بگذارد. در تبریز شیفتۀ عطار پسری بود. یک میل مسافت بین خانه خود و معشوق را پیوسته می پیمود. در فن علاقه بندی مهارتی داشت، چنانکه مصراعی را با کاشتن گل دو رنگ نوشته بود. از رنگ و افشان کاغذ و همچنین از سرنج و سفیدآب و لاجوردشویی اطلاع داشت. او راست:
بغیر جور از آن تندخو نمی آید
وفا خوش است ولیکن ازو نمی آید.
رجوع به مجمع الخواص ص 75 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صنیع
تصویر صنیع
مصنوع، ساخته شده، پرورش داده شده، ویژگی شمشیر صیقل شده، صنعت، عمل، کار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صناعی
تصویر صناعی
ساختگی، چیز جعلی و مصنوعی، آمادگی و آراستگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صرعی
تصویر صرعی
کسی که مبتلا به مرض صرع باشد، مصروع، صرع دار، برای مثال بیهش نیم و چو بیهشان باشم / صرعی نیم و به صرعیان مانم (مسعودسعد - ۲۹۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صنعتی
تصویر صنعتی
مربوط به صنعت مثلاً ماشین آلات صنعتی، همراه با صنعت مثلاً زندگی صنعتی
فرهنگ فارسی عمید
(تَ صَنْ نُ)
ساختگی. (یادداشت مرحوم دهخدا). خلاف حقیقی. و رجوع به تصنع شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تصنعی
تصویر تصنعی
ساختگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صناعی
تصویر صناعی
مصنوع، مقابل طبیعی، جعلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صرعی
تصویر صرعی
دیو زده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صنیع
تصویر صنیع
پرورده تربیت یافته ساخته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصنعی
تصویر تصنعی
((تَ صَ نُّ))
ساختگی، مصنوعی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صنعت
تصویر صنعت
فیار
فرهنگ واژه فارسی سره
ساختگی، مصنوعی
متضاد: واقعی، حقیقی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از تصنعی
تصویر تصنعی
صناعيٌّ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از تصنعی
تصویر تصنعی
Stilted
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تصنعی
تصویر تصنعی
guindé
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از تصنعی
تصویر تصنعی
artificiale
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از تصنعی
تصویر تصنعی
натянутый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تصنعی
تصویر تصنعی
steif
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تصنعی
تصویر تصنعی
штучний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تصنعی
تصویر تصنعی
sztuczny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تصنعی
تصویر تصنعی
僵硬的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تصنعی
تصویر تصنعی
কৃত্রিম
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از تصنعی
تصویر تصنعی
ساختی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از تصنعی
تصویر تصنعی
artificial
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از تصنعی
تصویر تصنعی
bandia
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از تصنعی
تصویر تصنعی
yapmacık
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از تصنعی
تصویر تصنعی
부자연스러운
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از تصنعی
تصویر تصنعی
不自然な
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از تصنعی
تصویر تصنعی
artificial
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تصنعی
تصویر تصنعی
कृत्रिम
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از تصنعی
تصویر تصنعی
buatan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از تصنعی
تصویر تصنعی
ประดิษฐ์
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از تصنعی
تصویر تصنعی
gekunsteld
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از تصنعی
تصویر تصنعی
מלאכותי
دیکشنری فارسی به عبری